
پارت 12 امید وارم لذت ببرید راستی یادتون نره که داستان رو به دوستاتون معرفی کنید.
.... ادامه پارت 11.... از زبان شیرویی : بعد اون استراحت لذت بخش شروع کردم دویدن باید سریع تر برای بر گشت به سازمان آماده میشدم، خورشید داشت طلوع میکرد خوب میتونستم راه برم! در باز شد و هانا اومد و گفت : تو اینجایی شیرویی میدونی چقدر ترسیدیم،بعد مگی. و مکس هم کنار هانا اومدن و شروع کردن به غر زدن بعد مگی گفت : صبر کن... تو روی پاهات وایسادی؟ اونم تنهایی؟ خندیدم و داستان تلاش کردنمو براشون تعریف کردم و بعد همگی با. هم برای صبحانه خوردن به داخل خونه رفتیم.بچه ها هم بیدار شده بودن و غر غر میکردن اما موقعی که اسم صبحانه آمد همگی ساکت شدند و با عجله شروع به غذا خوردن کردن این بار غذا کمی نان با شیر بود که غذای مقوی بود و مثل همیشه غذا را با سگ ها تقسیم کردم....
از زبان شیرویی : بعد از صبحانه با مگی و مکس حرف زدم، درباره بازگشتم به سازمان بود! مگی مخالف کرد و گفت فکر کردی کاملا خوب شدی؟ اینکه راه بری نشانه ی بهبودت نیست ، مکس هم حرفشو تایید کرد و من گفتم : میدونم که خیلی نگرانم هستین ولی میدونی چند ماه مرخصی بودم وقت برگشته من هم ی انگیزه دارم ی انگیزه ای که انقدر برام مهمه که هر کسی سر راهم قرار بگیره رو از بین میبرم میفهمین حس میکردم موقع گفتن این کلمات خیلی خشن به نظر میرسیدم ، مگی و مکس تصمیم رو به خودم سپردن و من هم تصمیم گرفته بودم که برگردم .
از زبان هانا : بعد از صبحانه اون سه تا تو اتاق رفتن خیلی مشکوک بودن ولی سعی کردم بد بین نباشم با بچه ها رفتیم که درس هایی رو که شیرویی بهمون یاد داده بود تمرین کنیم همشون انگلیسی بودن و کمی سخت بعد که اونا ب بیرون اومدن همشون ی مشت لباس ور داشتن و خداحافظی کردن و بیرون رفتن انگار هرسه میخاستن ی جا برن من و بچه ها تو خونه تنها مونده بودیم و سگ های شیرویی مثل هیولا های ترسناک بهمون نگاه میکردن جوری ترسیدیم که خودمونو تو ی اتاق مگی قایم کردیم! بچه ها فقط چند کلمه درس خوندن و بعد مشغول به بازی شدن من هم خسته و نگران روی تخت دراز کشیده بودم.
از زبان شیرویی : موقع رفتن حس میکردم هانا بهمون مشکوک شده اما وقت حرف زدن باهاشون نداشتیم پس سریع خداحافظی کردیم ماشینی که قرار بود از شرکت به دنبالمون بیاد اومد، مگی و هانا سوار شدن و من هم کلاهه لباسم رو روی سرم کشیدم و سوار شدم، چند دقیقه ای تو راه بودیم تا به سازمان رسیدیم، ظاهر سازمان ما ی کارخونه پنکیک سازی هست اما درواقع اون فقط ظاهرشه، داخل سازمان پر مامور های امنیتی و کارکنانی که هر کدومشون از ی مامور امنیتی معمولی قوی ترن و مدیری که هیچ وقت چهره خودشو به ما نشون نداده!، نمیدونم چطور به این سازمان اعتماد کردم ولی میدونم دلیل اعتمادم انتقامم بوده و انتقام من از زندگیم برام مهم تره! چند قدم به طرف در سازمان میرم و با خودم میگم : شروع شد!
