10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rarity انتشار: 3 سال پیش 810 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت جدیییید میدونم فکرشم نمیکردین اینجوری بشههه🤭 همایت فراموش نشههه هارتمو اکالیلی کنییین💕💕
بعد از پاره شدن طناب فقط یه چیز یادم موند، اونم صورت تهیونگ بود...
(تهیونگ ویو)
صدای پاره شدن طناب اومد..
بدون اینکه حتی فکر کنم دویدم طرف ات و تونستم بگیرمش ولی..دیگه بقیشو یادم نمیاد..
//تهیونگ شی..تهیونگ شی خداروشکر بهوش اومدین.
__چ...چه اتفاقی افتاد؟ خانم ات حالش خوبه؟
//خب...درمورد اون..
__چی شده؟
//خب..
__میشه درست توضیح بدین خانم لی!
//راستش..
صبر نکردم حرفش تموم بشه،بلند شدمو رفتم بیرون خانم لی دنبالم اومد ازش پرسیدم:اتاقش کجاست؟
//اتاقه روبرویی...
__ممنون
رفتم توی اتاق و دیدم ات داره از پنجره بیرونو نگاه میکنه..
__ خانم ات حالتون خوبه؟
// جِییییییک اه بالاخره اومدی، نمیدونی یه خانومه ایی هی میومد منو صدا میکرد و میگفت خانم ات خانم ات وای ترسیده بودم ازش (خانم لی رو میگه)
__ خانم ات من که تهیو....
))اقای جِیک میشه یه لحظه بیاین؟
//ولی من که..
دیدم خانم لی داره اشاره میکنه که چیزی نگم..
به ات گفتم:من زود برمیگردم.
//اوهوم
از در اومدم بیرون و خانم لی من و برد سمت اتاق دکتر و گفت دکتر باید با من صحبت کنه..
__چی شده؟
//اروم باش و برو تو..
من و هل داد داخل اتاق دکتر و درو از پشت سرش بست و رفتم سمت دکتر و نشستم رو صندلی و گفتم:آقای دکتر حال ات خوبه؟
//ببینین..خب..خانم ات...حافظشونو از دست داده..
__منظورتون چیه؟(با داد)
//آروم باشین..وقتی ازشون پرسیدیم تو سال چندین گفت الان ساله 2016 هست...
__منظورتون اینه ۵ ساله گذشترو یادش نیست؟
//نه..ولی یه چیزه دیگه هم هست..
__چی؟!
//ما فهمیدیم ایشون فک میکنه شما دوست پسر سابقش که ۵ سال پیش باهم بودن هستین..خانم لی برای توضیح داد که شما موقع سقوط نجاتش دادین..پس اخرین صورتی که دیده صورت شما بوده..پس این طبیعیه..
__خب..حالا من باید چیکار کنم؟
//شما باید تظاهر کنین جیک هستین و احتمال زیاد خانم لی از ارتباطات خانم ات و دوست پسر سابقشون خبر داشتن پس میتونین ازش یکم از جزئیات و بپرسین..
__بله...ممنون.
توی شک بودم..ات ... خیلی ناراحت شدم..انگار منم داشتم اذیت میشدم...با تمام وجودم دلم میخاست کمک کنم تا حالش بهتر بشه..
__خانم لی
//اومدی تهیونگ شی واقعا برای شرایط پیش اومده معذرت میخوام..
__نه مشکلی نداره خانم لی
//واقعا؟
__البته
//واییی تو یه جنتلمنه واقعی هستییی (ادمین:بلهه پس چی ناسلامتی تهیونگههه)
__فقط...رابطه جیک و خانم ات چجوری بود؟
//اه خب..فک کنم باید همچیزو بهت بگم..
جیک اولین دوست پسره ات بود.
__یه لحظه یه لحظه..مگه خانم ات چندتا دوست پسر داشته؟
//آیگوووو بزار هنوز تازه شروع کردم،۳تا دوست پسر داشته..دیگه نپری تو حرفمااا
من قبل از هر چیز دوست خوبه ات هستم..بعد مدیر برنامه هاش..
خب..کجا بودم؟اها اولین دوست پسرش بود و ات اونو واقعا دوست داشت اونا باهم تو خونه ات زندگی میکردن ولی پسره بعد از اینکه کلی پول از ات کشید بالا گم و گور شد..
