6 اسلاید چند گزینه ای توسط: °•Yekta•° انتشار: 3 سال پیش 61 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت سوم،ببینیم چی کار میکنن با جیمین و آوا
که دیدم از در یکی اومد تو.نگاه کردمش...بابام بود!به میا نگاه کردم،ازشون متنفر شدم!به بابام نگاه کردم که با همون وقار همیشگیش بهم نگاه میکرد،خودم میدونستم واسه چی اومده اینجا،که یک هو حس کردم آمپول زدن به رگ گردنم!که درجا بیهوشم کرد!
از دید پارک جیمین:دیدم دختره رو بیهوش کردن،همین که خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم حس کردم به خودمم آمپولی چیزی زدن!در هر حال چشمام بسته شد،وقتی چشمام رو باز کردم.............دیدم دوباره تو همون اتاقم،ولی خبری از دختره نبود،متعجب داشتم تماشا میکردم، آخه این چه مسخره بازی ایه؟؟؟که دوباره خانم میا رو جلوی چشمام دیدم!
چشمام خیره به دهانش بودن،که شروع کرد به حرف زدن(به نفعتونه همکاری کنید آقای پارک!《شونه بالا انداخت》در هر حال خیلی چیزها هست واسه از دست دادن!)لبخند آخرش هیچوقت یادم نمیره،لبخندی که ازش میشد فهمید داره دست میزاره رو نقاط ضعفی که ناخواسته برای انسان وجود داره!دستش رو،رو به صفحات کامپیوتر گرفت(اینجا رو ببینید آقای پارک!)و چشماش رو هم برای تاثیر بیشتر روی من گِرد کرد،که تصاویری روی صفحات ظاهر شدن....مات و مبهوت،سرگردان و گیج خیره بودم به اون صفحات کاملا تمیز،تصاویری بود از اعضای گروه که داشتن پشت صحنه دیوانه وار برای من بی تابی میکردن!مادرم که در حال خرید از فروشگاه بود!پدرم که در حال ديدن تلوزیون بود!و از همه فاجعه سازتر،محل کنسرت!از ابعاد مختلف روی فن ها و تماشاگرها زوم شده بود!!ترسیده بودم و گیج فقط چشم از این صفحه به اون صفحه برمیداشتم!صدای میا اومد(یه کم آتیش به پا کنیم!)به ناگاه صدای انفجاری از تو آشپزخانه شنیده شد!چشمام گرد بودن و من توانایی نداشتم ماهیچه لبهام رو باز کنم!اینقدر ترسیده بودم؟!ادامه داد(یه کمی سروصداش کمه!درسته پارک جیمین؟)و دست گذاشت روی گوشش(بازی رو شروع کن!)صداهای تیراندازی به شکل فاجعه بار به گوشم رسید!به طرف همه شون تیر پرتاب میشد!همه اونا،اعضای گروه!مادر!پدر!یا جیغ میزدن!یا دست به روی سر نشسته بودن روی زمین!همه چی درهم بود!وای تماشاچی ها اونجا بودن عرق سردی که از روی پیشونیم به روی گونه ام افتاد منو از عالم ترس دور کرد!داد زدم(باشه!!!)
که دیگه صدای تیراندازی نشنیدم!میا نگاهم کرد،با اضطراب ادامه دادم(باشه،با اون خانم ازدواج میکنم!)میا لبخندی زد از روی رضایت و گفت(خوشحالم به توافق رسیدیم!)و اومد سمتم، به سختی نفس میکشیدم،اگه منو اینجوری قانع کردن،حتما اون خانم رو هم که اسمش تو خاطرم نیست اینجوری قانعش میکنن!میله ها از دور دستم باز شد!جای این میله ها روی مچ دستم مونده بود!یه کم نگاهشون کردم!کبودی بود،اگه بیشتر اون زیر میموندن الان خون اومده بود!میا گفت(ترتیب برگشتنت رو میدم!)بعد رفت سمت در و گفت(از الان باید تو فاز بازیگری غرق شی!میدونی؟)صدای نفسهام رو میشنیدم و نگران بودم!یعنی میخوان چی کار کنن!!!
