10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 555 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز لطفا اول بازگشت 15رو منتشر کن بعد اینو! چاکرتم
شوگا _چی شده جینجو؟
_ته...ته...
شوگا_ته چی؟
_حالش خوب نیست...
شوگا از جاش بلند شد.
رفت اتاق ته!
شوگا_باید ببریمش بیمارستان؟
_نه!داره تو تب میسوزه !نمیشه الان ببریمش!میشه لباساشو عوض کنی؟
منم میرم یه چیزی پیدا کنم تبشو بیاره پایین!
شوگا_باشه!
رفتم بیرون نمیدونستم چیکار کنم هول شده بودم!یادم بود وقتایی که تب میکردم مامانم پاشویه ام میکرد و چیزای خنک میداد بخورم!
یه ظرف بزرگ رو پر از آب یخ کردم و رفتم یونگی رو صدا زدم!
یونگی لباسای خیس ته رو آورد انداخت تو لباسشویی!
باهم ظرفو بلند کردیم و بردیم اتاق ته!
_شوگا پاهاشو بزار تو آب یخ و همینجوری تا ساق پاش آب بریز!
شوگا_باشه!
رفتم یه ظرف دیگه برداشتم آوردم یه دستمال خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش!
ته تند تند نفس میکشید و یه وقتایی با درد ناله میکرد!
رفتم و یه لیوان آب پرتقال آوردم براش !
_ته...ته..پاشو!چشماتو باز کن ته...
ته_مروارید؟
_جانم؟ چی میخوای؟
ته_بمون!
_من همینجام ته...بیا اینو بخور!
یه قلپ خورد!
خیلی نگرانش بودم!ته رو خیلی دوست داشتم!
خدایا!خانوادمو ازم گرفتی... خدایا درسته با خودم عهد کرده بودم هیچوقت باهات حرف نزنم اما خداجون الان بعد از نه سال یه چیزی ازت میخوام!لطفا حالش خوب بشه!لطفا!من هیچوقت دلم نمیخواد ضعفشو ببینم!لطفا!
بغض داشتم اما گریه نمیکردم!
زندایی وقتایی که ارغوان یا من تب میکردیم برامون دعا میخوند!
گوشیمو برداشتم و آیت الکرسی خوندم!قرآن رو گوشیم دانلود کردم و مشغول خواندن قرآن شدم!
توی دو ساعت یه جز کاملو خوندم!
شوگا فقط نگام میکرد!کم کم نفسای ته مرتب شد!
دست گذاشتم رو پیشونیش تبش کمتر شده بود!
تازه اشکام راه خودشونو پیدا کردن...
تو دلم ازش تشکر کردم!
نذر کرده بودم اگه خوب شد یه دور کل قرآن رو بخونم!
شوگا_نفساش مرتب شده!
_تبشم پایین اومده!
شوگا لبخندی زد!
به ساعت نگاه کردم پنج صبح بود!
از چشمای شوگا خستگی میبارید!
_شوگا تو برو بخواب!
شوگا_نه..تو برو من مراقبشم!
_من دیشب از ساعت نه تا دو خوابیدم تو معلومه پلک روهم نزاشتی!برو بخواب!
شوگا_مطمئنی کمک نمیخوای؟
_کمک خواستم بیدارت میکنم!
شوگا_پس صبح بخیر!
لبخندی زدم و شوگارفت! پارچه رو خیس کردم و رو سرش گذاشتم. کنار تختش نشستم و دستامو گوشه تختش گذاشتم و سرمم گذاشتم رو دستام!شاید منظور مامان از اونی که قراره بیاد تو زندگیم ته باشه!لبخندی زدم!
موهاشو مرتب کردم!
_ته خیلی دوستت دارم!
همینجوری بهش زل زدم تا چشمام گرم شدو خوابم برد.
با احساس اینکه دستی روی سرم کشیده شد چشمامو باز کردم!
سرمو بالا آوردم!
تهیونگ چشماش باز بود و نشسته بود.
_صبح بخیر!
ته_عصر شماهم بخیر!
به ساعت نگاه کردم!
ساعت ۴ بعد از ظهر بود!
_وای من چرا اینقدر خوابیدمممم؟
خندید.
ته_عیب نداره منم تا الان خواب بودم!
