خب گایز من دیگ نمیدونم چی بگم😃 بریم به بقیه داستان👑❤ راستی کامنت بزارید که ببینم دوست داشتید یا نه😉
فردا شد.ما همون اول صب با اسنیپ کلاس داشتیم.صب انقد خوابم میومد اصلا دوست نداشتم بیدارشم . هی میگفتم ۵ دیقه دیگه ، ۵ دیقه دیگه که ساعت شد یه رب به ۸ . دراکو اومد بالا سرم و با لحن مهربونی گفت: کاترین خانم!!!!(😮) کاترین. پاشو داره دیر میشه ها.گفتم: بزار بخوابم بابا خوابم میاد.😴( بعد یهو به خودم اومدم گفتم) بله؟؟؟؟؟😮 چی گفتی؟؟؟؟ گفت: هیچی فقط گفتم دیر میشه همین!!! م: نه قبلش زود بگو قبلش چی گفتی؟؟ دراکو یه نفس عمیقی کشید و اومد سمتم.ترسیدم یکم رفتم عقب.دستمو گرفت و بلندم کرد.( با خودم گفتم الان میخواد شوخی کنه منو هل بده پشت پرده که برم لباسمو عوض کنم😂) تو همین حال بودم که یهو دیدم تو فاصله ۵ سانتی منه تا به خودم اومدم دیدم که یه نفس گرمی به لبم خورد و دراکو آروم لبمو بوسید💋 کاملا شوکه بودم😮نمیدونستم باید چیکار کنم.کاملا گیج شده بودم.بعد گفت : برو لباستو عوض کن باهم بریم.( منم هنوز تو همین حال بودم😮) د: هنوز که وایسادی برو دیگه. بعد هلم داد پشت پرده .
منم آماده شدم و از پشت پرده اومدم بیرون دیدم دراکو رو تختش نشسته منتظر من.د: میبینم که بازم خوشگل کردی.( با خودم گفتم فعلا برای یه مدت اگه باهات حرف زد جوابشو نده) بعد سعی کردم سریع رد شم و برم بیرون . تا رسیدم جلو در دیدم دست چپمو از پشت گرفته و نمیزاره برم. سعی کردم دستمو بکشم که دیدم منو به دیواره کنار در چسبوند و دستشو گذاشت کنار سرم و گفت: چیزی شده؟؟ ( نمیخواستم جوابشو بدم ) ولی گفتم: فک کنم شما چیزیت شده.د: من؟؟ نه من خوبم.م: مطمئنی سرت به جایی نخورده؟؟ داشت نزدیک میشد که از زیر دستش رد شدمو رفتم بیرون. تا تونستم دوییدم و دیدم صدای هرمیونه: کاترین!! کجا . بعد برگشتم پشتمو دیدم، دیدم دنبالم نیومده . نفسم داشت بند میومد . رفتم پیش هری و رون و هرمیون. هرمیون پرسید: چیزی شده چرا داشتی میدوییدی؟؟ نمیدونستم جوابشو چی بدم . یکم مکث کردم بعد گفتم هیچی صب دیر بیدار شدم ترسیدم دیر برسم سر کلاس. هری گفت : مطمئنی موضوع همین بوده؟؟ گفتم : آره آره...... اگه چیزی بود بهتون میگفتم. رون هم که مثل همیشه درحال خوردن بود با دهن پر گفت: خب چیزی نیست دیگه اول صبی انقد بهش گیر ندید. تا برسیم سر کلاس هی برمیگشتم که ببینم پشتم نباشه.
وارد کلاس شدیم. بعد از دو دیقه دیدم که دراکو هم اومد تو کلاس یه لبخند ریز و چشمکی زد و رفت سر جاش نشست. پروفسور تریلانی اومد و کلی راجع به پیشگویی حرف زد و بعد گفت : کاترین میشه دست چپت رو به من بدی.خب منم دستم رو دادم و بعد گفت : بچه ها دقت کنید و ببینید من چجوری از دست کاترین پیشگویی میکنم هم بهش کمی از گذشته و کمی از آینده رو میگم. بعد از چند ثانیه گفت: خب من یکمی از گذشته رو دم گوشت میگم و تو بلند بگو درسته یا نه. خب منم استرس گرفتم. در گوشم گفت : دیشب دیر خوابیدی چون تو فکر اون حرفش بودی. (یه لحظه احساس کردم از تو داغ کردم ) و ادامه حرف تریلانی : امروز هم به سوال توی ذهنت جواب داد قبل از کلاس. ( با دست راستم سفت دست هرمیون رو که کنارم نشسته بود رو گرفتم) تریلانی: درست بود؟؟ م: بله 😰 و ادامه داد : و حالا کمی از آینده. منتظر باش در مدت زمانی نه چندان دور اپارات میکنی. خب بچه ها کلاس تمومه میتونید برید. من به بچه ها پیشنهاد دادم که بریم یکم تو جنگل ممنوعه استراحت کنیم و همه قبول کردن.
