من امتحانام زیادن و متاسفانه تست قبلم رو زیاد کسی ندید
از کنار ماشین گزشتم به د-ر-ی-ا که نگاه کردم دیدم مرینت رو ب-ی-ج-و-ن به یه تخته چوب بستن و یه مرد هم پشت ماشین وایساده بود سریع رفتم و از پشت ترسوندمش مثل چی فرار کرد😂😂😂رفتم توی د-ر-ی-ا مرینت چشم هاشو بسته بودن سریع رفتم پیشش دلم میخواست ب-ق-ل-ش کنم اما اون از من ناراحت بود پس چشم هاشو باز کردم از زبان مرینت:یهو ادرین چشم هامو باز کرد دلم میخواست برم ب-ق-ل-ش اما ازش ناراحت بودم که یهو سرم گیج رفت اما خودمو نگه داشتم از زبان ادرین: مرینت سرش گیج رفت انگار اما خودشو نگه داشت یهو دیدم مرینت میخواد بره اما به نظر میاد حالش زیاد خوب نیست اخه داره عقب عقبی میره همینجوری مات و مبهوت داشتم بهش نگاه میکردم که یهو رفت ز-ی-ر ا-ب من ش-ن-ا-گ-ر ماهری بودم سریع پریدم تو ا-ب بالاخره پیداش کردم اوردمش بالا چندبار به ق-ف-س-ه س-ی-ن-ش زدم اما فایده نداشت دستام میلرزید تنها راه حلی که مونده ت-ن-ف-س د-ه-ا-ن ب-ه د-ه-ا-ن بود اروم ل-ب هامو به ل-ب های مرینت نزدیک کردم و شروع کردم به دادن ت-ن-ف-س-د-ه-ا-ن به د-ه-ا-ن دادن بعد از پنچ دقیقه مرینت شروع کرد به سرفه کردن (توجه همه این کارا رو توی د-ر-ی-ا انجام دادن)بلندش کردم تا وایسه دستاشو گرفت و گفتم:
مرینت من از همون روز اولی که دیدمت ع-ا-ش-ق-ت شدم نه ع-ا-ش-ق لیدی باگ من هر وقت خواستم بیام پیشت یا کاگامی نزاشت یا فکر لیدی باگ با اینکه من تورو دوست خودم نمیدونستم بلکه تورو زندگی خودم میدونستم اما تو همیشه پشت نقاب لیدی باگ بودی ببین مرینت من تازه متوجه شدم که من هیچ ع-ل-ا-ق-ه ای به لیدی باگ نداشتم اون پلگ بوده که به تیکی ع-ل-ا-ق-ه داشته مرینت تو دنیای منی وقتی که تو گریه میکنی اسمون رو سر من خراب میشه وقتی تو پیش من نیستی من احساس پ-و-چ-ی میکنم وقتی تو میری انگار زندگیمو داری با خودت میبری ترو خدا منو ببخش منو انقدر ع-ذ-ا-ب نده وقتی ازمناراحتی ع-ذ-ا-ب میکشم مرینت من رو میبخشی؟؟؟ از زبان مرینت:باورم نمیشد ادرین این حرف هارو زده باشه خواستم بهش بگم که بخشیدمش اما بازم هم اثر اون د-ا-ر-و نمیزاشت که کاری بکنم تمام زورمو جمع کردم و گفتم:بخشیدمت
