
سلام بچه ها امروز که من این تستو منتشر میکنم ۳۱ تکتبر یا به عبارتی ۱۰ ابان و باز هم به عبارتی روز هالووین هس امروز روز تولد من و هلن هستش و چند هدیه برا طرفدارای این داستان دارم 1اینکه من داستان رو نوشتم فقط باید تایپ کنم تو تستچی بزارم ولی اگه شما موافق باشید یه نویسنده اضافه کنم که تو نظرات هرکی موافقه بگه و اگه میخواذ نویسنده بشه این قسمت رو ادامه بده تا من بینتون یکی رو انتخاب کنم 2اینکه سعی کردم داستان رو بیشتربنویسم و یه انتفاد دارم خیلی نظرات و بازدید کننده ها کم شده اگه برای این چند پارت اخر این قسمت بازم کم باشه فکر نکنم انگیزه برای ادامه داستان داشته باشم
ساعت نزدیکای ۴ بود وقت این بود که هرکس بره برا این کارهای بیخودی که پرفسور مگ گوناگل گفته رو انجام بده اخه چرا ووقتی جادو بود باید عین ماگل ها این کا رو انجام بدم تنها کسی که از تنبیهش راضی بودن تو کل هاگوارتز هرمیون و هلن بود من هری هم که اصلا از کارامون راضی نبودیم من به شخصه حاضر بود پرفسو لاکهارت رو تحمل کنم ولی بدون جادو اون همه جام توی هاگوارتز رو تمیز کنم خدایی کار سختیه هلن ( اه رون اگه میخوای غر بزنی حداقل تو دلت غر بزن ) فکر کنم بلند غر زدم دیگه باید میرفتم پیشه فیلیچ هری هم داشت میفرت پیش لاکهارت دخترا هم داشتن میرفتن سمت کتاب خونه چند ساعت بعد از دید رون در حال تمیز کردن جام ها داشتم برا نمیدونم چندمین بار جام تام مرولو ریدل رو با استین لباسم تمیز میکردم این فیلیچ هم هر بار که بهش نشون میدادم یه ایرادی میگرفت واقعا خسته شده بود
ازدید هری اسلاید قبل وای کاشکی با فیلیچ میرفتم و همه جام ها رو تمیز میکردم اینقدر این کار تو خونه دورسلی ها کردم که حرفه ایم. متنفر از اینکه بشینم و اینارو کنار لاکهارت بکنم (نزدیک است اون روزی که قربانی وارد تالار شود و تو نابود خواهی شد )بعد چند وقت دوباره اون صدا اومد قطعا عین دفعات قبل کسی به جز من و هلن نمیشنوه بلند شدم و(پرفسور میشه من برم (یه بهونه الکی جور کردم )سرم درد میکنه ) لاکهارت (اووووووووو بله هری حتما میتونی بری )_(ممنون)
*بچه ها این اخرین باری هست تو این فصل که زبان هرمیون وهلن هست باید از زبون اونا خداحفظی کنید تا هری پاتر وزندانی ازکابان البته اگه نظرات کم باشه و دیگه استقبال نشه نمیزارم* از زبون هلن اسلاید قبل *هلن با + و هرمیون با _نشونه داده میشه * ( وای هرمیون ببین این کتاب درمورد تالار اسراره )_(ببینم واقعا )+(اره بیا )در کتاب رو باز کردم و یه صفحه که خیلی توجه ام ذو جلب کرد اوردم _(سریا تر بخون دیگه )+(باشه هیولا و تالار اسرار در سال 1900در تالار مخفی اسلایترین باز شده و زمانی که این اتفاق افتاد یک هیولا بیرون امد هنوز معلوم نیست ان هیولا چیست ولی زمانی که در تالار باز شد و ان هیولا بیرون امد بیشتر دانشجویانی که پدر و مادر انها ماگل بود خشک شدن و حمله های زیادی به اونها شد ) (نزدیک است اون روزی که قربانی وارد تالار شود و تو نابود خواهی شد ) _ (چیشد چرا نمیخونی )+(دوباره اون صدا اومدمطمینم نشنیدی )_(اره نشنیدیدم حالا بخون)