دستمو رو پیشونیش گذاشتم!
دمای بدنش معمولی بود!
_حالت خوبه؟
ته سری تکون داد!
_من چندبار بهت بگم زیر بارون نمون؟میری زیر بارون همین میشه دیگه...
ظرف آب و پارچه رو برداشتم برم بیرون که ته گفت.
ته_اون لحظه فقط بارون میتونست درکم کنه...
_چیزی شده؟
ته_نه!
رفتم بیرون!
نامجون روی مبلا نشسته بودو کتاب میخوند!جین و هوپی هم باهم صحبت میکردن!
_سلام!
برگشتن طرف من!
جین_سلام!
شوگا بلند شد اومد ظرفو ازم گرفت!
_مرسی!
رفتم آشپزخونه!
شوگا_ تبش پایین اومده بود؟
_اره دیگه تب نداره!
شوگا_خوبه!
کوک_به به شب زنده دارن گرامی!
_زهرمار کوک ترسیدم!
کوک_ شنیده ها حاکی از این بود که یکی به خاطر تب کردن ساده ته داشته کل شبو عر میزده!
قاشقی طرفش پرت کردم که خورد تو دماغ جیمین!
جیمین_یذره فرهنگ خانه نشینی داشته باشین تو طویله زندگی نمیکنیما!
_شوگا بیا ظرفبزرگه رو هم با کوک بیارین تو آشپزخونه!
مشغول درست کردن سوپ برای ته شدم!
پسرا رفته بودن تو اتاقش و مشغول صحبت بودن و صدای خنده هاشون دوباره تو کل خونه پخش شده بود.
لبخندی زدم.
تا سوپ آماده بشه منم یه چند لقمه ای کره مربا خوردم!
توی یه ظرف سوپ ریختم و بردم تو اتاق.
کوک_معرفی میکنم کسی که تا خود صبح ...
پریدم وسط حرفش!
_کوک لطفا چرت و پرتاتو شروع نکن!
سوپ رو گذاشتم جلو ته و خودم یه گوشه نشستم.
کوک_عه خب این بیشعور دیشب به خاطر...
ته تازه اولین قاشق سوپ رو گذاشته بود دهنش که شروع کرد سرفه کردن.
نامجون زد پشتش!
ته_کوک داشتی چه زری میزدی؟
کوک_ای بابا گیر عجب آدمایی افتادم.
منو ته_خودت گیر عجب آدمایی افتادی!
پسرا شروع خندیدن کردن!
جیمین_ فضولیای کوک یه وقتایی به درد میخوره مگه نه؟
کوک_بعله چون بنده...فوق تخصص فضولی به جا رو دارا هستم و در زمان های که ایجادی مشکل میشه به داد همه میرسم !
جیمین زیر لب_زرشک!
کوک_چیزی فرمودین؟
جیمین_نه استاد از سخنان گوهربارتان فیض میبردم.
_ته بخدا جوری میزنمت که صدای بز بدی!
ته_نه بابا انگار من میشینم برو بر نگات میکنم.
_میگم اون پاستیلارو بده به من ته!
ته_برو برا خودت بخر اینا دیگه مال منن!
خیز برداشتم طرفش که از روی مبل پرید پشتشو در رفت طرف پله ها!
_ته وایساااااا!
کوک_نگا نگا انگار نه انگار اینا دیشب به خاطر ...
منو ته_کوک دهنتو ببند.
(اون روز کوک و جیمین به خاطر بیماری وی خونه موندن و نرفتن بوسان)(+اینو باس اضافه میکردم یادم رفته بود.)
یه نگاه به خودم تو آیینه کردم.همه چیز عالی بود.
رفتم پایین پاکتی که برای بچه ها غذا توش گذاشته بودم رو برداشتم و سوییچ ماشیین یونگی رو هم برداشتم و به طرف کمپانی حرکت کردم.
امروز خیلی سرشون شلوغه بود و بهم گفتن نمیان برای ناهار خونه.
منم براشون غذا پختم حالا بدون خبر دادن بهشون براشون آوردم کمپانی!
توی کمپانی راه میرفتم تقریبا همه منو میشناختن و سلام میکردن.
یه شومیز سفید پوشیده بودم و با شلوار لی و پالتو صورتیمو رو شونهام انداخته بودم.
