10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 595 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
هوسوک_میری خونه؟
_اره!
هوسوک_صبر کن این لبتاپ منم ببر با خودت!
رفتم خونه دوش گرفتم و بعدم رفتم از خانوادم خداحافظی کردم.
با داداشم تو اتاقمون نشسته بودیم من سرم تو گوشیم بودواونم سرش تو گوشیش!
داداشم_ببینم ایران میری چیکار؟
_مروارید رو یادته؟
داداشم_مروارید؟چی هست؟
_جینجو!
داداشم_اهان جینجو!آره یادمه خیلی دختر خوبی بود!دفترچه ای که بهم داده رو دارم هنوز!
_دارم میرم برشگردونم کره!
داداشم_مگه کره ای نبود؟
_بود.ولی خب ایران زندگی میکنه!
داداشم_چرا اینهمه راهو میخوای بکوبی بری ایران که اونو برگردنی؟
_چون میدونم ایران زندگیش خوب نیست!میارمش عین قدیم همینجا با منو پسرا زندگی کنه!
داداشم_اوهوم!مثلا من هیچی حالیم نیست و شعورم قد یه بچه ده سالس!
_هووم دقیقا!
بعد از شام از جام بلند شدم و راهی خونه شدم.
من هفت سال تمام منتظر یه خبر از مروارید بودم اما دریغ از یه پیام. حالا دوباره سروکلش تو زندگیم پیدا شده و دیگه نمیخوام هیچ جوره از دستش بدم!
رسیدم خونه!خونه ای که کمپانی برامون گرفته بود رو ازش خریدیم و تو همون خونه زندگی میکنیم!البته غیر از نامجون و جین هیونگ که البته اوناهم خونه هاشون به اینجا نزدیکه!
_من برگشتم!
جیمین پرید از اتاقش بیرون!
جیمین_بیا خبر داااغ دارم براتتتت!
دستمو کشید و برد تو اتاقش!
کوک تو اتاق جیمین نشسته بودو به افق مینگرید(صحبت کردنش تو حلقتون!)
_چی شده؟
جیمین_مروارید واقعا الان کره اس! و اونیم که منو یونگی دیدیم واقعا خودش بوده!
_جدی؟
کوگ_این قسمت اول خوب ماجراس!
_خب؟
کوک_قسمت بد ماجرا اینجاست که با همسرش اومده کره!
لبخند رو لبم ماسید!همسرش؟یعنی ازدواج کرده؟بدون اینکه یه لحظه به فکر من بیوفته؟
جیمین_قسمت دوم خوب ماجرا هم اینه که میخواد از همسرش طلاق بگیره!
_طلاق بگیره؟ برای چی؟
کوک_همسرش عزیزشون نیما خانه!
_ببینم شما این چیزا رو از کجا میدونین؟
جیمین_رادیو کانگ دوآ!
_خودش گفت همسرش نیماس؟
جیمین_گفت که میخواد ازش طلاق بگیره چون محدودش کرده.میگفت هم منو هم یونگی رو شناخته اما از ترس اینکه نیما بفهمه ازمون دوری کرده.میگفت نیما بهش زنگ زده و گفته هرجا هستی از جات تکون نخور تا من بیام ببینم با کی هستی و کجا هستی!
کوک_ دلم میخواد بگیرم لهش کنمممم!
_خودمون حالا حالا ها باهاش کار داریم کوک!ببینم جیمین بلیط گرفتی برا ما؟
جیمین_اره دقیقا همون ساعتی که گفتی!
_خوبه!بریم بخوابیم که کلی کار داریم فردا!
کوک_اره!
رفتم تو اتاقم!لباسامو عوض کردم و سرم نرسیده به بالش بیهوش شدم.
صبح ساعت هشت بیدار شدم صبحانه خوردم و لباسامو جمع کردم و آماده شدم که برم شرکت!ساعت ۱۲ظهر بود که از خونه بیرون اومدم.ماشینو که از پارکینگ بیرون آوردم یه دختری رو جلوی در خونه دیدم با لبخند زل زده بود به در خونه!(در خونه با در پارکینگ فاصله داره)دختره یه دستش باند پیچی شده بودوزیر چشمش کبود شده بود.یکم وایسادم نگاش کردم.بعد از چند دقیقه کوک در خونه رو باز کرد که بیا بیرون دختره سریع چرخید یه طرف دیگه و تند تند شروع کرد به راه رفتن! آبروم بالا پرید!چش بود این؟ کوک سوار شدو راه افتادم سمت شرکت تا عصر شرکت بودیم که باز سرو کله این یارو نیما پیدا شدو مطمئن شد که ما هم باهاشون میریم ایران و گفت که توی فرودگاه ساعت هشت منتظرمونه!
