های گایز این فیلم یه تک پارتیه از تهیونگ
تهیونگ:ا/ت اونجوری که فکر میکنی نیست ا/ت:تهیونگ فقط خفه شو تهیونگ:ا/ت بزار برات توضیح میدم ا/ت:چیو میخوای توضیح بدی اینکه تمام این مدت بازیکن دادی اینکه به خاطر اینکه انتقام بگیری به من نزدیک شدی(باگریه) منوباش فکر میکردم عاشقمی تهیونگ:ا/ت من واقعا عاشقتم درسته اول قصدم انتقام ولی الان دیگه واقعا بدونه تو نمیتونم ا/ت:دیگه نمیخوام ببینمت و سریع از اونجا رفت ا/ت سریع از خونه تهیونگ اومدم بیرون واقعا باورم نمیشد تمام این مدت بازیم داده بود فقط برای اینکه انتقام باباشو بگیره خب بابام به من چه ربطی داره من حتی راضی نیستم بابامو ببینم آنقدر که ازش متنفرم (از زبان راوی:بابای ا/ت و بابای تهیونگ هردو خلافکارن که هردو که ا/ت از باباش به خاطر این خلافتاش متنفر بود تهیونگم همیشه به ا/ت میگفت از باباش متنفره و با کاراش مخالفه
اما همش دروغ بود تا از ا/ت انتقام باباشو بگیر بابای ا/ت و بابای تهیونگ باهم دشمن بودن وبابای ا/ت بابای تهیونگ و کشت و.... تهیونگ من چیکار کردم به خاطر انتقام نزدیکش شدم وخودم قبل از اون عاشقش شدم ا/ت هیچوقت دیگه منو نمیبخشه با اون کاری کردم (یک ماه بعد)ا/ت:هعی یک ماه میگذره ولی من هنوز دوسش دارم من چقدر احمقم دیگه باید یه کاری کنم که فراموشش کنم پس از امروز میرم سرکار و خودمو مشغول میکنم از لحاظ مالی مشکلی نداشتم ولی سرگرمی خوبی برای فراموش کردن تهیونگه
خب من یه طراحم طراح لباس یه آگهی دیدم مال یه شرکت بود که به یه طراح حرفه نیاز داشتن خب منم حرفه ای بودم پس تماس گرفتم به آدرسی که دادن رفتم خیلی شلوغ ولی خب هرکی که میرفت تو اتاق رد میشد نوبت من شد رفتم تو اتاق که نه وای خدا یعنی تهیونگ رئیس این شرکته خواستم برم بیرون که فکر انتقام به سرم زد و نرفتم سرش پایین هه پسره مغرور حتی سرشم بلند نمیکنه
یهو سرشو بلند کرد که با دیدنم کپ کرد تهیونگ:ا../...ت ا/ت:واسه آگهی اومدم تهیونگ:باشه بشین ا/ت:راحتم تهیونگ:ا/ت ا/ت:باشه بابا نشستم رو صندلی که سریع گفت استخدامی یعنی به همین زودی قبول کرد بدون هیچ سوالی تهیونگ:واقعا باورم نمیشد ا/ت رو دیدم بعد یه ماه خیلی دلم براش تنگ شده دلم میخواد گریه کنم داد بزنم که من دیوونه این دخترم اما نمیشد (چند روز بعد)ا/ت:توی اتاقم دیوار اتاقم شیشه ای بود و به اتاق تهیونگ و بیرون دید داشتم
میدم دخترا چقدر آویزون تهیونگ بود و این حرصیم میکرد اما نباید من باید فراموشش میکردم من فقط برای انتقام اینجام خب درسته دخترا آویزون تهیونگ بودن اما پسرام همه دنبال من بودن از حرص تهیونگ از اتاقم رفتم بیرون که پسرا افتادن دنبالم و منم از حرص تهیونگ با خونسردی کامل جوابشونو میدادم که یه نگاه به تهیونگ کردم که از عصبانیت رگای گردنش بیرون زده بود (من غشششششش🤣😂)خیلی خوشحال بودم که حرص خوردنشو میدیدم از زبان تهیونگ :یعنی آنقدر من باهاش بدکردم که از حرص من آنقدر با پسرا گرم گرفته ا/ت ایی که به پسرا اصلا محل نمیزاشت همینجور با عصبانیت نگاشون میکردم که نگاهش افتاد به من و یه نی شدند حرص درار زد که قشنگ معلوم بود از حرص من اینجوری میکنه
