Mafia & love 🄿9

توی ماشین نشستم و حرکت کردیم.... یعنی کجا میخواد ببرتم.... خب بالاخره میفهمیم.......... رسیدیم جلوی یه کافه... _به به بالاخره رسیدیم این کافی شاپ مورد علاقه منه+خب حالا که بسته است😅_مطمعنی🤔+مگه چشمات نمیبینه😅چراغ ها خاموشن_تین چه طرز حرف زدن... خب باشن ولی تابلو شون که نوشته باز است... +خب بنویسه شاید اصلا مواد اولیه تموم کردن... _اصلا تو برو ببین بسته یا بازه 🤔+چرا من ؟؟؟....خودت برو😌_من میخوام تو بری... +منم میخوام تو بری... _بلند شو برو لحظه نکن... +باشه ولی همین یه بار... _خیلی خب.... از ماشین پیاده شدم و به سمت در کافه رفتم اما......

تا درش رو باز کردم یه عالمه گل و.... ریخ رو سرم شکه شده بودم که دیدم دونفر وایستادن جلوم و میگن تولدت مبارک...... یهو جونگ کوک هم پشت سرم اومد و گفت _تولد مبارک ابجی قشنگم🥳🥳🥳🥳+مرسی🥺.... ولی از کجا فهمیدی امروز تولدمه.... _ما اینیم دیگه 😅خودت هم نمیگفتی مجبور شدم خودم دست بکار بشم😉.... سوجی اومد جلو و گفت*تولد مبارک بهترین رفیق👭+مرسی سوجی جونم😘£تولدت مبارک ا. ت.... +ممنون🙂.... بعد رفیتم سمت یکی از میز ها که کیک تولد رو روی اون گذاشته بودن و روی صندلی ها نشستیم+از همه تون ممنونم این بهترین تولدی بود که تو عمرم تجربه کردم.... و همین طور از تو متشکر اوپا... مرسی که اینقدر خوبی.... و محکم بغلش کردم_کاری نکردم.... بالاخره تولد ابجی کوچولوم بود😉😘.... *خب بیه دیگه این لوس بازی رو بذارین برای خودتون بیاین کیک رو بخوریم😅+ای شکمو..... 😂*😈..... بعد از خوردن کیک یک کمی خوش گذروندیم و بعد حرکت کردیم که برگردیم خونه...

_بفرمایید داخل... +مرسی.... _اوه راستی یادم رفت کادوت رو بهت بدم... بیا.... و دستم و گرفت و بردم سمت اتاق.... بفرمایید+این چیه.. _بازش کن ببین چیه😉+واااااااااای این..... یه گیتارهای خیلی قشنگه ازت ممنونم اوپا..... 😘_خوغهش میکنم ولی فقط این نیست... +یعنی چی... _با دقت نگاه کن..... یه کاغذ داخل جعبه بود.... +ا.... ا.... این_اره این فرم پر کن ...... برای شغل جدیدت😉+وای اوپا تو بهترینی😍😍💋_خواهش میکنم کاری بود که از بر میومد😉..... خیلی خوشحال بودم.... هیچ وقت هیچ کس به هیچ روشی نتونسته بود من رو انقدر خوشحال کنه🙂.... +اوپاااا... _بله.... +میگم از باید بیام سر کار... _دختر تو تازه فرم رو گرفتی نکنه فکر کردی صبح استخدامی... نه خیر باید صبر کنی... اصلا ببینن صلاحیتش لو داری یا نه... +اها باشه 😞😏الانم این قیافت رو به خودت نگیر برو بخواب صبح باید بری دانشگاه.. +اوه راست میگی شب بخیر

فردا)........ کلاسم تموم شده بود داشتم بر میگشتم خونه که صدای پیامک گوشیم اومد... _سلام ا. ت..... من امروز یه ماموریت فوری پیش اومده برام منتظرم نباش کارم تموم بشه برمیگردم.... +سلام چرا اینقدر یهویی.... اما پیامم ارسال نمیشد.... تماس گرفتم ولی گوشیش خاموش بود... با خودم گفتم حتما سرکار نمیتونسته روشنش کنه... نفس عمیقی کشیدم و به راهم ادامه دادم که یهو وسط راه سوجی رو دیدم هیچ وقت از این راه نمیرفت... ولی.... انگار داشت بر میگشت... وا این چرا داره میاد سمت من اوه خدای من..... *ا.تتتتتتت+سوجی... چی شده... راهت رو گم کردی😅😅*الان وقت خنده نیست.... همین طور که نفس نفس میزد گفت... ۰*ا.ت پدرم و برادرم و برادر تو رفتن به یه ماموریت خطر ناک-چییی😢😢😢😢*ا.ت مادرم اینجا نیست... میشه من بیام پیش تو +باشه مشکلی نیست ولی امید وارم مشکلی برای اونا پیش نیاد.... *منم همین طور.... بعد به سمت خونه سوجی رفتیم تا وسایلش رو جمع کنه و بیا خونه ما....

وقتی رسیدیم خونه ما گفتم... +بیا تو اتاق وسایلت رو بذار... *یااا... ا. ت🥺+جانم... هی چرا بغض کردی... *پدرم میگفت خیلی این ماموریت خطر ناکه... 🥺+هی دختر ما نباید نا امید بشیم برو لباس هات رو عوض کن بیا یه چیزی بخوریم.... به اون دلداری میدادم اما خودم از درون ناراحت بودم... ولی بروز نمیدادم تا اون نگران نشه.... پدرش هر وقت میگفت ماموریت سخته واقعا سخت بود.... اون هیچ وقت دروغ نمیگفت...... (شب)....... الان شب شده و از هیچ کدومشون خبری نیست..... امشب بدون هیچ خبری از اون ها گذشت.... 😢

صبح زود).... +یااااا .....سوجی*بله+من میرم دوش بگیرم زود بر میگردم 😉*باشه...... توی حموم بودم که صدای باز شدن در اومد و گریه سوجی با عجله لباس هام رو پوشیدم و رفتم بیرون تا ببینم چه خبره.......... ادامه دارد😁😁😁