ساعت هفت همه پسرا و همسر نامجون و جین باهامون تا فرودگاه اومدن به فرودگاه که رسیدیم ساعت هشت بودو پرواز نیم ساعت به تاخیر افتاده بود.پسرا و خانوماشون با فاصله از نیما و یه خانم دیگه که مطمئنا مروارید بود ایستادن باهم خداحافظی کردیم!پسرا در اصل اومده بودن که مروارید رو ببینن!سویون و اینسان از پسرا تعریف مروارید رو شنیده بودن و دوست داشتن ببیننش!رفتیم طرف نیما و مروارید!مروارید با فاصله زیادی از نیما ایستاده بودو به یه جا خیره شده بود.
_سلام!
نیما سریتکون دادو به طرف مروارید رفت و چیزی بهش گفت مروارید برگشت طرف ما!ما به خاطر موقعیتمون ماسک داشتیم! با تعجب بهش نگاه کردم!این همون دختری بود که امروز ظهر در خونه ما بود.اما اثری از کبودی زیر چشمش نبود!
مروارید با لبخند مصنوعی روبه ما شروع به صحبت کرد.
مروارید_سلام!مروارید ستوده هستم خیلی از دیدنتون خوشحالم!
خواستم چیزی بگم که کوک زودتر شروع به صحبت کرد.
_سلام خانم ستوده!ماهم خیلی خوشحالیم که شمارو میبینیم!من جئون جونگکوک هستم و ایشونم همکار بنده کیم تهته هستن!
یه نگاه بهش کردم یعنی خودم زبون دارم!
مروارید لبخند رو لبش خشک شده بود. برگشت و با ترس به نیما نگاه کرد!نیما اما خیلی عادی به صحبت های ما گوش میداد!
نیما چیزی به مروارید گفت.مروارید یه شادی غیر قابل وصفی تو چشماش موج می زد.
مروارید_ آقای ریاحی میگن که شما خیلی آن تایم هستین!
_بهشون بگو این اولین اصل و قانون ما تو کاره!
مروارید حرف منو براشترجمه کرد و نیما یه چیزی بهش گفت.
مروارید_میگن که تمام سعیمونو میکنیم که راضیتون کنیم!
کوک_ماهم سعی میکنیم زیاد بهتون سخت نگیریم!
یه نگاه به بچه ها انداختم!همشون با خوشحالیبه مروارید چشم دوخته بودن!
کوک_اقای ریاحی کره ای بلد نیستن؟
مروارید_نه!اما انگلیسیشون عالیه!
کوک_یعنی ما صحبت میکنیم متوجه نمیشه؟
مروارید سوالی ازش پرسید و اونم یه چیزایی گفت.
مروارید_میگن که اگه لازم باشه سعی میکنن که یاد بگیرن!
کوک_نهنیازی نیست!فقط...حالا که کره ای حالیش نی یه نگاه نامحسوس به سمت راستت بکن!
از لحن کوک که یهو صمیمی شده بود خندم گرفت.مروارید یه چیزی به نیما گفت و بعدم خیلی عادی سرشو چرخوند طرف پسرا!
لبخندی زدو براشون چشماشو بازو بسته کرد.
ساعت پرواز شد و ما همه سوار هواپیما شدیم!
کوک_اخجون فکرشو بکن تهته قراره یه هفته تو خونه مروارید بگذرونیم!
_مثلا میخوای با وجود این نیما چیکار کنی؟
کوک_ مهم اینه که مروارید هست!
به ایران رسیدیم!مروارید شال سفیدی روی سرش گذاشته بود. همه با ماشین نیما راهیخونشون شدیم!منو نیما جلو بودیم و کوک و مروارید پشت!
نیما یه چیزی به مروارید گفت!
مروارید_ شما تا حالا به ایران سفر کرده بودید؟
کوک_یبار قصدشو داشتیم اما به دلایلی نشد!