داشتیم از هاگوارتز بیرون میرفتیم من دست راست هرمیون و هری دست چپ هرمیون و رون هم دست چپ هری رو گرفته بود و باهم راه میرفتیم. منم خوشحال بودم که دراکو نمیتونه بیاد اینجا جلو هری و رون و هرمیون باهام حرف بزنه تا اینکه دیدم یکی خورد به شونه سمت راستم و یهو خودمو تو اتاق خودم و دراکو دیدم. وای نه دراکو بود. دراکو بود که به من خورد و باهم اپارات کردیم. گفت: چرا از دستم فرار میکنی؟ مگه من لولو خور خوره ام؟ 😂 م : چته دیوونه😠 سعی کردم برم که جلومو گرفت و منو هل داد سمت دیوار و سریع💋 . د: من بابت دیروز ازت معذرت میخوام. تو راهرو باهات بد حرف زدم. ( نمیدونستم چی باید بگم هنوز شوک بودم فک کن کراشت بیادو💋 وایی) م: دراکو !!! د: جانم❤ م : تو چرا یهو عوض شدی؟؟ دیگه اون پسره خودخواهی که به هیچکی محل نمیداد نیستی؟؟ حداقل با من.د: راستش😅.... من خودمم نمیدونم دیروز که با ردات اومدی احساس کردم تو اولین کسی هستی که از ته دل عاشقش شدم. تو راهرو هم دست خودم نبود . برای چند ثانیه همه جا ساکت شد . بعد یهو دیدم دراکو منو هل داد افتادم رو تخت و افتاد روم و کلی قلقلکم داد.از اونجایی که منم حسابی قلقلکی بودم داشتم از خنده غش میکردم برای یه دیقه همه چی یادم رفت.
تا اینکه یهو دیدیم صدای در اومد. کاترین کاترین . صدای هرمیون و هری و رون بود. از روی تخت بلند شدم . حالا دیگه احساس میکردم استرس ندارم و حالم خبلی خوبه. درو باز کردم هرمیون و هری و رون اومدن بغلم. هرمیون گفت : یهو کجا رفتی میدونی چقد دنبالت گشتیم. م : ببخشید که ترسوندمتون . همس تقصیر ابن دراکو بود. هرمیون گفت : نمیدونستم هم اتاقیت دراکوعه . هری برای نشانه تایید سر تکون داد. دراکو اومد جلو در و با لحن همیشگی گفت: خب که چی؟ کارش داشتم . حالا اگه کاری ندارید برید. من با دست زدم تو کمرش که ساکت شه. هرمیون گفت: باش پس قرار جنگل ممنوعه رو میزاریم برا یه روز دیگه. دراکو رو هل دادم تو و خودم اومدم بیرون درو بستم و گفتم : هری رون هرمیون اگه ناراحت شدید ببخشید.خودتون میدونید که چقد..... تا اومدم بقیه حرفمو بگم هری پرید وسط حرفم و با ناراحتی گفت : آره میدونیم و بعد با ناراحتی رفت. رون هم رفت دنبالش. به هرمیون گفتم : هرمیون من باید باهات صحبت کنم کی وقت داری؟؟
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه بای تا پارت بعد👑❤✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درواقه بیشتر ماجرات خودتی و تام چون اگه بخوای دراکو رو شبیه سازی کنی خیلی قیافه ی بدی میگره و تام دراکو رو جزاب کرده همون اول کتاب هم نوشته بود پسر رنگ پریده ولی تام رنگ پریده نبود🤗😄
آره😍😍😍
یه سوال.....الان اینا چند سالشونه😐😐😐😐
عالی بوددددددددددد
پارت بعد رو زود تر بزار عالی بود
فقط بچه ها یه اشتباهی شد
تو صفحه اول نوشتم با اسنیپ کلاس داشتیم ولی با تریلانی کلاس داشتیم
نمیدونم چرا نوشتم اسنیپ😅
حواسم نبود😂😂
تورو خدا زود تر بزار پارت بعدو 🥵🥵🥵
دوتا لجباز خوردن به هم😂
عالی❤