خب شروع کنیم
#رمان #فیک
#Part
#یک
یه لبخند بدجنس زدم ازاون لبخندا ک خودتو خیس میکن از ترس..... جلو اون همه خلافکار رد شدم و به سمت اتاق مبینا رفتم اون کسیه ک اگ منو 7 ساله پیش تو حیاط رستوران نبودم و نمیدیدم الان مثه گداها بودم مبینا لطف بزرگیدرحقم کرده و من هیچوقا فراموش نمیکنم
ول کن رمانتیک باز رو
رفتم اقه ای به در زدم ک مبی گفت:بیا تو.
رفتم تو روش سمت پنجره بودو داشت بیرون رو تماشا میکرد نگاش کردم ک نگام کرد.چشمای سبز موهای قهوی روشن ک به طلایی هم میز و بلند.بدن سفید من ک دخترم عاشقش شدم حالا وای به حال مردا!:)).
●:گرفتمشون
مبینا:خوبه!باید حواسمونو بیشترجمع کنیم.ادمای این باند خیلی ای اطراف هستند!
●:میگم چرا حتیتو ترکیه هم ادم میزارن؟
مبینا:خب کلی رقیب دارن ، لاید باند من اولین بان جهان بشه!نمیذارم همیجوری ببره اون الان یه عتیقه دستشه ک یک لایه از جهان رو میتونه بدست بیاره!ولی برام سواله ک چرا این کارو نمیکنه.
●:اممم...
یهو برگشت و گفت:شب به جین بگو بیاد کلیکار داریم.ویک چلسه مهم!
و یه لبخند خبیثاته ای زد.رفتم بیرونایم کجاست الان اینور و اونوررو داشتم میپاییدم ک افتادیادم کجا بود رفتم سمت اتاقایک گروگان هارو میزاشتیم توش.درست همونجا بود دوباره همون ژست بدجنسو گرفتم ک جلوی این دزدناکارکم نیارم و رفتم سمت جین .جین متوجم شد
●:ب حرف اوردیش؟
جی کلافه گف:نه بیشعوره اصلا زرنمیزته
یه پوزخند زدمو گفتم:این همزبون خودمه بزارش برا من!
یه ابرو دادبالا و سری تکون داد خاست بره ک گفتم:ام چیزه...مبینا گفت شبیه چلسه سع نفره مهم داریم!
جین:اوکیه...اما...برای چی؟
●:نمیدونم!بعدا میفهمیم
سری تکون دادوگف:باشه،این با تو
و نگاهی به دزده(اسمشو گذاشتم دزده.نکه تا دیروز همکارم بود !)انداخت ،سری تکون دادم ک رفت
نشستم رو صندلی ی پامو انداختم رو اونکیو ازجیبم یه ادامس دراورد انداختم تو دهنم گرفتمش سمت یارو(بزاریداول بگم کیه!) مردی 31 سال بود به اسم اریان امریکای بودبا چشای ابی و پوست سفید ک تا دو یا ه روز پیش ندونستیم داره ب یه باندی ک به شدت دشمنیم باهاش همکاریمیکنه و ب باند ما خیانت میکنه!ک منفهمیدم و... الانم درخدمت شومام خخ.بیخی.اندامسو گذاشتم جیبم و دوباره به چشاش زلزدم و با بدجنسی نگاش میکردم با انگلیسی گفتم:شمام بلد بدی خیانت کنی جوجو؟
اخمی کردو گف
- wad? (چی؟)
●:باز ک فاز روباه رو برداشتی!ببین بتونی میتونی ک هرسی رو خرکنی.(یکم خم شدم طرفش)ولی منو نه
-:تموم شد؟
بی توچه به حرفش گفتم
●:نزار اون رومو ببینی.زودبگو چرا خاستی عتیقه رو بقاپی؟
Ar...:دلیل نمیبینم جواب بدم
یه پوزخندزدم و دکمه ساعتمد فشا دادم ک دو دقیقه نشد یکی از
بادیگاردا اومد تو (احسان)
احسان:بله خانوم کاری داشتین؟
●:این و به حرف بیار و اگه به حرف نیومد...(ی نگاه به احسان کردم)خودت دگ میدونی
یه لبخند بدجنسی زد:بله حتما...
بلند شدم و رفتم بیرون .
شبشد منو مبینا و جین نشسته بودیم پیش هم تا ببینیم مبی چی میگه.
مبینا:ساری...باید یه ماموریت بری .
●:ماموریت؟
مبینا:اره!
●:خب...خب چی هس؟
مبینا:باید یه عتیقه رو بدست بیارم تو..تو باید رییس باندو اعتمادشو به خودت جلب کنی و عاشق خودت کنیش و بقیش با ما!
با بهت بهش خیره شدم....
ادامه دارد....
💋
💋💋
💋💋💋
💋💋💋💋
💋💋💋💋💋
💋💋💋💋💋
💋💋💋💋
💋💋💋
💋💋
💋
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)