12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 667 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
بعد از اینکه لباسمونو عوض کردیم همه توی سالن دور هم جمع شدیم و صحبت میکردیم.
مروارید از بالا_کوک یه لحظه بیا!
کوک سرشو از گوشیش در آورد و اول یه نگاه به من بعدش جیمین و در آخر یه نگاه به جین انداخت.
کوک_من؟
جیمین لباشو توی دهنش کشید و نفسشو حبس کرد.جینم گوشیشو در آورد و خودشو مشغول نشون داد.
مروارید_چندتا کوک داریم اینجا؟
کوک یه نگاه به من کرد.
کوک_ تِیونگ...اجازه هست؟
دمپاییمو درآوردم و اونم سریع از جاش پاشد و دررفت
صدای خنده ی پسرا بلند شد.
جین و جیمین که رسما غش کرده بودن.
یونگی_ انگار اینا دست بردار تو نیستن!
هوسوک_مگه جونگکوک رو نمیشناسی تا به غلط کردن نندازتت ول کنت نیست!
کوک با چمدون مروارید اومد پایین.
مرواریدم پشت سرش!
یونگی_کی باز قصد سفر کرده؟
مروارید_ میدونین تصمیم دارم یه هفته دیگه برم بگردم خیلی خوش میگذره!
کوک_ولی اینجا به یکی بد میگذره!
ابروهام پرید بالا!
کوک وای به حالت اگه بخوای چرت و پرت بگی!
مروارید_خب توهم بیا!
جیمین_راستکی داری کجا میری؟
مروارید خندید و اومد کنار من رو زمین نشست.
کوکم چمدون رو گذاشت جلو مروارید بعدم نگاه شیطونی به من انداخت.رفت کنار جیمین نشست جیمینم دستشو انداخت دور گردن کوک!کوک به نگاهش به جیمین اشاره کرد.
پسرا هم ادا بازی اینارو میدیدن و ریز ریز میخندیدن!
دستمو مشت کردمو انگشت شصتمو عین سر بریدن زیر گلوم کشیدم.
کوک برام آبرو بالا انداخت.
مروارید مشغول باز کردن چمدونش بود.
مروارید_ببینم کوک من نبودم اتفاقی افتاده؟
کوک_نه چطور؟
مروارید_تو و جیمین همیشه سایه همو با تیر میزدید الان کنار هم با صمیمیت نشستین آروم؟
جیمین_اخه خسته شدیم از بس جنگیدیم به عششق میان دوستیمون پی بردیم برا همون؟
کلمه عشق و با تاکید گفت.
مروارید_امیدوارم همیشه اینقدر خوب بمونین!
کوک_ همه عاشقا به هم برسن! ماکه همیشه همو دوست داریم و اینا شوخی برامون!
مروارید چمدونشو باز کرد و با حرف کوک لبخندی روی صورتش اومد.
مروارید_خب خب خب! یه پاکت بنفش از چمدونش در آورد و گرفت طرف من.
مروارید_اینم یه سری یادگاری از طرف من!
ابروهامو بالا انداختم و پاکتو ازش گرفتم.
مروارید یه پاکت قرمز در آورد و طرف کوک گرفت.
من پاکت خودمو باز کردم و دیگه به بقیه توجه نکردم.
یه کیف جیبی چرم و یه انگشتر با نگین بنفش ویه دستمال سر با نقش های خیلی قشنگ توی پاکت بود.
مروارید توی هدیه گرفتن خیلی با سلیقه و دست و دلباز بود.
حقوق مروارید همش 300هزار دلار بود.
_خیلی قشنگن دستت دردنکنه.
هوسوک_اینا ساخت گوانگجو عه مگه نه؟
مروارید_آره از کجا فهمیدی؟
هوسوک_اخه بابام همیشه از همین مارک برای خودش میخره.
جیمین_شنیدم این مارک فقط تو گوانگجو تولید میشه و هیچ جا گیر نمیاد؟
هوسوک_اره! چون فروشگاه شرکت تو گوانگجوعه و هر شخصم فقط اجازه خرید سه تا کیف رو داره! چون هیچکی اجازه نداره توی فروشگاه و شهر دیگه ای اینو بفروشه!
