10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nazanin انتشار: 4 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید دیر شد من کلا یه ساعت وقت خالی نداشتم یه ساعت وقت داشتم که اینو براتون بنویسم و همش امتحان داشتم ببخشید 🙏🙏🙏
پارسالم پر درد سر بود و گذشت دلم برای هری خیلی تنگ شده همینطور رون و هرمیون تازگی ها متوجه شدم یه فامیل دور دارم که قرار امروز بیان خونمون که از طرف مادرم هس خیلی دوست دارم ببینم کی هستن پرفسور دامبلدور دعوتشون کرده بود و نمیگفت کیا هستن خیلی دوست داشتم سریع تر ببینمشون انگار یه دختر هم داشتن چند روز دیگه هم تولد هر بود پارسال خاله و شوهر خاله اش نذاشتن بیاد اینجا ولی امسال من قرار با یه سری ترفند برم اونجا یه چند وقتی بود این نقشه رو مرور میکردم به رون و هرمیون نامه نوشته بودم و برا تولد اونا رو اینجا دعوت کردم بودم اینجا تا با خانواده هاشون به تولد هری بیان خیلی دوست داشتم خانواده دور سلی ها رو دعوت کنم ولی چی کار کنم که قسمتی از روحم که شبیه اسلایترنی ها بود نمی ذاشت امروز کل خونه رو به کمک خدمت کار ها تمیز کردم خیلی شوق داشتم که به جز هری یه فامیل دیگه داشتم اینجوری دیگه تو تابستونا تنها نبودم
ساعت بالاخره 9 شد و اونا دیگه باید میرسدن خیلی ذوق داشتم زنگ خونه خورد و یه خانم و اقا که مو های قهوه ای رنگی داشتن وارد شدن خیلی اشنا به نظر میومدن فکر کنم میشناسمشون یا جا دیدمشون و پشتشون پپپپپپپشتشون هرمیون بود که سرش تو کتاب تاریخ هاگوارتز بود که پارسال از کتابخونه ممنوعه برش داشتم ولی بعدش به پرفسور دامبلدور گفتم که با کلی داد و بیداد مواجه شدم «همه اینا توذهنش تویه ثانیه میگذره»پریدم بلد هرمیون که ترسید وکتاب از دستش افتاد اول نفهمید من بعد که از بغلش اومدم بیرون منو دید پرید بغلم من گفتم :دلم برات تنگ شده بود هرمیون ......هرمیون گفت :منم دلم برات تنگ شده بود ........ پدر و مادر هرمیون بهم گفتن :فکر کنم شما دو تاهم دیگه رو میشناسید ...... و همه با هم خندیدیم ومن گفتم:اقا و خانم گرینجر من گفتم شما چقدر اشناییت نکو پارسال و پیارسال توی ایستگاه کینگزکراس سر سکو نه و سه چهارم دیدمتون منو هرمیون خاله و عمو نشستیم باهم صحبت کردیم خودشون اصرار داشتن این جوری صداشون کنم و در اخر باهم چند تا عکس متحرک گرفتیم
من بهشون اصرار کردم که بزارن هرمیون بمونه و هرمیون موند و قرار شد فردا وسایلش رو بیارن اینجا تا باهم به هاگوارتز بریم خیلی خوشحال بودم و خیلی شوق داشتم اومدم و نشستم پیش هرمیون که سرش تو کتاب بود اونم کتاب و بست و گذاش کنار و به من نگاه کرد*هلن +هرمیون _*+خب میخوام نقشه تولد هری بگم پارسال که اون دورسلی ها تولد رو خراب کردن ولی امسال نمیزارم _اماده ام بگو +ببین اول من و تو روز تولد هری به اونجا دعوتیم من به دورسلی ها یه نامه نوشتم : که من میخوام روی کارخونه دریل سازی اونا سرمیه گذاری کنم اونام برام نامه زدن که میخوان منو ببینن منم روز تولد هری قرار و خونه خودشون گذاشتم من و تو با هم میریم اونجا به بهونه دستشویی میریم بالا اتاق هری طبقه بالاس ...*ادامه اش رو اونجا میفهمد*
ساعت 5:30 *خب ببین این معجون رو بخور من جوری درستش کردم که تا ۴۰ دقیقه جواب میده باید سریع بیایم بیروو این لباسا رو هم بپوش _تو چی؟؟تو نمیای +چرا میام بریم حالا؟؟؟؟_اوهوم
