بالاخره این پارتو نوشتم
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی صبح شد و چقدر خوابیدم. بیدار شدم و آلارمم رو خاموش کردم.اصلا حواسم نبود که هالزی خونه ی منه رفتم دستشویی یه آب به سرو صورت زدم که تازه یادم اومد چه اتفاقایی افتاده. رفتم و در اتاق هالزی رو زدم. برام خیلی عجیب بود که اندر انقدر ساکته من که تا حالا یه نوزاد چند ماهه که انقدر ساکت باشه ندیده بودم. وقتی که در رو زدم هالزی بیدار بود و گفت که برم تو. من (به انگلیسی): سلام چطوری؟ خوب خوابیدی؟ -آره ممنون. برناممون برای امروز چیه؟ -الان بریم نون تازه بخریم که صبحانه بخوریم بعد از صبحانه برنامه رو میگم. رفتم و لباسامو پوشیدم و به هالزی کمک کردم که اندر رو حاضر کنه. من(به انگلیسی):نظرت چیه که وقتی نون خریدیم بریم خونه ی پدر و مادر من و اونجا صبحانه بخوریم. -خوبه من خیلی دوست دارم که پدر و مادرت رو ببینم.
سوار ماشین شدیم با اینکه هم نونوایی نزدیک بود هم خونه ی مادر و پدرم ولی با ماشین راحت تر بود. رفتم و نون بربری گرفتم و گفتم: یکم امتحان کن مطمعنم خوشت میاد. یه تیکه از نون کندم و بهش دادم خودم هم یکم خوردم. از حالت چهره اش فهمیدم خوشش اومده ازش پرسیدم چطور بود؟ -خیلی خوشمزه بود. خیلی ترد بود اسم این مدل نون چیه؟ -ما بهش میگیم نون بربری که روی اون کنجد هم میریزن. -اوه پس اینطور حتما اون هم خیلی خوشمزه اس. -آره😅 ماشین رو روشن کردم و رفتم سمت خونه ی مامانم اینا اونا کلا یه کوچه با من فاصله دارن.
توی ماشین که داشتیم میرفتیم گفتم: ما توی روستا یه خونه داریم که پدرم از ۱۵ سال پیش اون رو میساخته و یه ۵ سالی هست که ساختش تموم شده امروز برای نهار میریم اونجا مادر من هم تهچین درست میکنه که غذای اصلی شهر ما تهچین گرمساریه. رسیدیم جلوی در خونه ی پدر و مادر و زنگ در رو زدم. هالزی هم وسایل اندر رو از توی ماشین برداشت. وقتی که مامانم گوشی رو برداشت گفتم منم دوستم هالزی رو هم آوردم صبحانه اینجا بخوریم نون هم خریدم. -دستت درد نکنه بیا تو. رفتیم بالا خونه یکما دو طبقه اس و خونمون طبقه ی بالاس ولی طبقه ی پایین استدیو ی انیمیشنه که پدر و مادرم کار میکنن.
رفتیم بالا مامانم بالای پله ها ایستاده بود. به هالزی سلام کرد و دعوتش کرد داخل. نون رو دادم دست مامانم و به هالزی گفتم که بشینه تا سفره رو پهن کنیم. رفتم و به مامانم کمک کردم یه قلب کره ، یه پیاله عسل ، یه قالب پنیر ، و مربای انجیر. نون رو هم به سه قسمت تقسیم کردیم و لای پارچه پیچیدیم. سفره رو انداختم و هالزی رو دعوت کردم که بشینه. شیشه ی شیر اندر رو هم بردم و براش شیر خشک درست کردم. مامانم هم چای ریخت و آورد. پرسیدم:بابا کجاست؟ -استدیو عه داره انیمیت های منو رنگ میکنه.
صبحانه رو خوردیم. یه نگاه به بیرون انداختم هوا بارونی بود. به مامانم گفتم:پس امروز نهار میریم کوشک؟(کوشک همون خونه ی روستامونه که گفتم) -آره تازه میخواستم تهچین رو بار بذارم.(تهچین ما اینجوریه که گوشت رو خام با یه سری ادویه و پیاز میذاریم لای برنج تا بپزه پس باید از ۴ ۵ ساعت قبل بذاری بپزه) -اوکی پس منو هالزی میریم توی اتاقم. رفتیم توی اتاق و اندر رو روی تخت من گذاشتیم. گفتم:من یه عالمه کلکسیون دارم بیا بهت نشون بدم.

بایییی تا پارت بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)