یونگی_پس جینجو چطور تونسته هفتا از این رو بگیره؟
مروارید _همونطور که هوسوک گفت آقای جانگ مشتری ثابتشونه برا همین منم که گفتم هفتا میخوام برای دوستام گفتن میتونن چهارتا به آقای جانگ بفروشن و سه تا هم به من!
نامجون _ خیلی قشنگه!
کوک_من عاشق دستمال سرا شدم.
بچه ها بیاین شیرموزای من برا شما دستمال سرای شما برامن!
جیمین_خیلی دلت میخواد میتونی از تهیونگ بگیری!
کوک_کی؟من؟ غلط بکنم! مال تهیونگ برا خودشه! من این هدایای با ارزشو ازش نمیگیرم!
مروارید خندید و من که منظورشو فهمیدم قیافه پوکری به خودم گرفتم!
مروارید وسط منو هوسوک نشسته بود موهای هوسوک رو به هم ریخت و گفت_چقدر قشنگه موهاااات ناز شدهههه.
هوسوک خندید.
کوک_موهای تهیونگ چی پس؟
مروارید برگشت نگام کرد.
مروارید_ خیلیییی زشته😉🤪
کوک خودشو انداخت رو جیمین!
کوک_اخ جیمینننن!
جیمین_ببین داداش من هنوز جوونم آرزو دارم منو قاطی مسخره بازیات نکن لطفا!
بعدم پاشد.
مروارید_کجا؟
جیمین_خستمه میخوام برم بخوابم!
یونگی_ آخ آره منم خیلی خوابم میاد.
نامجون_ساعت دوعه بهتره هممون بریم استراحت کنیم.
مروارید درچمدونشو که هنوز کلی لباس توش بود بست.
بچه ها کمکم راهی اتاقاشون شدن.
_میخوای چمدونتو بیارم برات؟
مروارید_ نه تو خسته ای برو بخواب صبح میگم جین بیارتش!
چمدونو بلند کردم_من خسته نیستم خوابمم نمیاد!
مروارید_ پس زحمتشو بکش!
چمدونشو بردم اتاقش!
روی صندلی پشت میز دراورش نشستو مشغول باز کردن بافت موهاش شد.
بی اختیار سرجام ایستادم و بهش با لبخند زل زدم.
متوجهم شدو برگشت نگام کرد.
مروارید_ چیزی شده؟
_هان؟ نه! چمدونتو گذاشتم کنار کمد!
مروارید_مرسی!
سری تکون دادم!
مردارید_راستی ته!
نگاش کردم!
مروارید_ موهات خیلی قشنگن! کاش همیشه مشکی بودن!
لبخندی زدم! صدای در اومد
مروارید_ بیا تو!
کوک سرشو آورد تو_همه چیز اوکیه؟ بعد یه لحظه سرشو برد بیرون صدای جیمین_همه چیز اوکیه چیه؟
کوک_چی بگم پس؟
جین _ بگو چه خبرا؟
منو مروارید نگاهی به هم انداختیم!
جیمین_چی میگی هیونگ؟
کوک _ برم سر اصل مطلب؟
جین_ اصلا وقتی دیالوگ ندارین چرا میپرین وسط؟
کوک کلشو آورد تو و گفت_ببخشید اختلالی تو مشکلاتمون ایجاد شده بعدا مزاحم میشم! بعدم در بست!
منو مروارید پقی زدیم زیر خنده!
از اتاق مروارید بیرون اومدم و وارد اتاق خودم شدم.
چطوری میتونستم بهش اعتراف کنم؟
فعلا باید حواسمو میدادم به ماستر بعد از ماستر بهش فکرمیکنم!
با همین فکرا چشمام سنگین شد و خوابم برد.
*دو ماه بعد*
*آخرین روز ماستر*
همه حاضرو آماده منتظر منیجر بودیم.
مروارید برای بار هزارم کیفشو چک کرد.
مروارید_بچه ها همه چیز رو برداشتین؟
یونگی_باز وقت اجرا شد این شروع کرد استرس دادن!
مروارید_چیکار کنم دست خودم نیست!
