
فالو=فالو نظر یادتون نره ♥️
خب خب یادتونه کجا تموم شد؟ بله ملکه گ.و.ش کوک رو لی.س میزنه و میره بعد رفتن ملکه ، جیمین: کوک جدا میخواستی بکشیش؟. کوک: گفتم که فقط میخواستم بترسونمش خیلی خودشو میگرفت. شوگا: در هر صورت تو حق همچین کاری رو نداشتی اون ملکه است پسر، از چیزی نمیترسه حواست به خودت باشه. نامجون: شوگا راست میگه اگر اینجوری بگذره سرتو به باد میدی. جین: اصلاح میکنم سر هممون به باد میره 😁

ملکه: خوب شد از این به بعد حواسش به خودش هست 😂😁 رفتم عمارت یکم ورزش کردم و بکس کار کردم( عکس ملکه هنگام ورزش مثلا👆) اومدم حموم کردم شام خوردم خوابیدم موقع خواب داشتم به یه چیزی که خیلی فکرمو مشغول کرده بود فکر میکردم اینکه چطور شده که کوک اول منو ب.وس.ید ولی بعد خفم کرد راستش ادم لجوجی هستم پس ماری میکنم دیگه از من بترسن انگار باهاشون زیادی خوب رفتار کردم😏😐.......

صبح: ملکه با صدای خانم بونگ بیدار میشه میخواد بره دستشویی که خانم بونگ میگه: دخترم حالت خوبه؟ ملکه: اوهوم چطور مگه ؟. بونگ: من ترو از وقتی بچه بودی میشناسم میدونم چه قدر زحمت کشیدی تا تبدیل به ملکه شدی یادم میاد اولین بار که ادم کشتی تا یه ماه کابوس نداشت بخوابی میدونم بعد اینکه پدرت مرد همه چی خراب شد بردگی کردی سختی کشیدی( منظور از بردگی همون ظرفشوری و خدمتکاریه) میدونم ..... ملکه نذاشت حرفشو کامل کنه و گفت:خاله میدونم میدونی چی کشیدم ولی این ها همه منو سخت جون تر و قوی تر کرد نگرانم نباش. بونگ : دلت برای دختر ساده ای که بودی تنگ شده. ملکه: نه، چون راحت کشته میشد ، خاله نگران من نباش خیلی وقته یاد گرفتم هر چیزی یه بهایی داره بهای اینجا بودنم هم سختی ها و از دست دادن خانوادم بود یادمه چجوری قتل عامشون کردن ولی یادت باشه من دیگه اون دختر ضعیف نیستم الان حتی واسه راه رفتنم هم نقشه میچینم . بونگ: پس پاشو حاضر شو تا منم برات قهوه تازه دم کنم 😊😉......( ناخن ملکه👆)

( لباس ملکه 👆)ملکه: سریع دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم پایین از خانم بونگ قهومو گرفتم رفتم تو اتاقم و شروع کردم به نقشه چیدن که چجوری اسلحه هارو از خارج وارد کره کنم فکر میکردم نقشه کشیدم رفتم به میز گرد ، همه جا سکوت بود صدای پاشنه کفش هام سکوت رو شکست همه با دیدنم پا شدن ملکه: بشینید ،راستش من نقشه کشیدم که چجوری اسلحه هارو وارد کنیم. کوک: اون وقت چجوری. ملکه:این دفعه باید یه کاری کنیم بقیه حواسشون پرت شه و در واقع چیزی که جلوشونه رو نبینن😂😉 این تراژدی به درد میخوره . افراد میز: منظورتون چیه . ملکه: من یه جایی از سئول رو منفجر میکنم که بقیه فکر کنن هدف منفجر کردن هست و ماشین هارو میگردن که بمب نباشه و این بهترین موقع واسه جاساز کردنه دیگه بقیش رو به افرادم سپردم . البته یه جای خالی رو بمب میزارم تا ادم های بیگناه چیزی شون نشه اون ها هم فکر میکنن این یه هشداره، کوک: چه قدر به افرادت اعتماد داری؟ ملکه: من به هیچ کس اعتماد ندارم، ولی اونا از اول با خودم بودن ،جلسه تموم شد همه رفتن به جز کوک ومن ملکه تو ذهنش ( یکم کرم ریزی کنم؟ اوهوم😁😏) کوک نشسته بود منم رفتم درو قفل کردم. کوک: چی کار میکنی. ملکه: هیچی نسشتم رو پ.ا.هاش دستم رو کشیدم رو صورتش . کوک: از روم پاشو . ملکه: خوشم نمیاد روت بشینم ولی این دفعه بخوای کاری کنی مه از اش خوشم نیاد انقدر اروم برخورد نمیکنم ممکنه ن.ا.قص.ت کنم افتاد؟ ( گرفتید چی شد ؟😂) کوک: افتاد😏 ملکه : خوبه ، پاشدم موقع رفتن 🍷 ریختم رو کوک. کوک: چی کار کردی؟😠 . ملکه: عصبی نشو حواسم نبود 😂😏........

( کفش ملکه)👆
داخل عمارت کوک: کوک باخودش: اون چطور تونست بیاد بشینه رو من 😐 حتما میخواست کارمو تلافی کنه من فقط میخواستم بترسونمش درسته کار اشتباهی بود 😬 ( حالا اینجا افراد میز گرد میخوان ملکه رو بکشن و به کوک هم خبر میدن و کوک میره به ملکه میگه افراد میخوان ترو بکشن )ملکه: صبح: از خواب بیدار شدم همه رو فرستادم مرخصی همه به جز الربت و خانم بونگ. ملکه: البرت و خانم بونگ بیاید تو پذیرایی ، البرت: بله ملکه . ملکه: خب میخوان مارو بکشن. بونگ: چی؟😦چرا . ملکه: خب افراد میز گرد فکر میکنن خیلی باهوشن ولی خب ......

اماده شید ما از اینجا میریم البرت و خانم بونگ حاضر شدن کهه، صدای انفجار بدی از عمارت بیرون اومد و ....... ( لباس ملکه روز حادثه👆)

کفش های ملکه روز حادثه 👆
خب بریم سراغ داستان : صدای انفجار اومد و تمام عمارت ملکه سوخت عمارت کوک دقیقا چند عمارت او ور تر بود پس صداش رسید همه اومدن و دیدن عمارت ملکه به اون بزرگی اتیش گرفته کوک نگران بود هر چه قدر به الربت زنگ میزد کسی جواب نمیداد......
ایا این همون پایان و مرگ برای ملکه الیزابت بود که سختی های زیادی رو تحمل کرده بود تا به اینجا برسه یا یه شروع جدید؟ یه پایان تلخ یا یه شروعی جدید؟ ملکه ها هیچ وقت زمین نمیخورن ولی ایا این دختر جوون لیاقتش مرگ بود؟ ........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود✨😆
🌹♥️
عالی بووووووووووووووود😍🥰
😊🥺
أهههههههههههههه ، حس گرفته بودم چرا انقدر زود تموم شدددد 😩😩😖😖 عالی بید یعنی بود 😐💜💞
۱۰تا اسلاید بپدا😬😁🥺😎
عالیی بودددد😍😍🤤🤤
😁♥️😊
عالییییییی بعدیییییییی
چشمممم🥺♥️
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
نچ نچ داستان من فرق داره😎
خیلی خوب بود عالیییی
منتظر پارت بعد هستم😉
خوشحالم خوشت اومده ،چشم حتما به نظرت ملکه میمیره،؟😎
نه فک نکنم بمیره برا یه مدت خبری ازش نمیشه بعد یهو ظاهر میشه😂
معمولا اینجوریه😂