*از دید هری همون روز ساعت 4*از صبح تا حالا خاله پتونیا داره کیک و غذا درست میکنه و چند روز پیش هم برای عمو ورنون یه نامه اومد که یه نفر میخواد روی کارخونه شون سرمایه گذاری کنه قرار بود منم تو اتاقم بمونم تا اتفاق دوسال پیش ،پیش نیاد ساعت ۶ شده بود منم بالا بود چی؟!دابی اومده بود (دابی^هری_هری تو دلش+)^سلام هری _سلام دابی ازت خواهش میکنم دوباره عین دوسال پیش نکن امروز عمو ورنون یه مهمون مهم داره خواهشا خرابش نکن امسال دیگه نمیتونم بدم هاگوارتز دابی لطفا^هری باید به دابی قول بده که امسال نمیره هاگوارتز +وای نه این دوباره مثل پیارسال شد الان بد بخت میشم پیارسال رون نجاتم داد که اون فاجعه بعدش پیش اومد امسال رو خدا رحم کنه ^هری قول میده ؟_نه دابی من نمی تونم قول بدم چون مجبورم بزنم زیر قولم من باید امیال برم هاگوارتز
از زبون هرمیون (پتونیا @عمو ورنون &هرمیون/خانم تامسون_هرمیون تو دلش+)*باید بگم هرمیون با خوردن معجون تغییر شکل داده و الان تو پوست یه خانم ۴۰ ساله اس و یه ورد خونده که به اون ها القا کرده که اون یه سرمایه گذار مهمه* +پس این دختر چی کار مسکنه گفت زود میاد و کیک رو میکوبونه تو سرم تا ۱۰ دقیقه دیگه فرصت ندارم این خاله ی هری هم چقدر حرف میزنه چی شده چرا خشکشون زده حتما هلن اومد کیکم بالا سرم هس _اخ این چه کاری بود کاره کیه *دادمیزنه*بدگشتم که پشت سرم رو ببینم دیدم هری وایساده و هلن نیس پس نقشه درست پیش رفته _ایشون کی هستن آقای دورسلی مگه شما نگفتید فقط یه پسر دارید در ضمن از این به بعد رو تربیت بچه ها تون وقت بزارید حیف وقتم که برا شما تلف شد واقعا براتون متاسفم از این به بعدم لطفا دروغ نگنید و با مهمون درست رفتار کنید .......وای نفسم بند اومد انقدر تند صحبت کردم ببچاره حتی فرصت صحبت کردن هم نداشت داشتم حس می کردم به هرمیون دارم تبدیل میشم شاید معلوم نبود ولی کوتاه شدن قدم رو حس میکردم و سریع راه افتادم @خانم تامسون خانم تامسون لطفا صبر کنید &آاااااا خانم تامسون صبر کنید ما رو ببخشید ولی این پسر ما نیست ای.......محلت ندادم حرفشون رو ادمه بدن و اومدم رفتم پشت کوچه ای که با هلن قرار داشتم و رفتم و سریع لباسام رو عوض کردم و رفتیم تو ماشین
اسلاید قبل از دیدی هلن *هلن/...+هلن تو دلش €هری_*€اخ اخ که هری چقدر ترسیده بود داشتم از خنده میمردم نمیدونستم چیکا کنم ولی خدایی چقدر هری خنگه که نفهمیده من دابی نیستم اوه اوه تایمم داره تموم میشه ۳۰ دقیقه اش رفته هری چجوری تو هاگوارتز دووم آورده به جز اینکه شجاع هس دیگه هیچیش شبیه جادوگرانیس آخه دابی از پله ها میره پایین این دیگه چه عجوبه ای هس نه به من که از پرفسور دانبلدور کتاب کش میرم زمانی که بهش میدم متوجه میشه نه به هری ........رسیدیم پایین بیچاره داشت التماس میکرد که کیک و نکوبونم تو سر هرمیون یا خانم تامسون مو هام داش درمیومد اوه اوه الان هس که لو بریم سریع با چوب دستیم کیک رو برداشتم و کوبوندم تو سر هرمیون اوه اوه سریع ورد اختفا رو خوندم و آروم از پله ها رفتم بالا و از پنحره پریدم پایین و رفتم سر قرار و تا هرمیون بیاد لباسام رو عوض کردم وقتی هرمیون اومد بهش گفتم لباساش رو عوض کرد و رفتیم تو ماشین
(هلن+هرمیون_)_خوب چطور پیش رف ؟+برا من که عالی بود بیچاره هری دلم براش سوخت ولی ارزشش رو داشت مال تو چطور بود؟_خوب بود ولی سرم درد گرفت خیلی محکم کوبوندی توسرم ها!!!!+ببخشید _بخشیدمت بریم سراغ رون بقیه راه با اونه نه ؟؟؟+نه متاسفانه بعد اتفاق سال دوم بهتره رون خیلی واردقضایا نشه من یه ماشین پرنده دارم ولی قدیمه میدم رون با برادراش بیان دنبال هری ببین من نامه رو نوشته ام فقط جغدم مریض شده جغد تو سالمه ؟؟_آره بده من،من میفرستم +باشه ممنون♡.......... از دید رون: تو خونه بودم که جغد هرمیون اومد نامه رو گرفتم بهش یه چیزی دادم و فرستادمش تو نامه نوشته بود :
