
سلام این هم پارت جدید .... لطفا تا اخر برو چون اگه تا اخر نخونی من رو زنده نمیزارین 😢😨
اول بالا رو بخون😮🙈👆👆👆👆
از زبان مرینت ) از روی تخت بیدار شدم دیدم تو اتاقم هستم و رفتم بیرون همه لباس های سیاه تنشون بود ... خانم ماه خیلی عصبانی بود ولی در همین حالت گریه میکرد ... بلا هم همینطور ولی خیلی داغون بود ..... نینو که تا من رو دید داشت از عصبانیت منفجر میشد و کاگامی یک گوشه اروم داشت گریه میکرد و یک دختر هم کنارش داشت دلداری میدادش ..... مامان و دو خانم دیگه از اشپزخونه اومدن بیرون دست مامان هلوا و دست یک خانم دیگه شیرینی سیاه و دست یک خانم دیگه شربت خ . و . ن بود رفتن و به همه مهمان ها دادند
مرینت : مامان اینجا چه خبره ????? ارورا : عزیزم ...... ادرین و ..... ناتالین ........ برای همیشه خواب ..... هستن ..... پیش ما ..... نیستن 😔😔😔😔 مرینت : چی ?????? امکان نداه دروغ میگی 😭😭😭😭 اونا زنده هستن 😭😭😭😭 اینجا نباید کسی باشه باید بریم بیمارستان پیش اونا 😭😭😭😭😭 اونا زنده هستن 😭😭😭😭😭😭 و مرینت نشست زمین رو دو تا زانو و پیرهن مامانش رو گرفت گفت : مامان التماست میکنم بگو الکی گفتی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 خواهش میکنم 😭😭😭😭 و با صدای بلند گریه کرد 😭😭😭😭😭
ارورا مرینت رو بلند کرد و بلا هم اومد و بغلش کرد و شروع کردن به گریه 😭😭😭😭 جیک و ادروارد گفتن : وقت خاک سپاری هست 😧😔😔😔 با این حرف مرینت عصبانی شد و گفت : اونا زنده هستن حرف من رو باور کنین نمردن😠😡😢😭😣 ادروارد : اروم باش دخترم .... واقعا متاسفم ... همه میخوایم زنده باشن اما😪😔 مرینت به دست هاش به سینه باباش مشت میزد و اخر سرش رو گذاشت و حق حقی کرد که همه گفتن الان قش میکنه 😢😢😢 ماه : مرینت اروم باش ... بیا بریم 😢
همه رفتن مراسم خاک سپاری یعنی در اصل سوزندن اون دوتا و مری هم ازبس گریه کرد رو زمین نشسته و ارورا و بلا هم کنارشن و پیش ماه هم ملیکا هست و پیش نینو و کاگامی و الیا نیشیمیا هست ..... جیک و ادوارد هم سرشون پایین هست و بقیه هم دور تا دور مراسم حلقه زدند 💔💔💔
و اخرمرینت یک جیغ بنفش کشید و یک دفعه پرید و دید روی تخت بیمارستان هست و بقیه با وحشت وارد اتاق شدند قیافه همه 😨😵😵😨😵 قیافه مری 😀 ارورا : دخترم چرا جیغ زدی ? بلا : چرا الان میخندی ?? مری : یک کابوس مزخرف دیدم و الان خوشحالم که ادرین و ناتالین زنده هستن 😀😀 میشه ببینمشون ? نینو : هر دوتاشون رو میخوای ببینی ? مری : اره 😀 ماه : از پشت شیشه میتونی . و مری با عجله رفت و ساعت ها به اون دو تا نگاه میکرد و گاهی خندهای به همراه گریه ای میکرد 😭😃
و پایان ☺ چالش : تا اسلاید ۵ چه حسی داشتی و سر اسلاید ۶ چه حسی پیدا کردی ??? لطفا جواب بده 😀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ :میخواستم تورو بکشم اما با دیدن اسلاید ۶ بادم خالی شد😶
چرا با احساسات من بازی میکنی بابا دروغ نگم داشتم به خدا گریه میکردم تازه همه هم خبر دار شدن پیچوندمشون و الان دارم از خوشحالی بال بال میزنم
اشکال نداره از الان به بعد سعی میکنم داستان رو اینجوری ننویسم 😁
افرین اجی😁😁😁😅😅
ببخشید زیاد بهت پیام میدم من مثل تو 2 هفته پیش عضو تستچی شدم اما هنوز 12 دنبال کننده 92 بار هم پروفایلم دیه شده ولی از تو خیلی بیشتر فقط بخواطر اینکه زیاد تست ساختی هست حتی من کامنت هم ندارم فقط 2 تا کامنت میتونی بهم بگی چیکار کنم ممنون میشم
خیلی ممنونم ازت سعی میکنم جبران کنمฅ😺ฅ ฅ😺ฅ ฅ😺ฅ ฅ😺ฅ 😚😚🙏🙏🙏
این چه شوخی ای بود آخه😒😜😝😛🤣😂
یکی از کاربر ها گفته بود اگه به هوش نیان چی میشه ؟ منم از ایده اش خوشم اومد و این پارت رو اینجوری نوشتم 😁
وووووااااایییییی اااااجججججیییییی عالی بود به معنای واقعی کلمه ❤❤❤❤❤❤
ممنون 😀😀😀
بابا تر خدا بعدی رو بزار
هشت هست نه هم در برسی هست😁
پارت 3 کی میاد🌈✨
نمیاد اخه دوباره نوشتم رد شد 😞 با اینکه همه کلامات رو جدا نوشتم بازم گیر داد😔
پارت جدید رو نوشتم در حال برسی 😆
اول فکر میکردم پسر شیطون بعد میخواد از کجا بیاره
که یادش از خنده نزدیک بود غش کنم.
😂😂😂
پسر گیر میاد نینو هست 😳
اما به هر حال ادرین نمیشه 😜
عالییییییی بعدیییییییی
چشم😀
میتونم با استیکر توصیف کنم 😢😢😢😡😠🤬😶😑🤨🙂😄😁
خیلی خلاصه و مفید 😉☺