از زبان ادرین: مرینت منو بخشید🤩🤩 م-ح-ک-م ب-ق-ل-ش کردم مرینت رو به خ-و-د-م چ-س-ب-و-ن-د-م با یه دستم سرشو گرفته بودم و با اون یکی کمرشو چشمامو بستم و ل-ب-ه-ا-م-و اروم به ل-ب های مرینت چ-س-ب-و-ن-د-م پ-ی-ش-و-ن-ی-م رو به پ-ی-ش-و-ن-ی-ش چ-س-ب-و-ن-د-م که یهو متوجه شدم مرینت ت-ب کرده م-ح-ک-م گ-ر-ف-ت-م-ش و رفتم به سمت س-ا-ح-ل تبدیل شدم رسیدیم به خونه مرینت اینا جالب رود ل-ب-ا-س هامون خ-ش-ک شده بود پریدم تو اتاقش و به خودم تبدیل شدم مرینت رو گزاشتم رو ت-خ-ت-ش و پ-ت-و رو کشیدم روش سریع دویدم تو اشپزخونه یه دستمال رو و یه ت-ش-ت اب رو ورداشتم و با خودم بردم بالا دستمال رو گزاشتم رو سر مرینت ازش پرسیدم: مرینت چه اتفاقایی برات افتاده اما جواب نداد به انگشتاش نگاه کردم سرشون طلایی شده بود دستشو گرفتم و بهش نگاه کردم اره حدسم درست بود اونا بهش د-ا-ر-و ی م-ر-گ داده بودن این د-ا-ر-و کسی رو ن-ا-ب-و-د نمیکنه اما فقط کل ا-ع-ض-ا-ی ب-د-ن رو م-ی-خ-و-ا-ب-و-ن-ه یک ساعت تموم فقط داشتم ازش پرستاری میکردم که یهو یه صدایی اومد ......
ادرین ادرین اون مرینت بود ایول پس دیگه ا-ث-ر-ا-ت د-ا-ر-و از بین رفتن💃🏻💃🏻دوباره مرینت گفت:ادرین گفتم:جانم همه ز-ن-د-گ-ی-م جانم ن-ف-س-م گفت:ادربن میخوام بلند شم اروم بلندش کردم و نشستم کنارش گفتم: مرینت چه اتفاقیایی امروز برات افتاده😢 مرینت همرو تعریف کرد بغض کرده بودم نتونستم خودمو نگه دارم شروع کردم به گریه کردن که دیدم مرینت هم داره گریه میکنه از پشت ب-ق-ل-ش کردم سرشو تو ب-ق-ل-م جا داد و باهام شروع کردیم به گریه کردن بعد نیم ساعت دیگه اشکمدر نمیومد که دیدم مرینت خوابش برده اروم گزاشتمش سر جاش و پ-ت-و رو کشیدم روش دیگه تب نداشت چشمامو بستم و روی مبل خوابیدم😴😴 فردا صبح از خواب بلند شدم یک ساعت دیگه باید میرفتیم مدرسه اروم مرینت رو بیدار کردم مرینت به سختی رفت و لباس هاشو پوشید رفت تو تراس و موهاشو شونه میکرد که خرگوشی ببنده سریع دستاشو گرفتم و گفتم اینجوری دیگه موهاتو نبند موهاشو به حالت دم ایبی در اورد و کلشو تکون داد گفتم نه موهاشو گوجه ای کرد گفتم نه موهاشو بافت گفتم نه گفت پس ادرین چه مدلی ببندم دستاشو گرفتم و گفتم بزار همین مدلی بمونه به خودش تو اینه نگاه کرد و گفت اگر تو این مدلی دوست داری باشه
ادرین ادرین اون مرینت بود ایول پس دیگه ا-ث-ر-ا-ت د-ا-ر-و از بین رفتن💃🏻💃🏻دوباره مرینت گفت:ادرین گفتم:جانم همه ز-ن-د-گ-ی-م جانم ن-ف-س-م گفت:ادربن میخوام بلند شم اروم بلندش کردم و نشستم کنارش گفتم: مرینت چه اتفاقیایی امروز برات افتاده😢 مرینت همرو تعریف کرد بغض کرده بودم نتونستم خودمو نگه دارم شروع کردم به گریه کردن که دیدم مرینت هم داره گریه میکنه از پشت ب-ق-ل-ش کردم سرشو تو ب-ق-ل-م جا داد و باهام شروع کردیم به گریه کردن بعد نیم ساعت دیگه اشکمدر نمیومد که دیدم مرینت خوابش برده اروم گزاشتمش سر جاش و پ-ت-و رو کشیدم روش دیگه تب نداشت چشمامو بستم