چند ساعت بعد دانای کل *یا به عبارت خودم * پرفسور مکگوناگال داشت دنبال هری و رون میگشت بعد از کلی سختی به اونها رسید مگ گوناگال نفس زنان گفت (هری رون خبر بدی دارم سریع بیاید هری و رونکه شکه بودند تند به سمتی که پرفسور حرکت میکرد میرفتن هری در دل با خود گفت ( پرفسور داره به سمت درمونگاه میره نکنه دوباره یه نفر خشکش زده و افتاده تقصیر من اممممم خب اگه اینجوری باشه به رونم نمیگه بیاد فقط از من و هلن می خواد بیایم )پرفسور که به درمونگاه مدرسه رسید وارد شد و هرلحظه که میگذشت در دل هری و رونی که همیشه بیخیال بود اشوب بود پرفسور ایستاد و به هری و رون گفت (اتفاق بدی افتاده فقط اروم باشیم )بعد از جلوی پسرا کنار رفت وقتی هری و رون دیدن که دستاشون توی دستایه هم بود و اینه ای دست هرمیون و دستای هلن مشت بود از گوشه ی چشم پسرا قطره اشکی چکید از اون روز چند روزی گذشته و هری و رون هر روز بعد کلاس هاشون پیش دخترا میرفتن امروز وقتی هری و رون بعد کلاس داشتن به سمت درمونگاه میرفتن کنار دستشویی مارتل نالان در حا گریه بود دیدند
اب جمع شده هری و رون که کنجکاو شده بودن داخل دستشویی شدن همه شیر های اب باز بود روی دیوار دستشویی چیز های عجیبی نوشته شده بود که رون مفهوم ان را نمیفهمید ولی از نظر هری کاملا خوش خط و خوانا بود و کنار دیوار دفترچه ای افتاده بود که خیس اببود هری دفترچه را برداشت و ختاخواست قبل از اینکه مارتل نالان او راببیند فرار کند ولی دیر شده بود مارتل از دستشویی بیرون امده بود مارتل (هی 50سال پیش این چنین روزی مردم خدا ) خداروشکر مارتل انقدر گریه کرده بود که جلوی چشمانش پر اشک بود و تار میدید هری و رون که از فرصت استفاده کردن و پا به فرار گذاشتن
*خسته شدم انقدر از زبان خودم بود* از زبان رون وقتی از دست مارتل فرار کردیم نفسمون ذو راحت دادیم بیرون هری دفتر خاطرات رو نشونم داد *هری+رون_*+(ببین روشو دفتر خاطرات تام مارولو ریدل )_(چی ؟؟؟؟؟!!!!! وای بازم تام ریدل نه خدا )+(منظورت چیه ؟؟؟چی میگی؟؟؟؟)_(هری یادته چند روز پیش که هممون به جز تو تنبیه شدیم )+( نباید بگی به جز من چون برا من رفتن به اونجا یه عذاب بود باید بگی من و تو تنبیه شدیم چون دخترا عاشق کتاب خوندن بودن )_(قبول دارم حالا بگذریم تام ریدل وقتی تنبیه شدم وجام ها رو داشتم برق مینداختم فقط 1000بار اون جام رو برق انداختم که روش نوشته بود تام مارولو ریدل )
_(حالا توش رو باز کن ببینیم چی نوشته شاید یه چیزی درمورد تالار اسرار باشه )+(باشه اممم *اینجا هری تعجب میکنه و چشاش قد گردو میشه *هیچ چیزی ننوشته )_(ببین شاید یه ورد خونده و باید ورد رو خنثی کنیم اگه دخترا بودن حتمی همه وردایی که میشه براناپدید کردن جوهر و نوشته لود رو یا از حفظ بودن یا اینکه با هم رقابت میکردند که کی زودتر همش رو با خنثی کردن ورد بلده )+(اره ولی حالا نیستن چطوره ما اینکار و کنیم شاید بتونیم خودمون رو جاشون بزاریم )چند ساعت بعد توی کتابخونه _( وای حال بهم زنه اونا چه جوری توی یه چشم به هم زدن این کار رو میکردن )+(کار سختیه. پیداش کردم )_(کو)+(ایناس حدود 600ورد با خنثی کردنش)و بازم چند ساعت بعد _( هیچ کدوم جواب نداد شاید باورت نشه من مطمینم که اگر اونا بودن حتما متوجه میشدن باید چیکار کنیم من میرم یه سری بهشون بزنم )+(تو برو منم روی این فکر میکنم )