از زبان ا/ت:کارم تموم شد و از اتاقم رفتم بیرون که دیدم بعله یه دختره یه جوری از سرو کول تهیونگ بالا میرفت که تهیونگ فقط دلش میخواست فرار کنه🤣 عصابم بهم ریخت ولی نشون ندادم و بی محل خواستم از کنارشون رد بشم که تهیونگ گفت عشقم اومدی فکر نکردم با من باشه وجوابی ندادم و داشتم رد میشدم که تهیونگ گفت:ا/ت عشقم با توام کی اومدی باتعجب نگاش کردم که دختره ی آویزون که اسمش سانا بود گفت :عشقت هه فکر کردی باور میکنم تهیونگ:میخوای بکن میخوای نکن
سانا:امکان ندارد تو فقط مال منی....شیطونه میگه یکی زنم (نویسنده:وبعله ا/ت غیرتی میشود ا/ت:ببند نویسنده:درست صحبت کن وگرنه نمیزارم به تهیونگ برسی ها ا/ت:غلط کردم نویسنده:اوکی)تهیونگ:من فقط مال ا/ت ام مال عشقمم ...وایییییی خدا من غششش😍🤤 ولی نباید به این زودی وا میدادم سانا:منظورت این دختره ی هرزست که یکی محکم کوبوندم تو دهنش دختره پررو تهیونگ:وقتی دیدم ا/ت اینجوری زدش حال کردم که خندم گرفت ولی سعی کردم تابلو نباشم ا/ت:وقتی زدنش تهیونگ خندش گرفت و به زور جلوی خودشو گرفت که دختره گفت:دختره ی هرزه تهیونگ فقط مال کنه ماله کنه بفهم الانم از زندگی ما گمشو بیرون اومد جوابشو بدم که تهیونگ لبای نرم و داغشو گذاشت رو لبام خیلی حص خوبی بود بعد از این همه مدت هیچ حرکتی نکردم بعد یکم ازم جدا شد که دختره گاز از کلش زد بیرون سانا:من نمیزارم نمیزارم دختره ی .... تهیونگ:اگه حرعت داری دوباره بگو که دختره کیفشو برداشتم با حرص تمامی از شرکت رفت بیرون حالا من بودم و تهیونگ چون ساعت کاری تموم شده بود فقط منو تهیونگ بودیم هیچی نگفتم و اومدم از در برم بیرون که تهیونگ دستمو گرفت و افتادم تو بغلش تهیونگ:عشق من هنوز نمیخواد منو ببخشه ا/ت:تهیونگ ولم کن هنوز یادم نرف....تهیونگ:اه ا/ت بس کن توروخدا
چرا نمیفهمی من عاشقتم واضح تر از این بگم که من عاش..که لبامو گذاشتم رو لباس نمیتونم چرا نمیدونم چم شده بود اما اختیارمو ازدستدادم اونم از خداخواسته وحشیانه لبامو بوسید که هردو نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم تهیونگ بایه نیشخند شیطانی نگام کرد و گفت:دیدی توام منو میخوای دیدی هنوز دوسم داری عاشقمی فقط ترو خدا یه بار دیگه بگو عاشقی بگو دوسم داری بگو بگو بگو بگوا/ت:ولم کن تهیونگ:بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو ا/ت:هه تهیونگ:هه نداره بگو بگو بگو بگو بگو عین بچه ها گیر داده بود که گفتم:باشه عاشقتم تهیوگ با نگاه شیطانی و خبیثانه:عه
این برات بد تموم میشه بعد سریع لایه حرکت برآید استایل بغلم کرد که گفتم تهیونگ ولم کن تهیونگ:عشقم بعد این همه مدت نمیخوای یکم باهم خوش بگذرونیم هیچی نگفتم و منو گذاشت تو ماشین و کل شب و خوش گذرونیم و بعد یه زندگی جدید و شروع کردیم و شدیم خوشبخت ترینم آدمای روی زمین🥰
گایز امیدوارم خوشت اومده باشه لایک و کامنت یادت نره این اولین داستانم بود که نوشتم و اولین فعالیتم تو تسچی پس به خاطر تهیونگ لایک کن و کامنت بزار گود بای♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!

نظرات بازدیدکنندگان (0)