معشوق خشن🔥پارت ۲

رفتیم‌‌‌ دم در خونه ی هیون هو ولی کسی باز نکرد....خیلی زنگو زدم ولی کسی باز نکرد آخر سر رفتم پیش هو و بهش گفتم میای بریم؟ خونه ی ما؟ من:برا چی ته:اخه هیچکی خونتون نیست! من: وا، پس داداشم کووووو!(با جیغ) ته:من چمدونم اخه😦 *سریع شماره کوک رو میگیری (همون داداشت) من:گوشیش خاموشه😐 ته: میگم که بیا خونه ی ما... من:نه داداشم روم حساسه دعوام میکنه😥 ته:نگران نباش من دوستشم اتفاقی برات نمیافته😄 من:مطمئنی ته:اره باو! من: اوم باشه😃 ته:*میاد میشینه تو ماشین.... تازه الان که بهش نگاه کردی دیدی چقدر جذابهه🤤

من:راستی تو چرا اینقدر جذابی😐💦 ته: هستم دیگه.. من: بگذریم....کیا خونه هستن؟؟ ته:تقریبا هیچکس من:یعنی چی تقریبا😐😐 ته:مامانم که سال پیش فوت شد، بابامم که تا دیر وقت تو مافیاست می مونه داداشم... خودمم که الان در خدمت شمام پس یه نفر یعنی تقریبا هیچ کس! من: از این زاویه نگاه نکرده بودم🤨😐حالا....داداشت اسمش چیه؟ ته:پارک جیمین. من:صبر کن ببینم مگه نگفتی داداشته؟ ته:چرا! من:پس تو چرا کیم هستی اون پارک؟😐👊🏻 ته:بخاطر اینکه بابامون یکی نیست! من:جدیییی. ته اره. من:چند سالشه؟ ته:همسنمه! من: اگه همسنته پس چجور باباهاتون فرق داره؟🤨

ته:راستشو بخای مامانم نزدیک طلاقشون باردار شده بود و وقتی جیمین بدنیا اومد یه هفته بعدش اینا از هم طلاق گرفتن.😔 من: اها،متاسفم😔 ته: بعدش مامانم دو ماه بعد از بدنیا اومدن جیمین منو بدنیا اورد.... یعنی جیمین هیچی از پدر اصلیش یادش نیست! من:اوووو که اینطور! ته:تو چی؟ من: خب من مامان دارم بابا هم دارم مامانم معلمه پدرم رو هم که شریکتونه و داداشم هم مدله که بازم میشناسیش! ته:اوهوم😄خب رسیدیم من:خونتون کدومه؟! ته:همونی که سفیده من:😐😐 تو این شب من چجور تشخیص بدم اون سفیده یا سیاه🤨 ته:😂😂 اونی که دو تا بادیگارد جلو درشه! من:آها اون...چه بزرگهههه😶 ته:ایح😂

داخل خونه شدید ته چراغارو روشن کرد... ته: داداش!الوو!کجایی؟ من:لابد یه جا.... جیم (همون جیمین فقط مخففشه):من اینجام! من و ته برگشتیم سمت راهرو طبقه بالا.... یه پسر خیلی خوشتیپ اونجا بود *هو تو دلش:یا حضرت فیل این چقدر خوشگلههه😦💦* ته: الووو،هووو کجایی! من: اه..هیچی.... جیم:سلام خانم کوچولو! من: سلام دوما هیچم کوچولو نیستم🙄 جیم:چن سالته!😂 من:۱۹😐😐 جیم:اووو پس پیش من کوچولویی خب... من:مگه تو و ته چن سالتونه!!!! جیم:۲۶ من:یاااع😲از من ۷ سال بزرگترین!!!!!ته:اوهوم. *یهو دلم هریی ریخت😖* جیم:حالت خوبه هو؟ اره ممنون!

جیمین: ته راستی ما قراره بریم شرکت برا چی اینو آوردی! من: ببخشیدا این اسم داره😐 جیم:خب حالا... ته: ای وای پاک یادم رفته بود..... هو تو میمونی خونه؟؟ من: من تنها نمیتونم! جیم:مگه بچه ایی😐 من: اینجا غریبست برام... تروخدا یکیتون بمونه! ته: نمیشه تازه اینجا کلی بادیگارد هست! من: خاهش میکنم اصلا من میرم اینجا نمیمونم بهتره.... ته:حاضری شب تو بیرون باشی ولی اینجا نباشی؟؟؟ من: شما دو تا نباشین من میترسم😥 لا اقل یکیتون بمونه😥 جیم:راه نداره! ته: ما رفتیم و از در میره بیرون جیمین هم پشت سرش میره که من می پرم بغلش و نمیذارم... جیم: عه چیکار میکنی ولم کنی و هولم میده و اروم میخورم تو دیوار من: خاهش میکنم نرینننن😭😭😭😭😭😭 دیگه اشکت سرازیر میشه...

جیمین احساس گناه میکنه چون هولت داده تو دیوار☹ جیم:ته تو برو فقط من میمونم پیش هو واقعا میترسه از اینجا منم میترسم از ترس بلائی سره خودش بیار دینش میافته گردن ما🙁 ته:اوممم،باش _جیمین میاد پیشت و مملکت میکنه بلند بشی و یع ب*و*س*ه موچولو میزنه رو پیشونیت😢💛 با صدای ارومی که خیلی بهت ارامش داد گفت نترس پیشته میمونم و اشکاتو پاک کن!.... مات و مبهوت بهش نگاه کردی...،بر خلاف اون چیزایی که ازش شنیده بودی اون خیلی مهربون بود! من:*از سر خوشحالی و بغض پریدم بغلش..... (از دید جیمین) یهو دیدم پرید بغلم😶 منم دیدم خیلی کیوته بنابرین بغلش کردم نه اینکه دوسش داشته باشم🙂😌 (نویسنده:پسرم عاشق شدی رف چی میگی😐😂)

جیم برو لباساتو عوض کن! تا شب بتونی بخوابی! من: اما لباس ندارم اینجا.... جیم:الان میرم برات از مغازه ی توی مجتمع میگرم🙂 من:مگه لباس فروشی هم داره؟ مگه ۲۴ ساعتس؟؟؟😶👊🏻 جیم:اره🙂 میره و برات یدونه لباس خواب زرد میگیره با یدونه چشم بند زرد💛 من:ممنونم جیمین شی! عیب نداره اینطوری صدات کنم؟ جیمین: نه هر چی خواستی بگو... من لغبم موچی هست جیمین و جیمین شی هم میتونی صدام کنی فقط رسمی مث پارک جیمین صدام نکن🙂💙 من:باشه!🧡 (عکس لباس خابت||||💫)

خب اینم از پارت دوم💛💫 براش کلی زحمت کشیدم بزن اون لایکو❤📍 لایک کنی هیچی نمیشه هاااا.💚🚲 مخصوص ناظر عزیز👇🏻 (ناظر لطفا لطفاااا منتشر کن ‌من همینو نوشته بودم ولی ناظر قبلی مث اینکه خیلی سختگیر بود و قبول نکرد ولی لطفا شما قبول کن چون بخدا چیز بدی نداره🙂❤🧡💚)