
برو پایین👇🏻 توروخدا آپلود شح چیز بدی نداره🥺🥀
نام : مرا بخواه ژانر: درام.رومنس.اسمات.معمایی خلاصه:یک قاتل و افسر پلیس... همه چیز عین فیلما پیش میره...پلیسی که میخواد به دار و دسته خلافکارا نفوذ کنه و قهرمان داستان و همه چیز به خیر و خوبی تموم بشه... اما چی میشه اگر وجود یه خبر نگار فضول همه ی کلیشه ها رو بهم بریزه و سرنوشت قاتل و پلیس رو عوض کنه؟
🅆🄰🄽🅃 🄼🄴 🄿:1 --------------------------- پرونده رو انداخت روی میز و با عصبانیت گفت: یه پسر دیگه گمشده و هیچ کدومتون هیچ غلطی نتونستین بکنین. هیچ کدوم از افسران و ماموران جوابی نداشتن که بدن. عصبانیت های رئیس کیم به این راحتی نمی خوابید جوان ترین افسر اداره پلیس مرکزی سئول نگاهی به کیم تهیونگ انداخت: چیزی میخوای بگی؟ تهیونگ گفت : نظرتون چیه از یک نفر به عنوان وام استفاده کنیم؟ سوکجین(پوزخندی زد)گفت:کار ما محافظت از مردمه کیم تهیونگ نه به خطر انداختن شون. تهیونگ گفت:منظور من اینه که یک یا دو مامور کار کشته رو به عنوان جاسوس بفرستیم بینشون. در هر صورت باید یه طوری بینشون نفوذ کنیم.. [رئیس کیم با تعجب] گفت:نفوذ چه فایده ای برای ما داره؟ اگر اون جاسوسا بمیرن چی؟ نمی تونیم فقط برای این کار جون حتی یک نفر رو به خطر به اندازیم
[تهیونگ لبخندی زد] گفت: یک میکروب که با چشم دیده نمیشه به راحتی می تونه یه انسان صد و هشتاد سانتی رو نابود کنه چرا؟چون از درون شروع به ضعیف کردنش کرده و آخر فقط یک ضربه کوچک لازمه تا انسان رو بک*ش*ه کاری که من پیشنهاد میدم انجام بدید...در هر صورت هر پلیسی برای جان فشانی باید آماده باشه... من با افتخار برای این نقشه اعلام آمادگی میکنم. حرف تهیونگ منطقی به نظر می رسید و احتمال این نقشه زیاد بود... (تهیونگ لبخندی زد) گفت:موافقم..کس دیگه ای هم هست اعلام آمادگی کنه؟ [افسر مین یونگی دستش رو بالا برد] گفت:من هم آماده ام قربان. {سوکجین لبخندی زد} و دستاش رو پشت کمرش به هم گِره زد:من به شما افسران شجاع افتخار میکنم و خوشحالم که چنین افسرانی در اداره ی ما وجود دارن... شما می تونین از فردا کار تون رو شروع کنید. امروز رو بذارین برای استراحت و خداحافظی از خانواده تون. تهیونگ و یونگی هردو همزمان پا به زمین کوبیدن و ادای احترام کردن:اطاعت میشه قربان. لبخند کمرنگ تر شد... هرکسی با نگاه کردن به صورت اون رئیس جوان می تونست نگرانی و اضطراب رو از نگاهش بخونه.
...... دختر با چشمای وحشی و خمارش به پسر جوان و عینکی نگاه کرد و با لبخند به سمتش کمی خم شد:اسمت چیه اوپا؟ پسر تا اون لحظه جرئت نمی کرد حرفی بزنه... اون وقت شب با پدرش قهر کرده بود و تو پارک نشسته بود، تا صبح خونه برگرده... اما خیلی زود یه دختر جذاب و خیلی زیبا کنارش نشست...وقتی که دختر ازش اون سوال رو پرسید پسر با تعجب گفت:با منی؟
حرف ها و لحن دختر براش خیلی عجیب بود..سوجون تو کُل دروان دبیرستان و دانشگاه خاطر خواهی نداشت و اینکه دختر به این زیبایی بهش جذب بشه، براش عجیب تر از شنیدن زنده بودن دایناسور ها بود! دختر جذاب و زیبا لبخندی زد: این وقت شب جز من و تو که کسی تو این پارک نیست. سوجون هولزده به سوتی خودش خندید: راست میگی، اون دختر جذاب و دل*ربا بود... با اون موهای، خرمایی، چشمای عسلی و پوست کک و مک دار و صافش به راحتی هر کسی رو عا*شق خودش کنه... دختر دستش رو آ*غ*و*ا*گ*ر*ا*نه روی را*ن پسر کشید و ل*ب زد: من واقعا ازت خو*شم اومده....
بای بای 👋🏿😢 لایک فراموش نشه🥀🥺 اولین تستم هست🎶
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
صلمممم✋😌
عاجی میشیح🤪💕
گندمم 12 سالمه و کوردم🥺💛
راستی یه جایی شنیدم خوزستانی هستی کدوم شهر؟!:)🙂🧸
شلام•-•
اوم بیاح آجو شیم.
من بختیاریم.
مال شوشترم.
راستیح من دختر خعلیح آرومم از نظر خودمح ولی دوصتام میگن یح دختر خعلیح کرم ریزم.
اسم مستعارم کوکیح•-•
اهوم🧸😄
خُش🤤🤙🏻
عالیییییییییی بود آجی جون ! 💜🙃
خیلی خوب بودددد عالی اگه خواستی به داستان منم سر بزن خوشحال میشم🥺💜
غیر قابل وصف ❤❤❤
خیلی خوب بودددد🙃❣
واقعا خودت نوشتی😐؟ آخه زیادی خوب بود🙃❣
اوم خودپ نوشتمش🥺😂سه روز سر همین یه تیکش بودم😂🥺🥀