از زبان شیرویی : وارد سازمان میشیم همه ی کار کنان مثل آدم هایی که هیچ احساسی ندارن و کاملا بی احساس هستن بهمون نگاه میکنن و احترامی میزارن و به کارشون ادامه میدم بعد از چند دقیقه به اتاق مدیریت میرسیم مگی و مکس به نشانه موفق باشی دستی روی شونم میزارن و بعد من وارد میشم، درسته درست فکر میکنین من مقام بالایی تو سازمان دارم ! با این حال یک بار هم چهره معاون رعیس رو ندیدم چه برسه به خود رعیس ، وارد میشم معاون رعیس روی میز نشسته و درحالی که پارچه ی سیاهی روی صورتش هست میگه : اوه اومدی مامور 1s ، باز که لباس رسمی سازمان رو نپوشیدی. سلامی نمیکنم و فقط میشینم من اونجا زیادی رسمی نیستم بخاطر همین چند باری هم از رعیس تذکر گرفتم ، معاون تلوزیون قدیمی رو روشن میکنه که فقط صدا از اون رد و بدل میشه و هیچ تصویری نداره صدای رعیس درحالی که ویرایش شده بود و با صدای کلفتی جایه گزین بود میگه : 1s باز رسمی صحبت نمیکنی؟ با صدایی خشن میگم برای تو چه فرقی میکنه؟ تو فقط بگو اینبار چی کار کنم. معاون با حالت عصبی دستش رو مشت میکنه میخواد بهم بگه که درست صحبت کن که رعیس حرفش رو ادامه میده : نیازی نیست که بخای عصبی بشی معاون o ، اون دختره پسر نما تغییری نمیکنه درست مثل ی حیوونی که رام نمیشه آه خب دختر جون این بار باید به سازمانx حمله کنیم ، میدونم انگیزت برای از بین بردن اون سازمان چقدر زیاده، اما به فکر وضعيت بدنیت هم باش نمیخوام حمله ام شکست بخوره، بلند میشم و میگم هی فکر میکنی نمیتونم تو اون حمله شرکت کنم؟ رعیس میگه : شرکت میکنی اما اگه نظم حمله منو بهم بزنی کشته میشی. تماس قطع میشه و معاون ميگه : شنیدی که رعیس چی گفت، بدنتو برای سخت ترین ها آماده کن. از اتاق بیرون میرم.
از زبان هانا : شیرویی و بچه ها بر نگشته بودن خیلی خیلی نگران بودم و دلم میخاست زود تر بیان آخه حس بدی نسبت به رفتنشون داشتم، عصبی بودنمو سر بچه ها خالی کردم که داشتن سر و صدا میکردن گوش چند تا شون رو گرفتم و مجبورشون کردم درس بخونن بقیه بچه ها که رفتار منو با این دو دیدن سریع کتاب هاشونو ور داشتن و مشغول به تمرین شدن با اخم بهشون نگاه میکردم جوری که هیچ کدومشون حتی نگاهش رو از کتاب بر نداشت چند ساعتی گذشت همگی گشنه بودیم تقریبا وقت نهار بود ساعت 1 بعد از ظهر بود! بچه ها کتاب هاشون رو زمین گذاشتن و گفتن تا چیزی نخورن درس نمیخونن، اونقدر غر غر و جیغ جیغ کردن که مجبور شدم از اتاق برم بیرون تا ی چیزی برای خوردن پیدا کنم تا در اتاق رو باز کردم با اون دوتا سگ هیولا روبه رو شدم به نظر نمیرسید با من کاری داشته باشن، انگار اونا هم گشنه بودن و اعصابشون خورد بود و صدای بچه ها بیشتر اعصابشونو خورد میکرد، از کنار سگ ها رد شدم و به آشپز خونه رفتم کمی خوراکی با یک یاداشت تو یخچال بود زبونش به زبان کشور خودمون بود و من زبان کشور خودم را بلدم فهمیدم که شیرویی یاداشت رو نوشته چون دست خط شیرویی خیلی خرچنگ قورباغه بود جوری که اگه میزاشتیش تو آفتاب راه رفتن که چه عرض کنم پرواز هم میکرد اما خوندنش برای من که کل عمرم رو با شیرویی زندگی کردم راحت بود، نامه :〔 این برای تو و بچه ها وقت نکردم توضیح بدم که کجا میرم اما نگران نباش چون جایی هست که کار میکنم کارخونه ی پنکیک میدونم گشنه هستین بخاطر همین براتون چند تا پیراشکی چرب و چیلی گذاشتم بخورین اما یادتون باشه به سگ ها هم غذا بدید چون موقعی گشنه میشن از ی گرگ وحشی هم ترسناک تر میشن. 〕 پیراشکی ها رو ور داشتم و کمی از اونا رو به سگ ها دادم و باقیش رو با بچه ها خوردیم نامه شیرویی رو که خوندم خیالم راحت شد و از حس نگرانی در اومدم اما باز فکر میکردم یک جایه کار مشکل داره.
خب دوستان امید وارم لذت برده باشید.
خب سعی میکنم پارت های بعد رو خیلی سریع تر بزارم
دوباره میگم ممنون میشم اگه داستان منو به دوست هاتون معرفی کنید، ممنون که منو دنبال میکنید
سپاس از همگی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا ببخشید ک وسط داستان ول کردم به زودی پارت بعد منتشر میشه
دلم برای داستانت تنگ شده🥺 واقعا خیلی خوب مینویسی😍 میشه زودی قسمت بعدی رو بذاری آخه میخواد بذه انتقام بگیره🤩😁
♥️🤍🖤♥️🤍🖤
دوستان پارت های بعدی رو متاسفانه ممکنه کمی دیر بزارم.
ممنون از همگی 🌸🌹
عالی بود
محشر بود داره خفن تر میشه🤩🤩🤩🤩💃 خیلییییییبی خیللیییییییییییییییییی ممنونم😍😍😍😍