بالاخره این پارتو نوشتم
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی صبح شد و چقدر خوابیدم. بیدار شدم و آلارمم رو خاموش کردم.اصلا حواسم نبود که هالزی خونه ی منه رفتم دستشویی یه آب به سرو صورت زدم که تازه یادم اومد چه اتفاقایی افتاده. رفتم و در اتاق هالزی رو زدم. برام خیلی عجیب بود که اندر انقدر ساکته من که تا حالا یه نوزاد چند ماهه که انقدر ساکت باشه ندیده بودم. وقتی که در رو زدم هالزی بیدار بود و گفت که برم تو. من (به انگلیسی): سلام چطوری؟ خوب خوابیدی؟
-آره ممنون. برناممون برای امروز چیه؟
-الان بریم نون تازه بخریم که صبحانه بخوریم بعد از صبحانه برنامه رو میگم.
رفتم و لباسامو پوشیدم و به هالزی کمک کردم که اندر رو حاضر کنه.
من(به انگلیسی):نظرت چیه که وقتی نون خریدیم بریم خونه ی پدر و مادر من و اونجا صبحانه بخوریم.
-خوبه من خیلی دوست دارم که پدر و مادرت رو ببینم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)