سلام بچه ها ببخشید که این داستان را دیر گذاشتم این هفته برام مشکلی پیش آمد نتوانستم ادامه داستان را بنویسم جبران می کنم بریم سراغ داستان 😉❤️
که یهو آلیا با صدای بلند داد زد مرینت مراقب باش مرینت: بر گشتم و دیدم لایلا داره با عصبانیت می آید سراغم داشت می دوید و نزدیکم می شد.دیدم آدرین دستم را محکم گرفت و گفت بیا این طرف. آدرین: دیدم لایلا با سرعت تمام داره می آید طرف مرینت پس به مرینت گفتم بیا این طرف. لایلا: دیدم دیگه نمی توانم سرعتم را کم کنم همین جور داشتم می دویدم و می رفتم سمت مرینت دیدم آدرین گفت بیا این طرف . به جای اینکه مرینت را بندازه خودش از پله افتاد ها افتاد. (نویسنده: حقت بود لایلا خانم 😆😆😆 لایلا: میشه دهنت را ببندی ؟؟ نویسنده: جانم؟؟؟ لایلا:😡😡😡 ساکت شو و به داستان ادامه بده نویسنده: بدبخت) همه بچه ها زدن زیر خنده🤣🤣🤣🤣
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عاالی بزار بعدی رو لطفا
باشه عزیزم 😉❤️