اول رفتم بخشی که دوآ بود.
از دور دیدمش و براش دست تکون دادم.
دویید طرفم وبغلم کرد.
دوآ_چطوری دوستم؟
_عالییی!
دوآ_چع خبر؟
از اینورا؟
_هان؟ هیچی پسرا گفتن کارم دارن!
دوآ_وای جینجو آهنگ جدیدشون میترکونهههه!
_ اینقدر خوب شده؟
دوآ_فقط کافیه ام وی شو ببینی!
_هوم!ببینم ساعت ناهاره؟
دوآ_اره یه نیم ساعت دیگه!
_پس من برم ببینم باهام چیکار دارن بعدش میام پیشت!
لبخندی زد_باشه منتظرت میمونم.
چشمکی بهشزدم و رفتم طرف اتاق کار پسرا!
در زدم!
کوک_کیه؟
_سفارشتونو آوردم!
کوک_بچه ها کسی چیزی سفارشداده؟
جیمین_من دوکبوکی سفارش دادم!
کوک درو باز کرد و منو دید!
کوک_😐به به چه پیک موتوری خوشگلی!
لبخند دندون نمایی زدم!
_سلام!
کوک_اینجا چیکار میکنی؟
_براتون ناهار آوردم!
کوک_بیا تو!
رفتم تو!هرکس مشغول کاری بود.
منو که دیدن با تعجب نگام کردن.
_سلام بچه ها خسته نباشین.
همشون باهم_ممنون!
پاکتو به طرف کوک گرفتم_براتون ناهار آوردم.
کوک کلشو کرد تو پاکت!
کوک_ای بابا حالا ما ناهار بخوریم یا خجالت؟
نامجون_زحمتت شد.
_نه حقیقتا دلم برا کمپانیم تنگ شده بود خیلی وقت بود نیومده بودم!
وی_ باکی اومدی؟
یه نگاه آدم خر کن به یونگی انداختمو و گفتم_با ماشین یونگی!
یونگی داشت آب میخورد که با این حرف من آب پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن!
یونگی_ببینم چی گفتی؟
_خب چیه؟فقط سوییچ ماشین تو رو جاکلیدی بود.
یونگی_ببینم سالمه ماشینم؟
_خیالت راحت سالمه!
کوک_چه بوهای خوبی از توش میاد!
_یه غذای ایرانیه!
جین_جدا؟
نامجون_بچه ها فعلا بیاین اینو تمومش کنیم ساعت ناهار میبینین چیه دیگه!
همه دوباره مشغول کاراشون شدن.
داشتن رو پارت تهیونگ کار میکردن.
صداشو خیلی دوست داشتم.
محو تماشاشون شده بودم!
که گوشیم تو جیبم لرزید.
در آوردم ارغوان بود.
ارغوان_سلام مروارید فورا باهام تماس بگیر.
یه لحظه نگرانش شدم.
بی توجه به اطراف سریع از طریق اینستاگرام باهاش تماس گرفتم.
صدای گرفته ارغوان به گوشم خورد.
_الو!ارغوان!خوبی؟ اتفاقی افتاده؟
ارغوان_مروارید بابام...
_دایی چش شده؟ حالش خوبه؟
ارغوان_دیشب حالش بد شد اوردیمش بیمارستان میگن حالش اصلا خوب نیست!مروارید دیدی چه خاکی به سرمون شد؟
شوکه به روبه روم زل زدم.
_ا..اا.ررغواننن!ارغوان آروم باش!
چیزی نیست!خب؟اروم باش!
ارغوان_نمیتونم مروارید.نمیتونم بدون بابام زندگی کنم.ضجه میزدو ناله میکرد عصبی شدم.
سرش داد زدم_ارغوان آروم باش!دایی چیزیش نمیشه!منم بدون بابام نمیتونستم زندگی کنم!مگه بابام موند؟ اما من دارم زندگی میکنم.یجوری حرف میزنی انگار بقیه از باباهاشون متنفرن میخوان سر به تنشون نباشه.دایی چیزیش نیست چرا داری بزرگش میکنی همه
چیزو؟
ارغوان_مروارید...براش دعا میکنی؟
دعا کن سالم از اتاق عمل بیرون بیاد باشه؟
_باشه دعا میکنم غصه نخور! توالان باید مونس مامانت باشی!