مروارید_اقای ریاحی میگن اینجا جاهای دیدنی زیادی داره و خودشون همه جای تهران رو بهتون نشون میده!
_ازشون تشکر کنین!
رسیدیم خونه و نیما منو کوک رو به طرف یه اتاق راهنمایی کرد.
کوک_اخ نمردیمو ایران رو هم از نزدیک دیدیم!
کتمو در اوردم و روی دسته صندلی انداختم و کرواتمو شل کردم!
کوک_میگم نظرت چیه بعد ازدواجت بیای ایران زندگی کنی؟
_ازدواج با یه زن شوهر دار منظورته؟
کوک_ما اومدیم اینجا که با مروارید برگردیم پس کمکش میکنیم بتونه طلاق بگیره!
_نباید تو زندگی دیگران دخالت کنی!
بعد از یه ساعت در اتاق به صدا در اومد و نیما در رو باز کرد.
نیما به انگلیسی_یه لحظه میشه وقتتونو بگیرم؟
کوک_پاشو برو من حال اینو ندارم!
از جام بلند شدم و همراهش رفتم.داشت مروارید رو صدا میزد.
مروارید کنار یه گلدون ایستاده بودو داشت به گلاش آب میداد.
مشغول صحبت شدن نیما با جدیت و مروارید در کمال خونسردی بدون اینکه نگاش کنه جوابشو میداد.نیما عصبی شد و گلدونو پرت کرد روزمین که پونصد تیکه شد بعدم یکی خوابوند زیر گوش مروارید با بهت داشتم به صحنه رو به روم نگاه میکردم!تازه مغزم شروع کرد به تحلیل اتفاقا!این الان چه غلطی کرد؟
مروارید با خجالت رو به من گفت_اقای ریاحی میگن دارن میرن شرکت و عصر میان که شمارو ببرن و از شرکت بازدید کنید!
به انگلیسی رو به نیما گفتم_ بله لطف میکنین!چون الان واقعا خسته ایم!
نیما سری تکون دادو از اونجا دور شد!دستامو مشت کردم ودندونامو رو هم فشار دادم پسره عوضی!
مروارید با دست مشغول جمع کردن تیکه های گلدون شدن.
مچ دستشو گرفتم که دستشو کشید!
_نکن اینکارو دستت میبره!
هیچی نگفت و به کارش ادامه داد! نیما رو دیدم که از در خونه زد بیرون! اگه یه روز از عمرم باقی مونده باشه هم دست از سرت بر نمیدارم خودم با دستای خودم خفن میکنم!
کمک مروارید تیکه های گلدون رو جمع کردم و بعدش مروارید رفت جارو آورد و مشغول تمیز کاری شد.رفتم طرف اتاقی که به منو کوک داده بودن!کوک سرش تو گوشیش بود.درو محکم کوبیدم به هم!
کوک_ببینم صدای چی بود؟چی شد یهو؟
_مرتیکه احمق!با همین دستام خفش میکنم!
کوک_ببینم چی شد؟
_سر مروارید داد زد و یکی خوابوند تو گوشش!
کوک_داری شوخی میکنی؟
_صورت مروارید کبود شد!
کوک_عجب عوضیه!
_یه بلایی سرش بیارم که بیاد به پای مروارید بیوفته ازش طلب بخشش کنه!
کوک_ببین میخوام یه چندتا مدرک علیهش پیدا کنم که کلاهبرداریشو ثابت کنه!بعدش که افتاد زندان میتونیم طلاق مرواید رو غیابی بگیریمو بعدم سه تایی برگردیم کره!
_یکم زمان بر نیست؟
کوک_جیمین یه رفیق این کاره داره!
_یعنی چی؟
کوک_یعنی جیمین از رفیقش پرسیده میتونه کمکش کنه یانه که اونم گفته یکی رو میشناسه که تو همین شرکت نیما کار میکنه و اون ازجیک و پیک شرکت باخبره!گفته اون حتما میتونه کمکمون کنه!
_خیلیخوبه! حواست باشه کوک یه هفته فقط وقت داریم!
کوک_حواسم هست!
از اتاق بیرون اومدیم صدای هق هق میومد!با کوک رفتیم توی آشپزخونه مروارید سرشو گذاشته بود روی میز و گریه میکرد.
