فقط بازیگری نبود؟ ۱ (تهیونگ)

ا/ت یه دختر ۲۴ سالست یه بازیگر مشهور و زیبا که هر فیلمی بازی میکنه میترکونه.. ات چیزه زیادی از عشق واقعی نمیدونه،ولی نقش یه عاشق رو بهتر از هرکسی بازی میکنه... ۳تا دوست پسر داشته که در آخر یا بهش خیانت کردن یا فهمیده که فقط بخاطر پول باهاش بودن. دل ات که تا الان ۵ ساله هیچ کی نتونسته دوباره بدستش بیاررو کسی میتونه بدزده؟ ات از اون موقع تمام تلاششو میکنه تا از این چیزا دور باشه و روی کارش تمرکز کنه... و توی این ۳سال اخیر واقعا کارش حرف نداشته. ولی روز به روز قلبش بیشتر با عشق غریبه میشه...

هییوووووونگ هیوونگ پاشو دیگه موضوع خیلی مهمیهه این دره کوفتیو باز کننن اه خدای من این بوم گو (붐 구 ) باز چی از جون من میخواد اه.. اومدم بوم گو اومدم. //بالاخره بیدار شدی چقدر میخوابی اخه تهیونگ __انقدر حرف نزن،چیکارم داری؟ساعت ۸ صبحه هاا //اخیی چقدرم سره صبحه،حالا اینارو بیخیااال درخاستت برای بازیگری قبول شدههه __چ...چی؟! شوخی میکنی؟ اگه شوخیه اصلا بامزه نیستااا. //شوخی چیه بابا اینا اینم نامه قبولیت.. باورم نمیشد بالاخره یه کمپانی درخاستمو قبول کرده بود و تازگی هم برای یه فیلم تست میگرفتن.. بعده ۲سال بالاخره باورم نمیشد...

//اووو هیونگ اینجارو ببین.. امروز عصر باید بری برای تست این سریال جدیده تازهههه وای اینو ببین.. پارک اتهههه همون بازیگره که خیلی مشهور و خوشگله تو اون سریال نقش اصلیه واااوو عجب شانسیاا هر سریالی اون بازی میکنه مثل بمب میترکه.. __پس اگه بخوام زودتر معروف و موفق بشم..باید هرجور شده این نقشو بگیرم! (راوی) کیم تهیونگ پسره ۲۵ ساله اییه که آرزوی بازیگری داره و حالا شانس دره خونشو زده تا با یکی از زیباترین و مشهور ترین بازیگرای کره فیلم بازی کنه. اگه بتونه اون نقشو ماله خودش بکنه،به هدفش میرسه.. ولی ات یکی از داورای سخت گیره تسته.. تهیونگ میتونه با وجود اون به هدفش برسه؟

(ویو ات) (ساعت ۵ صبح) اه یه روزه سخت دیگه شروع شد.. بلند شدم مثل همیشه یه دوش گرفتم لباسای شیکمو پوشیدم و یه صبحانه سبک خوردم و رفتم بیرون.. //سلام خانم،امروز کجا میرین؟ __سلام آقای مین امروز باید بریم برای عکسبرداری از سریال جدید... (هرچند عکسای دونفره میمونه برای فردا،امروز عصر باید برم برای تست) اه خداکنه مثل تست سریال قبلی نباشه ‌‌.. پیدا کردن یه بازیگر خوب که هم تازه وارد باشه هم خوش قیافه واقعا سخته.‌.. تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد..مدیر برنامه هام خانم سانگ لی بود.. __الو سلام خانم لی //سلام ات، کجایی؟ __تو راهم //خب خوبه اها راستی یادت نره تست ساعت ۴ شروع میشه..

__اه خدای من حالا نمیشد از یه بازیگر مشهور استفاده کنیم؟ //ببین ات خودت میدونی،باید کم کم بازیگر های جدید و وارد این عرصه کنیم... __حالا چرا هرچی فیلم من قبول میکنم باید یه بازیگر تازه کار پارتنرم باشه؟ //خودت نمیدونی؟تو خیلی مشهوری، هر فیلمی که بازی میکنی ۱۰۰ برابر پولی که خرج شده در میاره و مشهور میشه..همه از خداشونه باهات کار کنن و تازه این فرصت خوبی برای معروف شدن بازیگرای تازه کاره..این سیاست بیشتر کمپانی هاست.. __آره...اره میدونم.. //اوکی پس سره صحنه عکاسی میبینمت.‌ __فعلا... (ساعت ۹ صبح) اه خدای من،عکاسی از ساعت ۶نیم تا ۹ ادامه داشت و بالاخره تموم شد.. الان باید برم خونه و روی دیالوگ ها کار کنم...