ارغوان_اره تو راست میگی!ببخشید زنگ زدم توروهم زابه راه کردم.
_دایی از اتاق عمل آوردن بیرون بهم زنگ بزن!
ارغوان_باشه! مروارید...ببخشید بدون فکر حرف زدم.
_نه درکت میکنم حق داری حالت خوب نباشه فقط آروم باش و امیدوار.
دایی حالش خوب میشه!
گوشیو قطع کردم و روی صندلی نشستم.دستامو رو صورتم گذاشتم.
خوشی به من نمیومده؟
زندگی کردن عین ادم به من نیومده؟
همش غصه؟ درد؟بدبختی؟
یکی اومد جلوم زانو زد.
دستامو گرفت و پایین آورد.
وی بود. حالا این وسط قلب ماهم شروع کرد بندری رفتن.
وی_خوبی جینجو؟
_خوبم!
وی_چیزی شده؟
_داییم حالش بد شده و بردنش بیمارستان میگن اوضاعش وخیمه!
وی_واسه همین اینقدر آشفته ای؟
_دایی من بیماری قلبی داره!نگرانشم!
وی_امیدتو از دست دادی؟
_معلومه که نه!
وی لبخندی زد_خوبه!
کوک_ولی عجب دادی زدیا خاکستر جدم توشیشه لرزید!
خندم گرفت!
ساعت ناهار شد و بچه ها کمکم کاراشونو جمع کردن!
پاکتو باز کردم.تو دوتا ظرف مستطیلی آش ریخته بودم و آورده بودم!
با قاشق وهفتا کاسه!
جین_اسم این غذا چی هست حالا؟
_آش رشته!
هوپی_به کره ای چی میشه؟
_نمیدونم!
کوک_چوب غذا خوری نیووردی؟
_چوب براچی؟
کوک_پس رشته هاشو با چی یخوریم؟
خندیدم_اینو عین سوپ میخورن!رشته هاشو باید همراه بقیه موادش بخوری!
براشون تو کاسه ها ریختم .
تقریبا همه موادش گیر اومد غیر از رشتش که خودم چون از جین یاد گرفته بودم درست کردم.
جین_رشته هاشو خودت درست کردی؟
_اوهوم!
جین_خوب شده اما باید باریکتر میزدی!
_رشته آش باید پهن باشه!
هوپی_خیلی خوشمزس!
همه تایید کردن.
_نوش جونتون!
ازجام بلند شدم!
_خب من دیگه میرم یه عالم کار دارم!
وی_خودت که چیزی نخوردی!
_خونه برا خودم نگه داشتم میخورم!
سوییچ یونگی رو یواشکی تو جیب سوییشرتش که کنار در آویزون بود گذاشتم.
آدم بیجنبه ای نبودم اما خب شاید درست نبود بدون اجازش به ماشینش دست زدم.
حالا دیگه به ماشین نیاز نداشتم.
اول رفتم و از دوآ خداحافظی کردمو بعد پیاده راهی خونه شدم.
اون روز اتفاق خاصی نیفتاد فقط عصرش ارغوان زنگ زدوگفت که عمل دایی موفقیت آمیز بوده.
اما همیشه گفتم کسی از فردای خودش خبر نداره...
_خدایا غلط کردم اون شب جوگیر شدم یه چی پروندم میشه اینو بیخیال شی؟
آخه من چجوری اینقدر صفحه رو بخونم؟ چشمام کورشد!
روزی پنج شیش ساعت مینشستم تا شاید بتونم دو جز از قرآن رو بخونم!تموم بشو هم نیست که نیست تازه نه جز خوندم😩
گوشیمو خاموش کردم و مشغول درست کردن ناهار برا خودم شدم.پسرا که نمیومدن.
کاش میتونستم این روزای آخر بیشتر باهاشون وقت بگذورنم.
اهی کشیدم یادحرفای دیروز دایی افتادم.دایی ازم خواسته بود برگردم ایران میگفت حالا که مسافر امروز فردام دوست دارم همتونو کنار هم ببینم.
کلی بهونه تراشیدم که نرم اما نشد.نتونستم خیلی پا پیچ بشم چون دایی نه سال برام زحمت کشیده بود.نمیشد حرفشو زمین زد.