جیمین از جاش بلند شد و از اتاقش دوربین عکاسیشو آورد داد مروارید.
جیمین _نظرت چیه یه چندتا عکس از ما بگیری؟
مروارید_فکر خوبیه!
همه مرتب نشستیم.
اولین عکس رو گرفت که گوشیش زنگ خورد!
مروارید _الو... سلام مرسی... اومدم اومدم!
گوشیو قطع کردو دوربین رو روی پای جیمین گذاشت.
مروارید _بچه ها من امروز با دوآ میرم!
در خونه رو باز کرد که بره!
مروارید _پشت صحنه میبینمتون!
جیمین یه نگاه به عکس انداخت!
جیمین_چقد ماته!
هوسوک_مرواریده دیگه هرکاری کنی از استرسش کم نمیشه!
کوک_لابد دستش لرزیده!
جیمین _نه کیفیتش بد شده!
یونگی_اون دیگه تقصیر دوربین توعه!
نامجون_پاشین بریم منیجر رسید!
همه سوار ون شدیم!
وفتی رسیدیم اول چشم چرخوندم مروارید رو پیداکنم!
چشمم بهش خورد که یه گوشه تنها ایستاده بود. عین یه بچه که بین کلی غریبه گیر افتاده. با لبخند خواستم برم طرفش که قبل از من یکی از پسرای تیم فیلمبرداری بهش رسیدو کنارش نشست!
سرجام ایستادم! من سر مروارید خیلی حسود بودم! چشمامو بستم و نفسمو محکم بیرون فرستادم!
رفتم طرف پسرا! کنار کوک ایستادم کوکم دستشو دور گردنم انداخت و ایستاد به گوش کردن حرفای نامجون! اما من حواسم به مروارید بود.
کوک _میگم مرواریدو ندیدی؟
_ن... نه!
کوک_باز این کانگ دوآ چه بلایی سرش آورده؟
چیزی نگفتم! همه رفتیم و لباسامو نو عوض کردیم.
وقت میکاپ بود.
مروارید_بچه ها بیاین برا میکاپ!
هوسوک اول رفت. بعدش نامجون به ترتیب بعد از نامجون یونگی جیمین من جین و کوک!
بعد از اتمام کار میکاپ! وارد صحنه شدیم!
لحظه آخر نگاهی به مروارید انداختم!
مروارید با لبخند_فایتینگ وی!
همین کافی بودکه تا پایان ماستر با انرژی باشم! بعد از تموم شدن اجرا آتیش بازی شروع شد.
از استیج پایین اومدیم!
مروارید و دوآ کنار هم نشسته بودن و به آتیش بازی نگاه میکردن!
لباسامونو عوض کردیم! میکاپامونم مروارید پاک کرد. همه راه افتادیم سمت خونه! مرواریدم قرار شد با کانگ دوآ بیاد.
جین_اخییییش امشب قراره با خیال راحت سر بزارم رو بالشو تا خود ظهر بخوابم بدون هیچ دغدغه ای!
یونگی_ منم احساس میکنم تو این چهار ماه گذشته اصلا استراحت نکردم!
کوک_مخصوصا تو این دوماهی که برا ماستر آماده میشدیم!
جیمین _ چند روز استراحت داریم نامجون هیونگ؟
نامجون _سه روز!
یونگی_یاااا این خیلی کمه!
هوسوک_اره خیلی کمه حداقل باید یه هفته استراحت کنیم!
کوکی_خجالت بکشین خلاف دستورات پی دی نیم؟ عه!
نامجون_ بچه ها دست منم نیست باید واسه ام وی سینگل جدیدمون شروع به تمرین کنیم!
من چشمامو بسته بودمو به حرفاشون گوش میدادم!
یونگی_تهیونگ خوابش برده!
کوک_ از همه بیشتر به اون فشار اومده!
نامجون _ تهیونگ سخت تلاش کرده!
جین_اوهوم استراحتش از همه کمتر بوده!
یونگی_ کارا یه طرف همش حواسش به مروارید بود!
جیمین _حق داشت! هممون حواسمون به مروارید بود! مروارید تو شرایط روحی خوبی نبود!