منو کوک نگاهی به هم انداختیم! رفتیم و صندلیای دو طرفشو عقب کشیدیمو کنارش نشستیم!
کوک دستی روی سرش کشید!
مروارید سرشو بالا آورد و به ما نگاهی انداخت!
سریع اشکاشو پاک کردوگفت
مروارید_میتونم کمکتون کنم؟
کوک_خیلی دلتنگت بودیم جینجو کوچولو!
_قرار بود باهامون در تماس باشی!
مروارید_ شماها واقعا کیم تهیونگ و جئون جونگکوکین؟
_نه ما ته و کوکیم!
کوک_جینجو چرا داری با نیما زندگی میکنی؟مگه قرار نبود تو خونه مادر بزرگت زندگی کنی؟
مروارید_دلم برا جینجو گفتناتون تنگ شده بود!
_ببینم کبودی زیر چشمت و دست باند پیچی شدم کار نیماس؟
مروارید سرشو پایین انداخت!
کوک_چرا ازش شکایت نمیکنی؟
مروارید_من هیچکسو ندارم!نه مامان نه بابا نه دایی نه زندایی نه دختر دایی!اگه ازش شکایت کنم و طلاق بگیرم کجا بمونم؟هیچکی بهم جا واسه زندگی نمیده!
کوک_پس ما چیکاره ایم؟برگرد پیش ما!
مروارید_تا کی میتونم سر بار زندگی شماها باشم؟یلاخره شماهم میخواین زندگی کنیم ازدواج کنین من تا کی مزاحمتون باشم؟
کوک_تو هیچوقت مزاحم نیستی!خانومای نامجون هیونگ و جین هیونگ رو ندیدی؟چقدر ذوق داشتن وقتی دیدنت!
زن منکع اول باید تورو بپسنده بعد منو!
هوسوکم که زن بگیر نیست!یونگی هیونگم بگیرش خرابه بعد از دوماه کات میکنه دیگه به ازدواج نمیرسه!جیمینم یکی باید بیاد بگیرتش!میمونه ته!
_مزاحم منم نیستی!
مروارید_من دیگه به این کتکا و این زندگی عادت کردم!شماهم بهتره با نیما قراردادی امضا نکنین!اون تا خرخره رفته تو لجن!پای شمارو هم میکشه وسط براتون دردسر میشه!
کوک_ما اومدیم که تورو باخودمون ببریم!اجازه هست شوهرتونو بندازیم زندان طلاقتونم غیابی بگیریم؟
_مروارید ما به کمکت نیاز داریم تا بتونیم یه سری مدارک علیه نیما جمع کنیم!
کوک_کمکمون میکنی؟قول میدم یه شوهر مهربون ترو خوشتیپ ترو خوش استایل تر برات پیدا کنم!
مروارید لبخندی زد_هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم!
کوک_حالا بپر بغل من ببینم!
مروارید_شرمنده من فعلا شوهر دارم😉
کوک_چیییش چه قابل اعتماد!
صدا زنگ خونه بلند شد.
مروارید_بچه ها فکر کنم نیماس!
از جامون بلند شدیم و رفتیم توی اتاق.
کوک_ ته!
_هوم؟
کوک_ فکر نمیکردم مروارید تو این ده سال اینقدر غصه خورده باشه!
_منم انتظار یه همچین چیزی رو نداشتم.
کوک_ دلم می خواد باهمین دوتا دستام خفش کنم پسره ی بیشعور رو!
_من نقشه های بهتری دارم!
به سوابقش که جیمین برام ایمیل کرده بود چشم دوختم. منتظر باش جناب آقای نیما ریاحی!
کوک_چرا احساس میکنم یه حاله ی سیاهی دورتو گرفته؟
پوکر بهش نگاه کردم.
_تو نمیشه گند نزنی تو احساسات من؟
کوک_من متخصص همین کارم اصننن!
_بعله مشخصه!
روی تخت دراز کشیدم!
کوک_میگم ته! اینجا یه تخت دونفره داریم!
_خب؟
کوک_یه تخت دونفره؟ با دوتا آدم!
بالشو از روی تخت برداشتمو پرت کردم طرفش که جاخالی دادو خندید!
_شما تشریف میبرین پایین میخوابین!
کوک_عه؟زرنگی؟من کمردرد میگیرم اگه رو زمین بخوابم!
