سلام عشقام☺💎اینم داستان جدیدم که بهتون قول داده بودم💕
از زبان جینا:من چند چیز راجب عشق فهمیدم
اولین چیز:عشق فقط بین دختر و پسر نیست.
دومین چیز:عشق بین بهترین دوستا قویترین عشقه
سومین چیز:هرکسی توی قلبش عشق رو نداره.بعضیا نفرت دارن
چهارمین چیز:عشقی که با مهربونی بوجود اومده دائمیه
پنجمین چیز:عشق با ارزشه
اون روز رفته بودم ساحل ی نفر رو دیدم که با تخته موج سواری اومد نزدیکم چترش باز شد از کنار ی مرغ دریایی رد شد اما انگار مرغ دریایی حتی متوجه هم نشد اون انسان نزدیکم شد.انگار چهرش واسم آشنا بود زیرلبی گفتم:پارک جیمین اما تا دوباره خواستم نگاهش کنم ، ناپدید شد کنار دریا نشستم.مثل همیشه دوباره خیالتی شده بودم آخه ناپدید؟این واقعی نیست من هم از چیزهای دروغ متنفرم.دوست داشتم همه چیز واقعی می بود راستش من زیاد نمیدونستم جیمین کیه فقط توی9سالگی اسمش رو شنیدم بدون اینکه بفهمم اون کی هست؟چی کارمه؟دوست خیالیمه یا واقعیه؟پسره یا دختر؟مثل همیشه حافظم رو از دست داده بودم من چیزی رو از بچگیم به یاد نمیوردم اینکه دوستام بچه بودن چیکار میکردن ، یا اینکه من چجوری شیر میخوردم همه اینارو به کمک پدر و مادرم به یاد میارم یعنی اونا واسم تعریف میکنن.اونا گفتن که من توی مهد کودک قدم میزدم و به بچه ها میگفتم:من خواننده سئولم با اینکه حتی نمیدونستم خواننده یعنی چی اما الان معنی همه چیز رو میدونم. اونا گفتن باهاشون ی بار رفته بودم ی نمایشگاه بچه ها اونجا همه با فرانکلین لاکپشت عکس میگرفتیم من هم دیدم پنجه هاش خیلی درازن بنابراین پنجه هاشو کشیدم و دیدم دست ی مرده داد زدم:این که فرانکلین نیست این ی مرد هست به گمانم همه مثل من از چیزهای الکی بدشون میاد آخه یک دختر بچه زد زیر گریه و مدیر شهربازی هم مجبورمون کرد اونجا رو ترک کنیم من و دوستم بلاBella از 14 سالگی خیلی به آیدل شدن علاقه داشتیم واسه همین ی گروه تمرین کار آموزی راه انداختیم با 2 از دوستامون ، ایسول و کان آئه. ایسول و بلا و کان آئه هر سه تاشون یکسال از من کوچیک تر بودن.ما الان 16 سالمونه فردا قراره بریم واسه اودیشن در کمپانی جی وای پی. روز بعد ، من ی لباس خوشگل پوشیدم موهامو بستم رفتم دنبال کان آئه ، ایسول و بلا ایسول:فکر نمیکنی یکم زود رفتیم؟؟ جینا:زود؟اتفاقا دیر هم هس کان آئه:خب ایسول جینا راست میگه الان دیر هم شده ایسول:فکر نمیکنم آخه ساعت...ساعت پنج نیم صبه بلا:چی؟پنج نیم؟الان ساعت هفت نیمه شاید ساعتت مشکل داره (بلا و ایسول دعواشون شد)جینا و کان آئه با داد:بسه دیگه(همزمان) جینا:بسه خیلی شلوغش کردین الان ساعت هفت نیمه کان آئه:درست میگه اگه همش بخواین دعوا کنین آبرومون میره راهمون نمیدن دوست نداریم آرزوهامونو واسه دعوا های الکی شما از دست بدیم بلا:اه باشه جینا:اوف.حالا ماشینمون به این ماشینه مالید.خیالتون راحت شد؟..ایسول:متاسفیم جینا:خیل خب رسیدیم کمپانی پیاده شین دیگه باید بریم ایسول:هاه پیاده شدیم دیگه😐(چقد اونوق😐)
خانم هید:گفتین پارک جینا؟کیم ایسول؟کیم کان آئه؟کیم بلا؟خوب تبریک میگم شما قبول شدین جینا:وای واقعا؟ممنونم بلا:آم.ببخشید چند سال تقریبا طول میکشه که ما دبیو کنیم؟خانم هید:راستش معلوم نی.اما به احتمال زیاد 3 سال طول میکشه بلا:ام.آهان ممنون خانم هید:اینم اتاقتون جینا:واو چه اتاق مدرنی ازتون ممنونم🙏
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالییی پارت بعد هم زود بنویس💝💝
قشتگ بود ...جینا نقش اصلیه
واینکه من شخصیت جینا رو نفهمیدم یعنی جینا از بچگی فراموشی داره و دوست خیالی داره که در اصل واقعیه ؟
اره کیوت