واسه آخر همین هفته بلیط داشتم.ولی هنوز به پسرا نگفته بودم نمیدونستم چجوری باهاشون درمیون بزارم!
عصر بود که پسرا اومدن خونه.
_سلام!خسته نباشید.
همشون تشکر کردن.
_کوک بیا پنکیک پختم برات!
کوک_میل ندارم .
اینو گفت و در اتاقشو بست.
برگشتم طرف پسرا!
_چی شد الان؟
هوپی_از صبحی همنجوریه!هرچیممیگیم چته میگه فقط سرم درده!
شونه ای بالا انداختم.
برای بچه ها پنکیک اوردم.
کوک تا آخر شب از اتاقش بیرون نیومد!
نمیتونستم ببینم نیست اون همیشه شیطونو بازیگوش بودوهمش سر به سرم میزاشت.
در اتاقشو زدم.
کوک_کیه؟
_اجازه هست؟
کوک_بیا تو!
رفتم تو اتاقش بر خلاف همیشه مرتب بود.
_به به میبینم یکی سرش به سنگ خورده!چه اتاق مرتبی!
کوک_ممنون!
_بیبی بانی ما چشه؟
کوک_چیزیم نیست!
رفتم کنارش رو تخت نشستم!
با دستام صورتشو قاب گرفتم چشمامو ریز کردمو زل زدم تو چشماش!
کوک_الان هدفت از اینکار چیه؟
_میخوام از چشمات بخونم عاشق شدی یا شکست عشقی خوردی!
کوک صورتشو از بین دستام در آورد.
کوک_مگه من عین توام که عاشق بشم غمبرک بگیرم.
عین خودش به تاج تخت تکیه دادم و با ارنجم زدم به پهلوش.
_عهههه حالا به روم نیار.
زل زدم به رو به رو.
_خب حالا میشه منو محرم رازت بدونی و بگی چته؟
کوک_مگع تو منو محرم رازت دونستی؟
_اوهوم!وگرنه به توهم نمگفتم که عاشق تهیونگم!
کوک_اگه منو محرم رازت میدونستی اول میومدی به من میگفتی که میخوای برگردی ایران.
برگشتم طرفش.
_ت...تو از...ازکجا میدونی؟
کوک_امروز صبح از خانم کانگ شنیدم.
شرمنده سرمو پایین انداختم.
واسه آخر همین هفته بلیط داشتم.ولی هنوز به پسرا نگفته بودم نمیدونستم چجوری باهاشون درمیون بزارم!
عصر بود که پسرا اومدن خونه.
_سلام!خسته نباشید.
همشون تشکر کردن.
_کوک بیا پنکیک پختم برات!
کوک_میل ندارم .
اینو گفت و در اتاقشو بست.
برگشتم طرف پسرا!
_چی شد الان؟
هوپی_از صبحی همنجوریه!هرچیممیگیم چته میگه فقط سرم درده!
شونه ای بالا انداختم.
برای بچه ها پنکیک اوردم.
کوک تا آخر شب از اتاقش بیرون نیومد!
نمیتونستم ببینم نیست اون همیشه شیطونو بازیگوش بودوهمش سر به سرم میزاشت.
در اتاقشو زدم.
کوک_کیه؟
_اجازه هست؟
کوک_بیا تو!
رفتم تو اتاقش بر خلاف همیشه مرتب بود.
_به به میبینم یکی سرش به سنگ خورده!چه اتاق مرتبی!
کوک_ممنون!
_بیبی بانی ما چشه؟
کوک_چیزیم نیست!
رفتم کنارش رو تخت نشستم!
با دستام صورتشو قاب گرفتم چشمامو ریز کردمو زل زدم تو چشماش!
کوک_الان هدفت از اینکار چیه؟
_میخوام از چشمات بخونم عاشق شدی یا شکست عشقی خوردی!
کوک صورتشو از بین دستام در آورد.
کوک_مگه من عین توام که عاشق بشم غمبرک بگیرم.
عین خودش به تاج تخت تکیه دادم و با ارنجم زدم به پهلوش.
_عهههه حالا به روم نیار.
زل زدم به رو به رو.