_من کمر درد دارم!
کوک_از قدیم گفتن پیشگیری بهتر از درمان است پس حالا من روتخت میخوابم تا کمر درد نگیرم تو دیگه کار از کارت گذشته!
_خب من از دیسک کمر پیشگیری میکنم!
کوک_به مروارید میگم زنت نشه ها!
_شما خیلی بیجا میکنی!
کوک_عع؟ فکر کردی شوخی دارم باهات؟
_جراتشو نداری!
کوک_عهههه؟باشههععع؟ بعدم بلند شد با صدای بلند گفت_جینجوووو!
_عه کوک! دهنتو ببند نیما خونس!
کوک _به من چه که خونس! جینجووووو؟
رفتم دهنشو گرفتم. تقلا میکرد ولش کنم! همون لحظه دراتاق زده شد و بعدم باز شد! سریع دستمو انداختم دور شونه کوک و بالبخند دستمو بالا آوردم و برای مروارید و نیما انگشتامو تکون دادم!
مروارید _ شما دوتااز جونتون سیر شدین من هنوز کلی آرزو دارم! چتونه دادو بیداد راه انداختین؟
_چیزی نیست!
کوک_ببین ته... پریدم وسط حرفش
_من داشتم تلفنی صحبت میکردم آنتن نمیداد قطع و وصل میشد براهمون یه ذره بلند بلند حرف زدیم شرمنده مزاحمتون شدیم!
نیما چیزی به مروارید گفت و مرواریدم صحبتای مارو براش ترجمه کرد. نیما با لبخند چیزی بهمون گفت! مروارید_میگه راحت باشین فکر کنیم خونه خودتونه! وای به حالتون یه بار دیگه اون اسمو به زبون بیارین!
کوک _اگه این کرم ریخت من همین اسمتو داد میزنم!
مروارید لبخند مصنوعی زدو گفت_ بدبخت مون نکن!
نیما چیزی بهش گفت! مروارید _راستی ناهار امادس بیاین باهم ناهار بخوریم!
رفتن بیرون یکی کوبیدم پس کله کوک!
_ابرو برامون نزاشتی!
کوک_من با کسی شوخی ندارم میدونی که!
رفتیم وپشت میز نشستیم! نیما سر میز نشسته بود مروارید با فاصله سه تا صندلی جایی نشسته بود که اصلا به نیما هیچ جوره نزدیک نباشه! کوک با فاصله ی یه صندلی از مروارید نشست منم رو به روی مروارید بودم! میز ناهارخوری ده نفره بودو ما فقط چهار نفر بودیم! مروارید برای ما کیمچی کلم و جاجانگمیون درست کرده بود اما نیما چیز دیگه ای میخورد!
بعد از ناهار از پشت میز بلند شدم و تشکر کردم!
وارد اتاق شدم!بعد از چند دقیقه کوک هم اومد!
کوک_اخ چقدر خوشمزه بود. خیلی وقت بود دستپخت جینجو رو نخورده بودم!
_میگم جونگکوک!
کوک_هوم؟
_فاصله زمانیمون چقدره؟
کوک_چهارساعت و نیم!
سری تکون دادم پس الان که ساعت دوعه اونجا باید شیش و نیم باشه!
با نامجون هیونگ تماس گرفتم!
نامجون_الو!
_سلام هیونگ!
نامجون _سلام تهیونگ! خوبی؟
_ممنون من خوبم! هیونگ امروز کی رفت شرکت؟
نامجون_فکر کنم جین رفت! آخه دیشب خودش گفت صبح من میرم شرکت!
_اهان! میگم هیونگ فردا یه جلسه مهم با سهامدارای منطقه چئونگ داریم! یادت که هست؟
نامجون_اره حواسم هست!
_صورت جلسه ی ماه قبل توی پوشه زرد توی کشو سمت راست میز منه اون همراهتون باشه ها!یونگی رو هم حتما ببرین توی جلسه! فقط یونگی از پس اینا برمیاد!
نامجون_باشه حواسم هست!
_اهان هیونگ یه چیز دیگه درباره طرح توسعه فعلا چیزی بهشون نگین! وقتی برگشتم خودم باید اوضاع رو بسنجم ببینم چقدرش رو میتونیم مالکیت کنیم!
