سلام دوستان اینم قسمت جدید راستی این سایه قراره خیلی کار ها بکنه و شما ها حالا حالا باید منتظر کشف هویت سایه باشید😂
از زبان ادرین:چشمامو باز کردم شب شده بود که یهو یه صدایی اومد مرینت بود چشم هاشوهنوز بسته بود داشت میگفت:ادرین بیدار شدی؟؟ادرین؟؟ گفتم:جانم گفت:میتونم چشم هامو باز کنم گفت:خب چرا از اون موقع که بیدار شدی چشم هاتو باز نکردی و حالا داری از من اجازه میگیری؟؟ گفت: وقتی که تو به من میگی چشمامو ببندم تا وقتی که بهم نگفتی چشمام رو باز نمیکنم .... وای خدا باورم نمیشد مرینت اینو بهمگفته😍😍 ذوق مرگ شدم (من:😑ادرین:ریحانه لطفا نزن تو ذوقم من:باش😬) اروم هردوتا چشم مرینت رو ب-و-س-د-م و گفتم:حالا باز کن مرینت هم چشماشو اروم باز کرد غرق چشم هاش شدم بعد از ده دقیقه گفت:ادرین اگر سلاح میدونی بریم شام بخوریم خیلی گشنمه از تو حس در اومدم و گفتم اره بریم منم گرسنمه مرینت داشت میرفت پایین که یهو یاد سایه افتادم سریع دوویدم طرف مرینت و صداش کردم که وایسه گفت:چیشده گفتم:بیا باهم بریم که اگه سایه رو دیدی من پیشت باشم مرینت لبخند زد و گفت:باشه محکم دستاشو گرفتم و به سمت اشپزخونه راه افتادیم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود
پس پارت بعد کو
سلام عشقم من به. همه داستان ها تون سر میزنم و اسمم بارسین هست دختر هستم 🤩😘😘😘😘😘اونایی که نمیشناسن منو بشناسن
عالی بود