__واای
بعد حدود یک سال با اون پسره عوضی سیمون آشنا شد..خیلی خوش تیپ بود ولی مثل روانیا بود..چند با ات رو زده بود و باره اخر هم نزدیک بود از پله ها هلش بده پایین...
آخرین دوست پسرشم دوسال بعد پیدا کرد که اسمش فیل بود..
(یه لحظه سکوت کرد.. برای همین یه جوری نگاهش کردم که یعنی ادامه بده..)
اون میخاست بهش...بهش..بهش تجاوز کنه و..
__چیی؟! (با داد)
//آ..آروم باش..خوشبختانه ات متوجه شد و سریع فرار کرد...
قبل از همه این اتفاقا ات یه دختر شاد و سرحال بود ولی..بعد از ماجرای فیل...انگار روحش مرده..
الانم که اینجوری..اه تازه این دختر یکم تو زندگیش آسایش پیدا کرده بود..
(هیچ وقت فکر نمیکردم ات اینقدر تو زندگیش سختی کشیده باشه، هیچ وقت اون حالت رسمی و سردی که با همه داشت و درک نمیکردم..ولی حالا خوب میفهمم..)
__خانم لی..
//اینجا بیرون از محل کاره میتونی کورین(korin) صدام کنی.
__م..ممنون خب. کورین، چیزی از جزییات رابطه ات با اون پسره جیک یادت هست؟
//البته ، خب ات و جیک عادت داشتن هر ۵ شنبه برن بیرون برای خرید و اینا.. بعضی وقتا هم میرفتن سینما و شهره بازی..
تو خونه هم ات و جیک باهم زندگی میکردن،فک کنم اینو یه بار گفتم..آره دیگه..فک نمیکنم چیز دیگه ایی نیاز باشه که بدونی..درواقع چیز دیگه ایی هم نمونده..آقای دکتر گفت همینجوری نقش بازی کنی تا حافظش برگرده..
__باشه..
//خیلی ممنون تهیونگ شی..
__همون تهیونگ
//خیلی ممنون تهیونگ ش.. اه هواسم نبود،، خب پس من هرچیزی که ممکنه نیاز پیدا کنی رو تو کمد خونه ات برات گذاشتم پس نگران وسیله و اینا نباش.
فقط روی خوشحال کردن ات تمرکز کن..
__تمام سیعمو میکنم..
(۲ روز بعد)
(ساعت ۱۰ شب)
ات امشب مرخص میشه..
توی این دوروز واقعا متوجه شدم ات توی این ۵سال واقعا عوض شده..
خیلی سرحال و خوشحال بود و تقریبا همیشه لبخند میزد..
لبخندش خیلی قشنگ بود..
//سلااام جیک
__سلام ات حالت بهتره؟
//معلومه که بهترم
__عالیه
//بریم خونه؟ واای نمیدونی چقدر دلم برای خونه تنگ شده.
__حتما عزیزم..
از اینکه با ات اینجوری صحبت میکردم..گاهی اوقات خجالت میکشیدم..اه
//جییک بیا سوار ماشین شو دیگه!
__اومدم
نشستم تو ماشین و ات گفت: بریییم.
راننده حرکت کردم ات دست منو گرفت و به شونم تکیه داد چشماشو بست و گفت:خیلی خوبه که اینجایی.
منم فقط لبخند زدم..وقتی اینقدر بهم نزدیک بود و دستمو گرفته بود..حس کردم قلبم الانه که از سینم بزنه بیرون..
(ات ویو)
دستشو گرفتم و بهش تکیه دادم..
ولی.. یه چیزی فرق میکرد، اون قبلا..بهم حس خوبی میداد ولی الان..یه جوریه انگار..قلبم بیشتر براش میتپه...حس آرامشو بهم هدیه داده بود...
تا وقتی رسیدیم همینجوری بودیم..
پیاده شدیم و جیک گفت: ات درو باز کن.
و کلیدو داد بهم..
منم درو باز کردم و رفتم داخل و گفتم:اههه خونهههه (و داد زدم) دلم برااات تنگ شده بووود..
و خندیدم و دیدم جیک داره بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه،همیشه لبخندش اینقدر زیبا بود؟
متقابلا بهش لبخند زدم و رفتم طبقه بالا تو اتاقم تا لباسام و عوض کنم..
(تهیونگ ویو)
تا وارد خونه شدیم شروع کرد به داد زدن..اون اصلا شبیه اون خانم بالغ جلوی دوربینا نبود، بجاش انگار یه دختر ۱۷ ساله روبروم بود..
