چیزی برای گفتن ندارم فقط امیدوارم باب میلتون باشه و ببخشید اگه بد شده 🤍
دست خودم رو توی موهای بلند سیاهش بردم و شروع به نوازش کردنشون کردم... از اونجایی که سرم بالا تر از سر اون قرار گرفته بود نمیتونستم صورتش رو ببینم اما میتونستم حالت متعجب و خجالت زدش رو حس کنم ، میدونستم هنوز قطرات کوچیک اشک از چشم هاش پایین میاد پس توی همون حالتی که نوازشش میکردم شروع کردم به صحبت کردن و دلداری دادن : هی بسه دیگه گریه نکن ، اتفاق بدی نیفتاده که براش ناراحتی نترس، نترس قرار نیست چیزی بشه هیچ چیز تغییر نمیکنه تو هنوز یه گربه ی کوچولویی و منم صاحبت ، نکنه حالا که فهمیدی آدم میشی میخوای بزاری و بری ؟؟ همینطوری الکی نمیشه ها اول باید این یه سالی که مراقبت بودم رو برام جبران کنی بعدش شاید اجازه دادم بری! خنده ی کوتاهی کرد و کمی خودش رو راحت تر کرد و به شونم تکیه داد که باعث لبخندم شد ، دستم رو از روی سرش پایین آورد و گفت : هیچوقت ولت نمیکنم مامان گلم ^-^ چهرم توی هم رفت از این کلمه متنفر بودم چون همیشه تهیونگ وقتی میخواست به جای ها یون حرف بزنه ازش استفاده میکرد تا لجم رو در بیاره اما اینبار خودم رو کنترل کردم و چیزی نگفتم و فقط گزاشتم با تکیه به شونم خوابش ببره.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
چرا نیستی چَــــــــــــراااااااااااااااااا من بی قرارم الان شیش روزه در انتظار پارت بعدم چَــــــــــــراااااااااااااااااا پارت بعد راااااااااا نمیگذاری مرا دق میدهییییییییی الان کجاییییی😐✋
(در انتظار رد داده ام🔫😐🍃)
اینجایم 🥲
ببخشید این چند روزه حالم خیلی خوب نبود نتونستم بنویسم اما سعی میکنم تا فردا پارت هفت رو تموم کنم و بزارم بازم ببخشیدددد:(💔♥️
وای ببخشید استراحت کن فرشته نجات حالت بد بشه من دیگه فرشته نجات ندارم:(
نه خوبم مشکلی نیست ^-^🤍
خیلی قشنگ بود وقتی دارم میخونم خودمو تو محیط داستان حی میکنم قلمت خیلی خوبه موفق باشی^^♡
ممنونمممم ، خیلی خوشحالم که خوشت اومده و برات جذاب بوده+_+💓
نچ:/🧃
مغز بچم منحرفه:/🧃
بمولا خسته شدم انقد گفتم عالی:/
در هر صورت بدون داستانات تکن تو کل تستچی:»✨
😂 متاسفانه بله 💔
واووو مرسییی که هر سری انقدر انگیزه میری >^
میدی *
از دست کیبورد:/
خدایا یه ممنون گفتم بیست دقیقس تو صف بررسیه :||
فرشته نجات داستانت حالمو خیلی خوب گرد مثل همیشه
یه نکته داشتم گذر زمانی برای گربه ها و انسان ها متفاوته مثلا یه ماه برای ما یه ماهه ولی برای گربه ها گذر زمانی بیشتریِ مثلا یه ماه براشون مثل یه ساله 😊
واو چه خوب ^•^ ممنوننن بابت نظرت عزیزم❤️
آره اینو میدونم در موردش هم اطلاعات کسب کردم و طبق همون دارم داستان رو پیش میبرم ، توی پنج ماهگی تقریبا ده سالش بود و توی یک سالگی پونزده سال که توی محور زمانی گربه و آدم ها حساب کنی همینطور هست ، ممنون بابت نکته ای که یادآوری کردی 🥰💓
😙😙😙
۱. عالی بود ۲. میدونی چیه داستان تو طوری هست که نمیشه بقیشو حدس زد مثلا بعضی از داستان ها هستن که میشه حدس زد چطور داستانشون پایان خواهد داشت ولی اصلا نمیتونم از تورو حدس بزنم یا بخوام بگم چطوری پایانشو بنویسی چون تو داستانت خیلی فرق داره اصلا نمیشه حدس زد دقیق مثل کاربر Fati و کاربرt.6.8 و همینطور کاربر💫Aleyna چیزای غیر قابل پیش بینی می نویسد و واقعا عالی هستین ۳.امیدوارم بتوانی پایان خوبی براش پیدا کنی
خیلی ممنون 🤍
خودم هم سعی داشتم یکم غیر قابل پیشبینی باشه اما فکر نمیکردم واقعا اینطور باشه خیلی خوشحال شدم و خیلی هم لطف داری ممنونم ازت ❤️💙
اولین کسی که تو ۸ دقیقه انشار داستان لایک زدم . خب عالیئیییی بود💜💜💜
واوووو خیلی ممنونننننن🤍♥️