کوک_ بچه ها... به این فکر کردین که مروارید یه وقتی قراره برگرده ایران؟
جین_کوک الان بحثشو پیش نکش لطفا!
کوک_فقط میخواستم یاد آوری کنم مروارید موندنی نیست! شاید اگه تهیونگ اعتراف کنه بتونیم نگهش داریم!
راست میگفت... مروارید موندگار نبود! و منم جرأت اینو نداشتم که بهش اعتراف کنم!
فردا عصر:جین_ مروارید واسه شام گوشت میخوایم؟
مروارید _آره! میرم قصابی نزدیک خونه ببینم داره یانه!
سوییشرتمو پوشیدم و خودمو مرتب کردم!
_من دارم میرم بچه ها چیزی لازم ندارین استودیو؟
جین_زود برگردیا!
نامجون _ گیتار منو بیار!
_باشه!
_کوکییی آماده ای؟
کوک_اومدم اومدم!
(خب همینجا یه استپ کنین! بپرین برین تک پارتی صورت هندسام من از جین رو بخونین چون این یه تیکه رو یبار به صورت تک پارتی گذاشتم! اونو بخونین بعدش بیاین برای اسلاید هفت تا دوازده)
توی اتاقم دراز کشیده بودم خوابم نمیبرد در اتاقم زده شد.
_بیا تو!
کوک بود!
_چیزی شده؟
کوک_میخوام باهات حرف بزنم تهیونگ!
_خب بیا بشین!
رفت روی کاناپه ی اتاقم نشست! به پهلو خوابیدم و نگاش کردم!
کوک_تهیونگ میدونی که قراردادمون با مروارید به زودی تموم میشه؟
_مگه قراردادمون چهارساله نبود؟
کوک_نه! یه ساله بود!
_خب تمدیدش میکنیم!
کوک_ فکر نکنم پی دی نیم موافقت کنه!
_یعنی چی آخه؟
کوک_مروارید مسلما وقتی قرارداد تموم بشه از اینجا میره!
_کجا میخواد بره؟
کوک_چه میدونم؟ شاید برگرده ایران شاید بره برای یه گروه دیگه کار کنه!
_اون ازمون دل نمیکنه!
کوک_ اما بیگ هیت بهش اجازه نمیده با ما زندگی کنه! مثل اینکه یادت رفته ما خودمون ازشون خواستیم جای خوابگاه این خونه رو بهمون بدن! اینجاهم با خوابگاه فرقی نداره!
_میگی چیکار کنیم؟
کوک_ اگه واقعا دوستش داری چرا ازش نمیخوای باهات بیاد سر قرار؟
_میترسم کوک!
کوک_از اینکه برا همیشه بره نمیترسی؟
_از اینکه ردم کنه هم میترسم!
کوک_من یه فکری دارم!
_چی؟
کوک_هوسوک هیونگ! میتونیم ازش بخوایم با مروارید صحبت کنه ببینه کسی تو زندگیش هست یانه؟
_فکر خوبیه!
کوک_من مرواریدو خیلی دوست دارم اون عین یه مادر دلسوزه! عین یه دوست واقعی همه جا هوامو داره! عین یه آبجی کوچولو شیطونه و مهربون! اون قلب پاکی داره من دوست دارم همیشه باهامون بمونه!
_منم خیلی دوست دارم بمونه! امیدوارم بمونه...
کوک_پس به هوسوک هیونگ زنگ میزنم که فردا باهاش حرف بزنه!
لبخندی زدم و اونم شب بخیری گفت و رفت بیرون!
مروارید خودشو تو دل همه جا کرده بود.
برای همه مهم شده بود! حتی داداش کوچولو من!
با لبخندی به سقف چشم دوختم!
دوست دارم همیشه کنارم باشه!
کم کم چشمام روهم رفت و خوابم برد!
احساس کردم یه چیزی تو بینیمه! با دستم بینیمو خاروندم! اما نرفت دوباره خاروندم بازم نرفت! چشمامو باز کردم که باز کردن چشمم همانا و خالی شدن یه سطل آب یخ همانا!
هین بلندی گفتم و عین برق گرفته ها سرجام نشستم!
صدا خنده های کوک و مروارید فضای اتاق رو پر کرد!