بهش زل زده بودم که متوجه شدم داره بهم لبخند میزنه..
رفت طبقه بالا..
بعد ۵ مین صدام کرد و گفت : جییییییک بیا بالا دیگه!
با خودم گفتم یعنی چیکارم داره؟
رفتم رده اتاقش و درو باز کردم که دیدم با یه پیژامه کیوت روبروم وایستاده.
گفت: بیا بخوابیم دیگه!
(چی؟ ولی کورین نگفته بود باهم رو یه تخت میخوابیم!)
هول هولکی گفتم:ن...نه نه ! تو تازه از بیمارستان برگشتی. بهتره یه چتد روزی رو تنهایی روی تخت بخوابی.
//نه بابا! راس میگی؟
اینوگفت و اومد سمت من و دره گوشم گفت: تو این چندوقتی که بیمارستان بودم خیلی عوض شدیااا.
بعدشم منو کشوند طرف تخت و انداخت رو تخت و گفت: حرف نباشه! امشب همینجا میخوابی جیک شی فهمیدی؟
__ولی..اخه..
//ولی و اما نداررییم..
بعدم گفت: حالا برو تو لباساتو عوض کن و برگرد درست همینجا.
باشه ایی گفتم و رفتم..لباسامو عوض کردم و با خودم گفتم حتما دیگه تا الان بیخیال شده..
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم..به دقیقه نکشید که صدای جیغ ات بلند شد...
وایییییی وایییییی جیییک زود باش بیااا اینجا زود باااش..
نفهمیدم چجوری پله هارو بالا رفتم..کناره دیوار بود اومد پشتم و گفت: یه چیزی پشت پنجرخ دیدم..
بهش گفتم: نترس الان یه نگاهی میندازم..
رفتم رو تختش و از پنجره بیرونو نگاخ کردم که دوتا دست از پشت من و گرفت..
//گوول خوردیییی
__وایی ات واقعا؟
//اخه نیومدی خب چیکار میکردم؟
__سکته کردم تا رسیدم پیشت خب..
//ببخشید دیگههه،فقط میخاستم تو پیشم باشی..
__اه باشه
دستاشو زد بهم و گفت:خب عالی شد... حالا بیا بخوابیم که از خستگی دارم میمیرم..
باشه ایی گفتم و برق و خاموش کردم که ات گفت: یااا یه لحظه چراغو روشن کن.
چراعو روشن کردم و دیدم دستشو دراز کرد و از پشت تخت یه دکمرو زد و گفت:حالا خاموش کن.
برقارو خاموش کردم و دیدم یه نور ملایم بنفش خیلی خوشگل اتاقو پر کرد..
//خب..بیا دیگه
رفتم کناره ات دراز کشیدم..اول ازش فاصله گرفته بودم که دیدم دستمو گرفت و گذاشت زیره سرش و دستشو گذاشت روم و بغلم کرد..خاستم مقاومت کنم که گفت: دلم برات تنگ شده بود..
دلم یه جوری شد..فقط چشمامو بستم و لبخند زدم..
(ات ویو)
جیک و بغل کردم..قبلا اینقدر مهربون نبود..ولی برام مهم نیست..حس آرامشی که بهم میدرو با دنیا عوض نمیکنم..
تو همین فکرا بودم که تو بغلش خوابم برد..
(بچها خیلی ممنون که برام کامنتای قشنگ میزارین و لایک میکنین خیلی خوشحال میشم..راستیی یه فیک جدیدم داریمم تو راهه💕🍀☁️)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
52 لایک
پارت بعددددد
میگم قصد نداری پارت بعدی رو بزاری آیا ؟ •-•
پارت بعددددددددددددددددد(عربده ی صگی)
چرا پارت بعدی رو نمیزاریییییییییی دیگه 1سال شده 😭😭😭😭
پارت بعدییییییی کیییییی میادددد🥺🥺🥺خیلیییییی وقتههههههه منتظرمممممم🥺🥺🥺🥺
زود آپش میکنم ببخشید یه مدت نبودممممم
عالییییییییی خیلیی وقتهه که منتظرمممممم
پارت بعددددددددددددددددددددددد
راستی از جین هم بنویس
حتمااا
خیلییییی خوبا پارتتتتتت بعد راستی من الان فهمیدم یک بازیگر مشهور کره ای هستم ته ته صب کن دارم میام البته پیشتم دیگه اصلا من دارم چی میگم؟؟
😂😂😂💅🏻
پارت بعدددددددددددد