پارت 12 امید وارم لذت ببرید راستی یادتون نره که داستان رو به دوستاتون معرفی کنید.
.... ادامه پارت 11.... از زبان شیرویی : بعد اون استراحت لذت بخش شروع کردم دویدن باید سریع تر برای بر گشت به سازمان آماده میشدم، خورشید داشت طلوع میکرد خوب میتونستم راه برم!
در باز شد و هانا اومد و گفت : تو اینجایی شیرویی میدونی چقدر ترسیدیم،بعد مگی. و مکس هم کنار هانا اومدن و شروع کردن به غر زدن بعد مگی گفت : صبر کن... تو روی پاهات وایسادی؟ اونم تنهایی؟
خندیدم و داستان تلاش کردنمو براشون تعریف کردم و بعد همگی با. هم برای صبحانه خوردن به داخل خونه رفتیم.بچه ها هم بیدار شده بودن و غر غر میکردن اما موقعی که اسم صبحانه آمد همگی ساکت شدند و با عجله شروع به غذا خوردن کردن این بار غذا کمی نان با شیر بود که غذای مقوی بود و مثل همیشه غذا را با سگ ها تقسیم کردم....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
واقعا ببخشید ک وسط داستان ول کردم به زودی پارت بعد منتشر میشه
دلم برای داستانت تنگ شده🥺 واقعا خیلی خوب مینویسی😍 میشه زودی قسمت بعدی رو بذاری آخه میخواد بذه انتقام بگیره🤩😁
♥️🤍🖤♥️🤍🖤
دوستان پارت های بعدی رو متاسفانه ممکنه کمی دیر بزارم.
ممنون از همگی 🌸🌹
عالی بود
محشر بود داره خفن تر میشه🤩🤩🤩🤩💃 خیلییییییبی خیللیییییییییییییییییی ممنونم😍😍😍😍