سلام رون منو هلن *همه چیزایی که توچند اسلاید قبل بود رو توضیح داده ومیریم ادامه *من و هلن تاحالا همه ی کار ها رو کردیم و هلن هم یه ماشین پرنده آماده کرده اگه موافقی فردا تولد هری هس باید فراریش بدید و بیاریدش اینجا خونه هلن منتظریم اینجا همه چیز رو براتون توضیح میدیم سریع تر بیای ................................................................... خدانگه دار ................................ وای اصلا یادم نبود که فردا تولد هری هست رفتم سریع به مامانم گفتم و اون گفت که براش یه چیزی درست میکنه من و جرج و فرد و جینی سریع چند تا مشت خاک برداشتیم از راه شومینه وارد خونه هلن شدیم تا وارد شدیم هلن گفت: سلام رون سلام جرج سلام فرد سلام جینی ........و همه رو بغل کرد و هرمیون یه سلام کلی کرد جرج و فرد باکلی انرژی سلامک و جینی هم سلام کرد و هلن و هرمیون رو بغل کرد منم بغلشون کردم *هلن ـ هرمیون@ جینی ! جرج # فرد % رون ^*..ـ خیلی زود اومدید باورم نمیشد انقدر زود بیاید ولی در کل ممنون من همه چیز آماده کردم تو و جرج و فرد و اینجاش به جرج و فرد بستگی داره باید یدون شکلات به هری بدن تا تا اینجا خواب باشه و وقتی به اینجا رسید بیدار شه شما اونو از اونجا میارید اینجا و ما براش جشن میگیریم و باید گفت فقط خودمون هستیم من و هرمیون و جینی هم یه کیک براش درست میکنیم جینی یه نفس بگیر هلن نمیخوای بگی ما بشینیم ؟؟؟؟؟
ـ ببخشید 🙏🙏🙏🙏بریم بشینیم @خوبه بعد یه ربع گفتی بشینن به من هم فرصت حرف زدن ندادی تنها تایمی که به ما در حد سلام بود معلومه خیلی علاقه داری سریع تر این کار انجام شه ها ـ بله عجله دارم................فردا صبح :طبق نقشه ای که هلن گفت پیش رفتیم فقط تنها مشکلی که داشت این بود که اخرای راه هری بیدار شد که با یه چوب کوبیدم تو سرش خب نیاز بود آمادگی هر مشکلی رو داشته باشیم دم خونه ی هلن بود که هری بهوش اومد بردیمش تو .................. از دید هری :از اون روز که خانم تامسون اومده بود دوباره دابی خراب کاری کرد دوباره همون آش همون کاسه شد قرار بود که امسال نرم هاگوارتز ولی دوباره رون و جرج و فرد اومدن دنبالم فقط تنها مشکلی که جرج بهم یه شکلات داشت وقتی اون رو خوردم بیهوش شدم دوباره بهوش اومدم ولی تا بیام بفهمم چی شد یه چیزی خورد توسرم و دوباره بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دم در یه خونه بزرگ بودیم و وقتی وارد شدم چند نفر بلند جیغ کشیدن
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
خب حالا که ادامه نمیدی میتونم بپرسم میخواستی آخرش چی بشه؟
خیلی کنجکاو شدم🙂
و یه سوال دیگه برام پیش اومد: مگه مادر و پدر هلنا نمردن چطوری اون یه خونه داره و تنها زندگی میکنه اون هنوز بچس و هلنا پیش چه کسایی زندگی میکنه چون گفتی سال اولو تو خونه درس خونده
خیلی جالب و قشنگ میشه :)
اگه نوشتی من داستانتو میخونم :)
داستانت خیلی خوبه
بد شد که ادامه نمیدی😔
داستانت جالبه :)
میشه بپرسم موضوع داستان بعدی چیه؟ خیلی کنجکاوم! لطفا! خیلی دوست دارم بعدی رو هم بخونم :)
عاشقانه انتقام ماجراجویی و فک کنم سه یا چهار فصل داشته باشه
سلام دیگه این داستان رو متاسعانه ادامه نمیدم و دارم یه داستان جدید که ایده اش کاملا از خودمه واینکه دلیلش کاملا معلومه که چرا ادامه نمیدم
چرا 😱😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ببین من دیگه نمینویسم ولی خوشحال میشم تو داستانت کمکت کنم شاید اصلا داستان هامون رو ترکیب کردیم یه چیزه با حالی شد
آره کاش تستچی یه جایی بزاره برا تبادل نظر نویسنده ها تا بتونیم با هم نظرمون رو بگیم
عالی بود ولی چرا انقدر دیر گذاشتی
ممنون ببخشید 😔
یه ساعت بیکاریم رو نشستم کامل نوشتم که بزارم همش وقتم پر بود