جیمین با اسرار زیاد از لیسا اجازه گرفت تا دنبالش بیاد پرورشگاه🙂 اون دوتا رفتن ولی تهیونگ نرفت
هسو داشت توی حیاط قدم میزد که به جیمین بر خورد(راستی چون هسو حافظه شو از دست داده بود نمیشناخت) هسو(سلام آاا سلام قیافتون آشناست ولی چیزی به یاد نمیارم😐) جیمین(اشکال نداره من جیمینم😊) هسو(منم هسو هستم من یک سال پیش حافظمو از دست دادم و چیزی یادم نمیاد که خوانوادم کین بخواطر همین منو اوردن پرورشگاه و خاله لیسا خیلی به من لطف کردن شما باید برادر خاله لیسا باشید🙂🙂) جیمین(بله
خودمم منم یک دختر خاله داشتم که یک سال پیش گم شد و اسمشم هسو بود 😢)
این اکانتمه 😅😅
خیلی اکانت زدم اینو دیگه حواسم هست نزنم خروجی🙂
این اکانتو هم ندارم دیگه داستانامو ادامه نمیدم 😢
سلام اجب هانی خوبیی منو یادته؟ اکانتتو گم کرده بودم🥲
سلام من این اکانتو دیگه ندارم با داخل این پرفایلم
اهان باش
اکانت جدیدته این؟