_خب حالا میشه منو محرم رازت بدونی و بگی چته؟
کوک_مگع تو منو محرم رازت دونستی؟
_اوهوم!وگرنه به توهم نمگفتم که عاشق تهیونگم!
کوک_اگه منو محرم رازت میدونستی اول میومدی به من میگفتی که میخوای برگردی ایران.
برگشتم طرفش.
_ت...تو از...ازکجا میدونی؟
کوک_امروز صبح از خانم کانگ شنیدم.
شرمنده سرمو پایین انداختم.
«سرازیر دنیا حالم بد شد از
اینهمه گیجی
پراز حرف ناگفتمو
این یعنی مرگ تدریجی
یه جایی میدونی باید صاف بری
اما میپیچی
چقدر پیر تر از سنمم
این میفهمی یعنی چی؟
این شناسنامه
باطلم کرده
دنیا هرکاری که میشد
دوروزه با دلم کرده
هیچکی تو خونه
درک نکرد دردام
حق دارن
دارن میندازن بیرون
من یه ولگردو
چشم بزار میخوام از خودم
حتی قائم بشم
نه تسکینتم
نه ارامشم
اشک بریز
اما مثل من تنها واسه خودت
که اشکات بشه لباس خودت
این شناسنامه باطلم کرده
دنیا هرکاری که میشد
دوروزه با دلم کرده!
هیچکی تو خونه
درک نکرد منو
حق دارن
دارن میندازن بیرون
من یه ولگردو.»
همونطور که آهنگ میخوندم
با موهاش بازی میکردم.
عاشق موهاش بودم نرم و لخت بودن.
کوک خوابش برده بود.قیافش خیلی معصوم شده بود.
لبخند تلخی رو صورتم نشست چطور دلم میومد ولشون کنم؟
همینجوری بهش زل زدم که کم کم داشتم چرت میزدم.
جای پاهام بالش گذاشتمو سرشو آروم روی بالش گذاشتم.
پتو رو تا گردنش کشیدم.
درجه کولر اتاقشو بیشتر کردم و از اتاقش بیرون اومدم.
خونه تاریک بودو این یعنی همه خواب بودن.
صدای ته اومد_فهمیدی چشه؟
_وای ترسیدم ته...
ته_اخ ببخشید .
_چرا نخوابیدی هنوز؟
ته_خوابم نبرد میخوام برم یکم با کوک حرف بزنم.
_من داشتم باهاش حرف میزدم خوابش برد.
ته_نگفت چشه؟
_فقط دلش برا خانوادش تنگ شده!
ته_همین؟
_اوهوم!حالا هم برو بخواب مگه فردا نباید بری کمپانی؟
ته_چرا!
_برو دیگه!
هلش دادم طرف اتاقش خودمم رفتم بالا.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
چرا پارت ۱۷ نیستتتتت
هست 😱
عه اره😐🥲
تروخدا انقد خنده دار ننویس مامانم گوشیمو ازممیگیره هاااا😐
😂😂غلط کردم چشم
با تچکر 😐👌
چرا پارت ۱۷ نمیدیییییی💔😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بخدا گذاشتم تایید نشده هنوز
دمت گرممم آجی محشرررر بوددد♥️😍
💜💜💜
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی یکی دو روز که هنوز پارت ها رو نزاشته بودی هر وقتی که گوشیم رو می گرفتم سریع میومدم چک می کردم ببینم هنوز پارت ۱۵ رو گذاشتی یانه که ایندفعه دیدم دو تا پارت هم گذاشتی😘😘😘😘😘😘😘
منتظر پارت بعد هستم💜💜💜💜💜💜💜💜
ببخشید اصلا وقت نداشتم! پارتا توی بررسی بودن! فکر کنم سر پارت بعدی کلی فوش بخورم 😂💜
این داستانت عالی هست تازه شروع کردم بخونم به همه تستات سر میزنم و ادامه عالی هستی
امیدوارم لذت ببری عزیزم مرسی که دنبال میکنی! 😍😘
سلام تستت لایک شد♥️
یه تست جدید گذاشتم راجب بلک پینک به آرزو هاشون رسیدن چون....
لطفا اگه میشه بیا به تستم سر بزن 💙راستی تست های باحالی در مورد بلک پينک و بی تی اس میزارم حتما دنبالم کن💜تستم هم لایک کن کیوتم♥️