هری :دفترچه رو بردم توی سالن اجتماع داشتم روش فکر میکردم که یه لحظه حس کردم یه نفر دارع وارد میشه هل شدم دستم خورد به جوهر و همش ریخت روی دفتر ولی یه دفعه محو شد تصمیو گرفتم چیزی توش بنویسم * هری +دفترچه _*+(سلام)_(سلام)و بعد پاک شد +(من هری پاترم )_(من تام مرولو ریدلم )+(تو میدونی در تالار اسرار چه اتفاقی افتاد )_(نمیتونم بنویسم حاضری که ببینیش)+(اره ) دانای کل* مجبورم ادبی بنویسم *بوووووممممم صدای مهیب و نوری کور کننده از دفتر خارج شد و هری رو با خودش برد هری میان خاطره تام بود توی راهرویی که به دستشویی دخترانه ای که مارتل در ان بود خورد دید که دختری را داشتن می بردن و سپس تام رادید که داشت میرفت به سمت پرفسور دامبدور چند بار پرفسور را صدا زد
ولی انگار که هری انجا نبود پرفسور صدایش را نمیشنید تام به پرفسور رسید و گفت_( چرا باید هاگوارتز بسته بشه مگه چه اتفاقی افتاده پرفسور )پرفسور دامبلدور گفت +( مگه نمی بینی از اول سال تا حالا چند تا دانش اموز خشکشون زده و حالا این دختر که مرده )_(چه چیزی باعث این اتفاق ها شده )+(در تالار اسرار باز شده و دیگه اینجا در امان نیس )_(میشه کاری کرد که هاگوارتز بسته نشه شما که میدونید من به غیر از اینجا جایی رو ندارم )+(میدونم تام تنها کاری که میشه کرد اینه که در تالار رو بست و اینکه اون هیولا اونا باید پیدا کرد )و یک دفعه هری از دفترچه خارج شد و روی دفترچه نوشته شد( این تنها کمکی هست که میتونستم بهت بکنم )و همه چیز پاک شد در دفترچه بسته شد و همه اینا اومدن رون یکی شد
اسلاید قبل از دید رون .خدارو شکر کسی نبود دلم برای هرمیون و هلن تنگ شده امید وارم پرفسور زودتر بتونه معجون مهر گیاه رو بسازه تا همه رو از این وضع نجات بده دستم رو توی دست جمع شده هلن کردم یه چیزی حس کردم ولی تا رفتم برش دارم که خانم پامفر اومد سریع بلند شدم از تخت جدا شدم خانم پامفر(رون درکت میکنم خیلی بده که برای دوستان ادم اتفاقی بیفته )(_ممنون خانم پامفر من دیگه برم میخوام بخوابم شبتون به خیر )پامفر (شبت به خیر عزیزم ) رفتم سریع *درست هدس زدی دانای کل *رون به سمته سالن اجتماع دوید تا داستان را برای هری بگوید به سالت رسید و تا رفت درمورد چیزی که توی دستای هلن حس کرده صحبت کنه هری دوید سمتش و داستان دفترچه رو تعریف کرد و انقدر داستان هری طول کشید که هر دو خسته شدند و رون به کل حرفش را فراموش کرده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه برای نویسندگی کمک خواستی من هستم?
سلام مثل همیشه عالی بود در مورد نظرات کم هم باید بگم بعضی ها به خودشون زحمت نمیدن من یکی از تست ها م 1000 تا بازدید خورد ولی فقط 15 نفر نظر دادن . اونم بعضی ها فقط خوششون میاد هی بگن این سوالت غلط بود ولی با یه سرچ ساده میتونی جواب رو کاملا بفهمی به نظر من تو کل تستچی داستان های تو از بهترین هاس من که حتی یکسان هم طول بکشد بازم دنبال میکنم و نظر میدم زود بعدی رو بزار
ممنونم من حتی نظر هم برام مهم نیس مهم اینه که یسریا که یکیشون هم خودم دیدم تا پارت ۱۰ میخونند ولی زحمت نمیکشند یدونه دیگه بزنند تا معلوم سه که داستان رو خوندند و واقعا نارا حتم میکنه. ممنونم از که بهم انرژی دادی السا جون