موهام تا زیر چشمام بود والان همشون ریخته بودن تو صورتم!
همونطوری به جلوم چشم دوختم! آب از سرو صورتم چکه میکرد!
کوک_ جینجو یه ذره شامپو هم بیار همینجا سرشو بشوریم!
همونطور بی حرکت روی تخت نشسته بودم و با خودم فکر میکردم من چه گناهی کردم که گیر اینا افتادم که یه چیزی روی سرم شیکست!
بعدم صدای جینجو اومد_تخم مرغ برای نرمی و رشد مو خیلی خوبه!
با داد_میکشمتوووووووووووون!
صدای در خبر از فرار کردنشون میداد!
از جام پاشدم با همون حالت چندش بار برا خودم لباس برداشتم و رفتم حموم! بوی حال به هم زن تخم مرغ خام تو دماغم بود و عصبیم میکرد بعد از چهار بار شامپو زدن سرم از حموم بیرون اومدم!
روتختیمو جمع کردمو رفتم انداختمش تو لباسشویی!
کوک و جینجو کنار هم نشسته بودنو تا کمر رفته بودن تو کتاب!
اومدم رو به روشون ایستادم! حتی کتابم برعکس دستشون گرفته بودن!
اونم چه کتابی ترفند های حرفه ای برای مکانیک شدن!
جینجو_کوکی اینو بخون!
کوکی_ باران اگر ببارد برف نمیتواند ببارد چون باران میبارید!
خندمو کنترل کردم!
کوک_جینجو اینجا میگه زیر باریدن باران بربری بسی میچسبد!
اخمامو تو هم کردم تا خندم نگیره.
_ببینم شما دوتا...
جینجو _ته صحبت نکن پاشو برو صبحانه بخور مزاحم مطالعه کردن ما نشو!
کوک_ آره داریم روی موضوع مهمی تحقیق و تجسس میکنیم!
جینجو اروم_کوک تجسس از جاسوس میاد!
کوک_نخیرم از جستجو میاد!
_حداقل کتابتونو درست بگیرین!
رفتم تو اشپزخونه!
از دست این دوتا!
صبحانمو خوردم و توی سالن نشستم به تماشای تلویزیون.
مروارید توی آشپزخونه بود.
کوک و جیمینم کنار من نشسته بودن و سه تایی فیلم میدیدیم!
جین خواب بود. ظهر باهم ناهار خوردیم!
مرواید_ بچه ها هوا ابریه! دوآ بهم زنگ زد گفت میاد دنبالم باهم بریم بگردیم!
کوک_ تنها تنها؟
مروارید_ نخیرم گفتم با دوآ!
کوک_پس من اينجا تنهایی چیکار کنم؟
جینجو _جیمین و ته و جین هستن! عصر جیهوپ و شوگاهم میان دیگه تنها نیستی! کیکم برات میپزم چطوره؟
جین_ زود برگردیا!
مروارید چشمکی زدو گفت _چشم اوپا!
بعدم از سرمیز بلند شدو رفت بالا!
جین _ بچه ها من عصر میرم خونه خودمون!
جیمین _منو کوک هم میخوایم بریم بوسان!
_اوهوم خوشبگذره!
کوک_جیمین من امروز کار دارم نظرت چیه فردا صبح زود راه بیوفتیم؟
جیمین_مشکلی نداره!
عصر بعد از اینکه مروارید رفت منم آماده شدم رفتم خونه پیش خانوادم!
مروارید:دوآ به خیابون بالاتر از خونه نگه داشت!
_اخیشششش خیلی خوش گذشت دوآ!
دوآ_ولی کاش قبول میکردی امشب بیای خونه من!
_دستت دردنکنه دوست دارم بیام ولی امشب همخونه هام میخوان برن خونه خانوادهاشون یکی از بچه ها تنهاس گناه داره!
دوآ_قربون قلب طلاییت برم من!
لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم!
براش دستی تکون دادم! بوق زدو از کنارم رد شد!
بارون داشت نم نم میبارید!
عاشق بارون بودم!
آروم آروم زیر بارون قدم میزدم!
یاد شعری که همیشه موقع بارون با مامانم میخوندیم افتادم!