و روی مبل خوابیدم😴😴 فردا صبح از خواب بلند شدم یک ساعت دیگه باید میرفتیم مدرسه اروم مرینت رو بیدار کردم مرینت به سختی رفت و لباس هاشو پوشید رفت تو تراس و موهاشو شونه میکرد که خرگوشی ببنده سریع دستاشو گرفتم و گفتم اینجوری دیگه موهاتو نبند موهاشو به حالت دم ایبی در اورد و کلشو تکون داد گفتم نه موهاشو گوجه ای کرد گفتم نه موهاشو بافت گفتم نه گفت پس ادرین چه مدلی ببندم دستاشو گرفتم و گفتم بزار همین مدلی بمونه به خودش تو اینه نگاه کرد و گفت اگر تو این مدلی دوست داری باشه
فکر کنم یه سوال دوباره اومده باشه مرینت رو ب-ق-ل کردم و بردمتو اسمونو گفتم تو فوق العاده ای مرینت مرینت هم دستاشو باز کرده بود و میخندید سریع رفتیم وسایلامونو جمع کردیم و به سمت مدرسه حرکت کردیم به مرینت که نگاه کردم دیدم استرس داره دستشو گرفتم و گفتم چیزی شده؟؟! گفت: ادرین گفتم :جانم گفت: اگه دوباره اون کاگامی و لیلا بیان چی میشه😟دستشو محکم تر گرفتم و گفتم نگران هیچ چیز نباش من میدونم باید چیکار کنم فقط من هرکاری کردم همکاری کن باهام باشه باشه حالا دیگه خودتو ناراحت این چیزا نکن
رسیدیم به مدرسه که یهو کاگامی رو دیدم به مرینت گفتم همینجا وایسا هروقت که دستمو بالا اوردم هرجا که بودم بیا پیشم باشه باشه ادرین باشه رفتم پیش کاگامی گامی گفت: عزیزم با مرینت دعوات شده بود؟گفتم :اره گفت:چی بهت گفت دستمو اوردم بالا و گفتم :بهم گفت همه چیزتو ور دارو برو کاگامی گفت:توچی گفتی؟ که یهو مرینت اومد منم دستشو گرفتم و گفتم : منم برش داشتم و رفتم😝😝 قشنگ اعصابش پودر شد🤣🤣🤣
از کنار لیلا هم که گزشتیم مرینت رو ب-و-س-ی-د-م اونم اعصابش نابود شد🤣🤣🤣 رفتیم سر کلاس که یهو.......
این پارت هم تموم شد من امتحانام بالاخره تمون سد💃🏻💃🏻🤩 اما امتحانای ترم دوباره میاد🤮 ازم با نظراتون حمایت کنید اگر نظر ها و بازیر ها کم بود دیرتر میزارم شایدم نزاشتم
نظر یادت نره😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااااااااااااااااااااااالیییییبی
دوستان من بانوجه به اینکه وقتم کمه کم مینویسم اما تند تند پارت میزارم
عالییییبیی زود باش پارت بعدییییی زوددددددد
عالیییییی بود قشنگ کاگامی با خاک باغچه و لایلا با آسفالت یکی شدن
سلام دوستان
من یه تشکر ویژه باید بکنم از Mm با کامنت هاش انرژی گرفتم
من دارم پارت ۵ رو مینویسم داستان تا اینجا خیلی ارومه اما یکم که پیش بره یه اتفاقایی میوفته که میخواید سر به تنم نباشه😂 اما خب همین هیجانات داستان رو جالب میکنه
کامنت بزارید😍😉
عالی
داستان های من هم بخوان بزن روی اسمم