نامجون_تهیونگ من اینجا حواسم به همه چیز هست خیالت راحت! تو حواست به مروارید باشه!
لبخندی زدم_ممنون هیونگ!
نامجون_ایران خوشبگذره!یه وقتیم بزار باهم ویدئو کال صحبت کنیم!
_پس فکرکنم باید بیست چهارساعت گوش به زنگ باشین چون معلوم نیست کی نیما میره کی میاد!
نامجون_الان خونه نیما مستقرین؟
_آره فعلا که ناهار خوردیم اومدیم استراحت!
نامجون _ببینم کوک کجاس؟سرو صداش نیست!
یه نگاه به کوک انداختم داشت با لپتاپش ور میرفت!
_کوک اتیشاشو سوزونده فعلا عین یه بچه آدم نشسته!
کوک_صداش بزنم؟
_عه خب دارم ازت تعریف میکنم!
کوک_داری مسخره میکنی اینقدر نفهمم؟
_ای بابا! نامجون هیونگ کوک عین یه پسر 35ساله بالغ درحال طراحی یه سیستم فوق اتومات پیشرفته است!
نامجون خندید_نگو که هنوز نرسیده شروع کردن با مروارید اذیت کردنت؟
_نه هنوز به اون مرحله نرسیده ولی یه تنه گند زده به هیکلمون!
نامجون خندید!
نامجون_خیله خب من میخوام کم کم راه بیوفتم برم خونه کاری نداری؟
_نه فعلا!
نامجون_فعلا!
گوشیو قطع کردم!
کوک_به نظرت جلسه فردا نتیجش چی بشه؟
دراز کشیدم و دستمو روی چشمام گذاشتم!
_نمیتونم پیشبینی کنم! مخصوصا که طرف حسابمون جودان ته اس(😂جودان ته لاورا دستا بالااا!😂کیف کنین کیپاپارو ریختم کیدراماها).
کوک_فکرنکنم بدون اون مدارک کاری بتونه بکنه!
_کدوم مدارک؟
کوک_مالکیت منطقه سئوجو!
_خوبه همین ماه پیش خودت بررسیشون کردی و دیدی که واقعین!
کوک_فقط یه چک کردن عادی نبود!
دستمو از رو چشمام برداشتم و نیم خیز شدم.
_منظورت چیه؟
کوک از تو چمدونش یه پوشه در آورد و جلوم تکون داد. با تعجب پوشه رو از دستش گرفتم و بازش کردم. سند مالکیت منطقه سئوجو بود که به نام شرکت ما زده شده بود! با خوشحالی سرمو بالا آوردم!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
ایشالا اون نیماعه بره زیر تریلی هیجده چرخههههخخه😐🔪🔪🔪🔪🔪🔪
عوضی بیشعوررررر😐🔪
ایشالاااااا اجماعا صلوااات
الا حُمد صل الا محمد و آل محمد و عجل فرجهم😐
باورم نمیشه پنت هاوس لاور گیر اوردم
پنتهاوسر دو اتیشهههه😆💜
وااااای عشقم فوق العاده بود.
توروخدا پارت بعدی رو زود تر بزار.توروخدا
تو واقعا فوق العاده آیی♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
مرسی قشنگم پارت بعدی منتشر شده 😉❤️
جینجووووو
اودیشن دادم قبول شدم🥲🤍🖤
به به
به سلامتی😍🎂کو شیرینیش؟
شیرنی دبیومه😂😎
هر وقت دبیو کنم بت میگم😂
عاجیییی
خیلی خوب بوددد پارت بعد رو بزار واقعا از ذوق دارم منفجر میشم از بهترین فیکایی عه که خوندم
وای اجی تو رو خدا زود بزار عالی بود
چشم امروز میزارمش
خخییلللللیی عععاااللیی بود
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی چرا انقد خوشگل می نویسیییییییییی😍😍😍😍😍😍
منتظر پارت بعدی هستمممممم😘😘😘😘💜💜💜💜💜
چشم حتما شب ادیتش میزنم صبح میزارمش
از هر نظر عالی بود خیلی داستانت رو دوس داشتم😍
ولی از نظر من جا بد کات کردی
آره خب چون اگه میخواستم ادامه بدم خیلی میشد بهترین جا بود برای کات کردن😂
عالی بود مثل همین همیشه