_آروم آروم/اومد بارون/شدیم عاشق /زدیم بیرون /اومد نم نم/نشست شبنم/روموهامون روموهامون!
لبخند تلخی زدم!
_شدیم عاشق زدیم بیرون...
یاد حرفای دیشب کوک و ته افتادم!
نفهمیدم منظورشون کیه ولی کوک از ته میخواست که بره و بهش اعتراف کنه!
اینم از عاشق شدن من...
قطره اشکی از چشمم چکید!
خیلی وقته موقع بارون به جای شعری که مامان برام میخوند اینو با خودم زمزمه میکنم!
_داره بارون میزنه نم نم
خیابونا چه سردن
دارم از اون کوچه رد میشم
که تورو توش گمت کردم!
همون لحظه به کوچه خونه رسیدم!
بارو داشت شدت میگرفت پس تا خونه دویدم. کلید زدم و رفتم تو!
خونه ساکت بود.
در اتاق جین رو باز کردم! نبود.
اتاق کوک:نبود.
اتاق جیمین:نبود.
اتاق ته... دستم رو دستگیرش موند و بغضی توی گلوم جا خوش کرد.
شاید... شاید کوک و جیمین همراه ته رفتن تا ته به دختره اعتراف کنه...
دستم شل شد و دستگیره رو ول کرد! جلوی در اتاق ته بی حرکت ایستاده بودم! بغض بدی داشتم!
فقط تونستم بگم_مامان... بازم شکست خوردم!
نشستم زمینو گریه کردم! واقعا هیچکی خونه نبود و تنها بودم!
داشتم با صدای بلند به حال خودم گریه میکردم که صدای چرخش کلید توی در اومدو بعد هوپی اومد تو.
با نگرانی طرفم اومد.
کنارم نشست.
هوپی_مروارید؟ خوبی؟ چرا گریه میکنی عزیز دلم؟
هوپی عین یه فرشته بود همیشه وقتی حال خوبی ندارم سرو کلش پیدا میشه و حالمو خوب میکنه!
_هوپی... من چرا اینقدر بد شانسم؟
هوپی_کی اذیتت کرده؟ بگو برم سراغش؟ پسرداییت حرفی زده؟
_هوپی... کسی که دوستش داشتم...
کسی که دوستش داشتم امشب به یکی دیگه اعتراف کرد که دوستش داره...
هوپی خشکش زد!
بعد از چند دقیقه سرمو روی سینش گذاشت و آروم نوازشم کرد!
هوپی_انتظار اینو نداشتم!
_چرا من نمیمیرم هوپی؟
هوپی_ این چه حرفیه؟ تو زنده ای چون این حقته که زندگی کنی!
_من دلم نمیخواد زندگی کنم... دلم نمیخواد زندگی کنم و شکست بخورم!
هوپی_مروارید ناامید نشو. توهنوز جوونی! هنوز وقت داری که دوباره عاشق بشی!
_دیگه دلم نمیخواد عاشق بشم...
در خونه به صدا در اومد بعدم صدا تهیونگ که با نگرانی اومد کنارم!
ته_مرواربد حالت خوبه؟ چی شده؟
موهامو مرتب کردم!
هوپی_چیزی نیست! فقط اومده خونه تنهایی ترسیده!
ته_قرار نبود اینقدر برگشتنم طول بکشه اما داداش کوچیکم هی اسرار داشت بیاد دنبالم تا دست به سرش کردم طول کشید...
دستمو گرفت و گفت_ببخشید جینجو! حالت خوبه الان؟
_رفته بودی پیش خانوادت؟
ته_اره! مگه سرمیز نگفتم؟
_نه!
هوپی_خب جینجو پاشو برو بالا یه آبیم به صورتت بزن!
سری تکون دادم!
خاک تو سرت مروارید ببین چه کولی بازی در آوردی!
الان میخوای جواب هوپی رو چی بدی؟
با مشت کوبیدم تو کله خودم!
_احمقی دیگه...
به صورتم آب زدم و رفتم پایین کوک و جیمینم از راه رسیدن! پیتزا گرفته بودن و همه باهم مشغول خوردن شدیم!
