سلام دوستان👋 اینم پارت ۱۱🙌 تصویر تست عکس لیلیاندل✌️ منتظر نظرات شما عزیزان هستم. درضمن تعداد نظرات باید به ۲۰ برسه✍ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از زبان هلیا: روح رجینا در نسیم ها جریان داشت!🍁🍂 خواهر کوچولو ی بامزه ام!🥺 همانطور که نسیم بین موهایم میپیچید، زیر لب زمزمه کردم: (در بین جنگل هایم، می ماند خاطراتم، می رباید ز من هر چه باقی است ز جانم. غنچه ی زیبا ی آتشین، زمان شکفتنت امروز است، بسی سخت و دشوار، ز تو یاری است بسیار.) این دقیقا همان شعری بود که مادر برای تولد رجینا میخواند.
بعد از زمزمه کردن شعر باد شدیدی وزید. برگ هایی که روی زمین ریخته بودند کنار همدیگر جمع شدند و کم کم چهره ی فردی را تشکیل دادند....😳🍁🍂.
رجینا!! خودش بود.!! سریع به سمتش دویدم و محکم در آغوش کشیدمش:«خواهر نازم!!😘😘😘😘😘 خیلی،...خیلی معذرت می خواهم!😭😢 واقعا! دست خودم نبود!😢😭 خیلی دلم برایت تنگ شده بود! خیلی!😘😘😘😘😘.» کمی ازش فاصله گرفتم و خوب بر اندازش کردم. خودش بود. دقیقا خودش. اما با این فرق که...
تمام صورت،بدن و لباس هایش همه از برگ های پاییزی بود. دیدم او به سمتم آمد و دست هایش را گرفت و با لحنی آهنگین گفت:« میدانم! خیلی هم خوب میدانم! تقصیر تو نبود😊. برای چه صدایم کردی؟ راستی این را هم بگویم که میدانم میخواهی چه کار کنی😁 برای دوباره زنده کردن من باید جسمم را دوباره و از نو خلق کنی...»
-«واقعا میدانی؟😳 آه! به کمکت نیاز دارم بانوی پاییز😘❤️❤️🍁». -«البته که میدانم!😜 از وقتی که روح من در نسیم جریان دارد همه چیز را فهمیدم! چه کمکی؟»
-« میخواهم برایدن😒 را از سلامت برادر هایش که در جنگل های خار من گیر کرده آمد مطلع کنی. هرچند که من خودم از قبل به او اطمینان حاصل را داده بودم.» بعد برگشتم و به برایدن نگاه کردم. کمی بهت زده بود که فکر کنم بخاطر ظاهر جدید رجینا بود. آه! برایدن خیلی ضایع رفتار میکند😒🤦♀.
رجینا با لبخندی دوباره ناپدید شد و باد شدیدی از کنارم رد شد. بعد از چند دقیقه دوباره باد شدیدی برگشت. اینبار برگ ها شکل ۳ مرد سیاهپوش را نشان میداد که بین جنگل های خار بودند و از قدرتشان برای آزادی استفاده میکردند هرچند که بی فایده بود. از قیافه برایدن معلوم بود که خیالش کمی آسوده شذه است.
-«خب! جناب فرمانروا حالا که از سلامت برادر هایت با خبر شدی، میتوانیم راه بیفتیم؟🙎♀». برایدن با بدخلقی زیر لب غر زد و بعد گفت:«البته!🙄 فقط میترسم که این سفر برای تو خیلی سخت باشد!😁». سپس دو بال بزرگ و سیاهش را به هم زد و اوج گرفت.
به رجینا نگاه کردم. دیگر آنجا نبود.-«آهای مثل اینکه یادت رفته من بال ندارم برایدن!». -«نه! یادم نرفته! اما بدم هم نمیاد که تلاشت رو برای پرواز کردن ببینم😜😁.» بعدا حسابش را میرسم. الان بهتر است راهی پیدا کنم...
خب دوستان این پارت هم تموم شد منتظر کامنت ها هستم.❤️❤️❤️❤️😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی زیبااااا 👌🎀💙💚💛🧡💜
🥰🥰🙏🙏
خیلی داستانش قشنگه ولی هر چی میگذره داره هی کوتاه تر میشه 😕💜
هر چی هم که میگذره امتحانات بیشتر میشه😔
این به اون در😁😆
ای خدا چرا نمی زاری دارم می میرم
زود تر بزار وگرنه ........... وگرنه ................... همونی که خودت می دونی 😡
تورو خدا بگو که نوشتی و منتظر ثبت شدنش هستی بگو خواهش می کنم 😭😭😭
ناهید جون الان یک هفته است تستم در حال بررسی هست. من خیلی زود نوشتم و وارد سایت کردم ولی هنوز در حال بررسی هست 😓😓😓😭😭😭😭😭
تست چی جون الان ۵ روز شده تستم در حال بررسیه!😓😓
پارت بعد وارد سایت شد 💖💖💖👍
در حال بررسی
سلام دوباره دوستان🌺
امتحانات مستمر مدرسه من شروع شده و تاریخ ها هم درست گذاشتن پشت سر هم. و من باید طبق برنامه امتحانی پیش برم خیلی خوب درس بخونم چون تو کارنامه ام تاثیر داره. شاید پارت بعد رو دیر بزارم. امیدوارم درک کنید.🙏🌺 ولی در اواین فرصت براتون می نویسم. خواستم بگم اگه پارت بعد دیر شد از دست من ناراحت نباشین🙏💛
ممنون🙏🌺🌺🌺🙏
خیلی خوب بود واقعا لذت بردم☺️
من تازه با داستانت آشنا شدم و دنبالش می کنم😘
به نظرم بهتره یه اتفاقی بیفته که باهاش دوباره بازسازی بشن.
مثلاً با استفاده از قدرتش یا با کمک خواهراش چیزی رو زمزمه کنه و بالهاش ترمیم بشن یا هر چیز دیگه🙂
خیلی منتظر پارت بعدی هستم 👌👏
❤❤💙💙💙💜💜
دوستان میتونید یه کاری بکنید، تست رو به دوستانتان معرفی کنید و به اون ها هم بگید حتما بعد از خوندن تست نظراتش رو بنویس چون اینطوری تعداد نظرات بالا میره و زود تر به ۲۰ میرسه و در نتیجه پارت بعد زود تر در سایت قرار میگیره.💜💜💜💜💜💜💜
💜I purple you 💜
بچه ها تا تعداد نظرات به ۲۰ نرسه پارت بعد رو نمیزارم ها!
میگم چطوره.از خواهر اش کمک بگیره برای ساختن یه بال با برگ وشکوفه نظرت چیه ؟؟؟
اممم، خوبه بد نیست روش فکر میکنم🤗