//ات __بله خانم لی //الان میتونی بری هرجایی دوست داری، ولی برای ساعت ۱ ظهر باید بیای برای پروف لباس و ساعت ۴ برای تست... __باشه خانم لی، ممنون. رفتم خونه و دیالوگارو تمرین کردم.. یه چیزی خوردمو دوباره رفتم بیرون برای پرو لباسا.. //ات این خیلی بهت میاد هااا __من خیلی مدلشو دوست ندارم //چه مدلی دوست داری؟ رفتم گشتم و یه لباس فوق العاده رو پیدا کردم.. //ببین ات فردا شب یه مراسم به افتخار تو و شروع این سریال جدید برگزار میشه. پس باید حسابی بدرخشی.. همین که لباس و تو دستم دید یه نگاه کرد و گفت: این دقیقا همون چیزیه که منظورم بود...

(ساعت ۳نیم) (تهیونگ ویو) بالاخره رسیدم به کمپانی ولی هنوز نیم ساعت وقت داشتم پس روی حرکاتم تمرکز کردم و داشتم تمرین میکردم که بوم گو اومد و گفت: هیونگ برات یه قهوه خریدم بیا بخور __مرسی //استرس داری؟ __اگه بگم نه دروغ گفتم.. //اصلا نگران نباش هیونگ من به خوش تیپیه تو جایی ندیدم حتما قبول میشی.. __اوکی، من دیگه میرم داخل.. //برو..فایتینگ هیووونگ ، مشهور شدی منو فراموش نکنیااا خندیدمو رفتم داخل،خیلی شلوغ بود،یه لحظه نا امید شدم و با خودم گفتم بین این همه آدم چرا باید منو انتخاب کنن؟ اه بیخیال تهیونگ با خودت چی میگی،تو کلی تمرین کردی!

رفتم و از یه خانمی که اونجا بود سوال پرسیدم اونم منو ثبت نام کرد و یه شماره بهم داد 347 اوه چقدر...زیاد... (از بلندگو) شماره 342 بره داخل و شماره های 343/344/345 آماده باشن.. ___ دیگه داشت نوبتم میشد. ساعت نگاه کردم ساعت 8 سب شده بود! شماره 346/347/348 آماده باشن.. بالاخره شمارمو خوند... خیل خب تهیونگ بلند شدم و رفتم سمت اتاق تست و تو دلم گفتم : من از پسش برمیام.. و در هارو باز کردم...

(ات ویو) اه اینقدررر خسته بودم که نمیتونم توصیفش کنم.. 400 تا شرکت کننده بود،خداروشکر دیگه اخراش بود. تنها بدیش این بود که.. //ات هنوز هیچ کس مدنظرت نیست؟ __نه،هیچ کسی نیست که به این نقش بخوره... //اه ات راست میگن تو سخت گیر ترین داوری __خب اینجوری فیلم ها بی نقص نمیشه. //حق با توعه، ولی دیگه خیلی شرکت کننده ایی نمونده هااا __درسته، ولی دلیل نمیشه یکی از بین اونا انتخاب نشه. //یعنی تو میگی یکی از اینا خوبن؟ __بالاخره بین 400 نفر...قطعا 1 نفر خوبه،تازه ما برای سیاهه لشکر اینا از بین همین 400 نفر انتخاب کردیم..اه بالاخره اومد.. //شماره 347 بیا روی صحنه.. خب.. خودتونو معرفی کنین.. *سلام به همه من کیم تهیونگ هستم.. (حرفایی راجب نمایش نامه و اینا...)

//خب میتونی شروع کنی... وقتی بازیشو شروع کرد با خودم گفتم: این نسبت به خیلیا بهتره، ولی...یه چیزی کم داره.. انگار که حرفمو شنیده باشه.. رسید به صحنه ایی که دختره میمیره و... گریه کرد! خب بازیگرای حرفه ایی اونم نه همشون ولی میتونن بعضیاشون گریه کنن.. ولی یه بازیگر تازه کار..اونم به این عمیقی..درست،،،درست مثل خودم بود... مجذوبش شده بودم... وقتی تموم شد داورا دست زدن و همه نظراتشونو گفتن و رسید به من.. __دیگه هیچ کسیو نمیخواد راه بدین.. اینو گفتم از جام بلند شدم و رفتم... (تهیونگ ویو) وقتی اجرام تموم شد خییلی استرس داشتم! چندتا از داورا دست زدن و من خانم ات روهم بین داورا دیدم،اون واقعا خیلی زیبا بود... توی فکر بود و وقتی همه داورا نظرشونو گفتن منتظر نظر اون بودم. انگار فقط نظر اون مهم بود ولی گفت: دیگه هیچ کسیو نمیخواد راه بدین.. و بلند شد و رفت.. این یعنی.. قبول شدم یا نه؟