بعد از شام هوپی کوک رو صدا زد کوکم رفت تو اتاق هوپی!
منم رفتم بالا! خودمو پرت کردم رو تخت!
کم کم چشمام بسته شدن!
خودمو وسط یه بیابون دیدم! مامان جلوم بود!
لبخندی زدم!
مامان _ببینم تو باز آبغوره الکی گرفتی؟
_مامان دلم تنگت بود!
مامان _مروارید... تو شرایط سخت از خدا کمک بخواه اینو هیچوقت یادت نره! جز اون هیچکی نمیتونه کمکت کنه!
_اون شمارو از من گرفت!
مامان _درسته مارو ازت گرفت ولی قراره جای ما یکی دیگه رو بیاره توی زندگیت! مروارید توی شرایط سخت ازش کمک بخواه!
_باشه مامان!
مامان_حالا واسه شب زنده داری آماده ای؟
_منظورت چیه؟
مامان _یکی به کمکت نیاز داره!
پلک زدم که خودمو رو تخت دیدم!
به ساعت نگاه کردم! دو شب بود!
_مادر من خدا بیامرزتت ولی آخه این پارازیتا چیه؟ کی نصفه شبی به کمک من نياز داره آخه؟
رفتم پایین!
دونه دونه در اتاق پسرا رو باز کردم کوک که خواب بود. جیمینم سرش تو گوشیش بود. هوپیم خواب بود! شوگاهم برگشته بود خونه و خواب بود. در اتاق ته رو باز کردم! نبود...
بهش زنگ زدم! جواب نداد!
چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد!
نگران طول و عرض اتاق رو طی کردم! یعنی کجا میتونه رفته باشه؟
بهش پیام دادم! جواب نداد!
(قراره خنده پارت قبل رو از دماغتون بکشم بیرون😂)
بعد از یه ساعت دیگه دووم نیوردم و رفتم طرف اتاق جیمین درو باز کردم که دیدم جیمینم خوابه...
آروم درو بستم! دلم عین سیرو سرکه میجوشید! اگه مامان بهم نگفته بود قراره شب زنده داری کنم و یکی به کمکم نیاز داره شاید اینقدر نگران نمیشدم اما حرفای مامان همیشه یه هشدار بود!
برای بار هزارم بهش زنگ زدم که صدای در اومد!
بدون توجه رفتم درو باز کردم! تهیونگ بیحال تکیشو داده بود به در خیس آب بود!
_ته؟
سرشو چرخوند طرفم!
لبخند تلخی زد. دستشو انداختم دور گردنم حتی دستاشم داغ بودن!
بارون شدیدی میبارید! میترسیدم مست باشه اما نبود!
بردمش توی اتاقش! نمیدونم چطوری تا خونه اومده بود!
اما حتی توانایی باز کردن چشماشم نداشت!
خیلی ترسیده بودم! داشت تو تب میسوخت!
باید یکی رو بیدار میکردم!
رفتم طرف اتاق یونگی!
_شوگا! شوگا! یونگی! بیدار شو!
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
تک پ ارتی رو پیدا نکردم🥺💔
وای اگه کیدراما میشد خیلی خفن بودددد😐
ساعت ۲ نصف شبه و من دارم هر هر میخندم 😐😹
😂بی تی اس و دلیل دردسرهایشان
بل دیگع 😐🤣
خیلی خوب بود این پارت😹😹😹😹قشنگ به معنای واقعی جر خوردم 😉😂
😂هدف ما جر خوردن شماست
دیشب داستانت رو شروع کردم و الان پارت ۱۵ رو تموم کردم 🙂خیلی داستانت عالیه ولی به نظرم داخل گفتن اتفاقا یکمی زیادی کشش میدی 😊💞
قرار نبود تا وقتی که فصل اولش رو تموم کنم کامنت بزارم ولی من قبلاً تکپارتی صورت هندسام من رو خونده بودم ولی نمیدونستم که به این داستان مربوطه و الانم فقط برای این کامنت گذاشتم که بگم خیلی عالی بود 😍👍
وای مرسی که خوندیش و نظر دادی لاو خوشحالم😍❤️
بابت کش دادن هر قضیه هم متاسفم اولین کارم بود و هام بودم