از دید آوا:چشمام رو باز کردم!روی یک چیز نرم بودم که وقتی بلند شدم فهمیدم روی تختم تو اتاقم هستم!وقتی ایستادم رو پام که دیدم بابام روی صندلی کنار تخت،پشت به من نشسته!جیغ آرومی کشیدم......و پرت شدم روی زمین!!دادزدم(بابا.....چراغها خاموشن!نیمه شب هم هست،مثل جن نشستی روی صندلی؟میخوای سکته کنم؟)
مثل همیشه بی توجه با نگاه های سردش گفت(با میا همکاری کن.)بهت زده نگاهش کردم ،که ادامه داد(با پارک جیمین ازدواج کن!)با صدایی ضعیف پرسیدم(چرا؟)نگاهش رو از من برداشت و به آینه نگاه کرد.ادامه دادم(به اجبار منو وارد این کار کردی!یک سال هر چی گفتن قبول کردم،از این کشور به اون کشور،با کلی استرس هر روز از خواب بلند میشم تا برم و بپرم تو دل خطر!از این کار متنفرم و تو وادارم میکنی ادامه اش بدم!بابا....زندگی شخصی منو وارد کارم نکن!نمیخوام به خاطر کار و اهداف سازمان یا یک فرد ازدواج کنم و آخرش طلاق بگیرم و بشم متعلقه!)(متعلقه فقط یک اسمه!چیز خاصی نیست!)داد زدم (چرا هست!!!دارید با زور میگید با ستاره کیپاپ ازدواج کن!هر روز میرم تو تیتر اخبار،که این شناسایی من توسط دشمن رو راحتر میکنه!طلاق بگیریم میشم زنی که از ستاره جدا شد.....مردم ولم نمیکنن.....هی دنبال علتش میگردن!از همه بدتر اون طفلک خودش با مشکل مواجه میشه!چقدر غرورش زیر سوال میره؟)که نفهمیدم کی نزدیکم شد و یه دونه سیلی چسبوند به صورتم!داد زد(کاری که میگم،به عنوان پدرت انجام بده!)به واقعی بودنش شک داشتم!کدوم پدری اینکارو با بچه اش میکنه؟واقعا پدر واقعیم بود؟یا نه؟همش یه نقشه چیده شده است؟صدای در خونه ام بلند شد!سرم رو بالا گرفتم که دیدم خبری از پدرم نیست!حتما از پنجره پریده بیرون!دوباره صدای در اومد،در حالی که دستم لای موهام بود رفتم سمت در،پرسیدم(کیه؟)در کوبیده شد!دوباره پرسیدم(کیه؟)که در وحشیانه تر کوبیده شد!در رو باز کردم و خواستم بگم(چه مرگته،هی میکوبی؟)ولی یه نفر از دستم گرفت و منو برد تو خونه ام و دستش رو جلوی دهنم گرفت که باعث شد حرفم تو دهنم بمونه!
!از هودی که پوشیده بود فهمیدم از سازمانه!که دوتا دیگه هم اومدن تو،درم پشت سرشون بستن!یارویی که دهنم رو گرفته بود دستش رو به نشانه هیس جلوی دهنش گرفت.با چشمای تقریبا ترسیده بهش نگاه کردم.رفتن عقب و یکیشون گفت(یه جوری این رو برسون خونه اش!)و از بین خودشون یکی رو به سمتم حُل دادن!یارو داشت میخورد به دیوار که از دستش گرفتم تا بلایی سرش نیاد،این همه خشونت لازم نبود،با زبون آدمیزاد حرف میزدن میفهمیدم!،دیدم رفتن سمت در و از خونه خارج شدن!یه نفس عمیق کشیدم و به اون یارویی که پیشم بود و ماموریت داشتم برسونمش خونه اش نگاه کردم و پرسیدم(خب...میشه بپرسم کی هستی؟)که کلاه هودی رو کشید پایین و با چشمای مشکیش بهم نگاه کرد!کُپ کردم....جیمین؟نگاه خسته ای بهش کردم و گفتم(پس مجبورت کردن)سری تکون داد و با تاسف به کف زمین خیره شد....گفتم(خب حالا بشین روی مبل،من برم لباسم رو عوض کنم،برسونمت خونه ات!)رفتم اتاقم ،در رو قفل کردم و به دراور مراجعه کردم و هر چی دنبال هودی مشکی رنگم گشتم چیزی ندیدم!در دروار رو بستم و گفتم(شاید پذیرایی باشه!)رفتم بیرون اتاقم،جیمن نگاهم کرد و بلند شد.....به اطراف نگاه کردم.....ازش پرسیدم(هودی مشکی این اطراف ندیدی؟)به اطراف یک نگاهی انداخت و گفت(جز اونی که تنته نه!)یه خودم اومدم!اصلا یادم نبود هودی مشکی تنم بود!وای.....گیجم دیگه.....گفتم(خب....آم...بی خیال.....برگشتم پیداش میکنم!)باز خوبه تونستم جمعش کنم،که جیمین پرسید(چیزی شده؟)(چی؟چرا؟)(هان؟)وای.....کلا سوتی بود.....یه لبخند زد .....واقعا حرفام خنده دار بود!بعد ادامه داد(آخه قرمز شدید!)ناخودآگاه دستم رو روی لُپام گذاشتم و گفتم(وای...چیز مهمی نیست!بیا بریم!)و با عجله به سمت در خروج قدم زدم.
سوار ماشینم شدیم،پرسیدم(خب....کجا هست.....)که از بیسیمم صدایی شنیدم....صدای میا بود......گفت(میبریش سمت بیمارستان!)(ولی اون که مجروح نیست!)(خب وانمود کنه!مجبور شدی مصدومش هم بکن)چهره ام آشفته شد(یعنی چی؟از قصد زخمیش کنم؟)(شما باید زوج بشید....پس کاری رو بکن که میگم....)اعصابم ریخت به هم....جیمین صندلی پشت نشسته بود،حس کردم یه چیزایی فهمیده،یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم به پشت تا بهش بگم باید چی کار کنیم که دیدم با رنگ پریده،دستش رو روی پهلوش گرفته و چشممش رو بسته....ترسیده پرسیدم(چی شده؟؟؟؟)دستش رو از روی پهلوش برداشت.....وای، خونریزی داشت!ترسیده بودم و گیج و منگ بودم که کی زخمی شده!
----->خب اینم از این پارت،تا پارت بعدی،بای گایز! ☆:)☆
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)