
...................
چرا رفتار سهون انقد عجیب شده بود مگه از من بدش میومد پس چرا اینجوری کرد اه اه پسره ی دو قطبی دیوونه به من چه اصلا. بعد از فیلم برداری همه برگشتیم خوابگاه همون لحظه داهی دوید طرفم و محکم بغلم کرد. داشت مثل ابر بهاری اشک می ریخت. سرشو تو دستام گرفتم : چی شده حرف بزن چرا ابنجوری می کنی ؟ داهی : نامه هق هق نامه رو پیدا هق کردم. سوهو : کدوم نامه؟ داهی : مامان من هق مقصر نبوده بابای ما مقصر هق بود اون بهش تجا*وز کرده بوده. انگار بهم شوک دست داده بود داهی رو ول کردم سرمو تو دستام گرفتم پاهام سست شد. داهی : تو نامه نوشته بود دیگه طاقت نداشته برای همین خودکشی کرده. _دروغه دروغه بابام قهرمان زندگیم اینکار رو باهامون نمی کنه. سهون : قرصای دلوین کجاس زود باشید قرصاشو بیارید باید بخوره.
قلب سوزش داشت چشمام تار بود ولی وقتی چند بار پشت سره هم باز و بسته اشون کردم واضح شد پسرا همه اشون بالا سرم بودن. دی.او : ااا بیدار شد چقد خوش حالم الان دوست دارم سره چانبکو بکوبم بهم😂😂 بکهیون : از سنت خجالت بکش پسر جان😂 چانیول : دلوین حالت چطوره خوبی ؟ _خوبم...ولی داهی... سهون : اونم اتاق رو به رویی... نذاشتم ادامه بده سریع از جام بلند شدم و رفتم بیرون دره اتاقو باز کردم دیدم داره به بیرون پنجره نگاه می کنه می تونستم حسشو درک کنم که الان چقد از بابامون متنفره یا حتی شاید از من. _داهی؟؟ سرشو به سمت من چرخوند : دلوین بیدار شدی خیلی نگرانت شدم. بی طاقت به سمتش دویدم و محکم بغلش کردم. داهی : ای له شدم لطفا لطفا ولم کن. _خواهر کوچولو منو ببخش من خیلی مقصرم. داهی : نه دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن هیچ کس مقصر نیست بابا مقصر بود که از سره هوس اینکار رو کرد ولی ما باید دست به دست هم بدیم تا زندگیمون به روال همیشگی خودش برگرده حتی بهتر. _مهربونی تو به کی رفته ؟ داهی : اومم نمی دونم. شیومین : آخیش اینا بالاخره با هم آشتی کردن شبا می تونم راحت سرمو بزارم رو بالش😂 پسرا : هه هه نمکدون. داهی : راستی یادم رفت بگم پسرا شبا میومدن تو اتاق تا منو نصیحت کنن😂 چن : ای خااک مگه نگفتم چیزی نگو این باید بین ما نه نفر و تو می موند😂
سهون : همیشه دلم می خواست با عشقم کنار ساحل قدم بزنم. _من هیچ وقت همچین تصوراتی از عشق نداشتم باور می کنی ؟ سهون : مگه چی ازش می دونستی ؟ _من فک می کردم عشق بدبختی میاره و مشکلات انسان ها رو بیشتر می کنه. سهون : ولی الان دیدی که اینجوری نبود درسته ؟ _اوهوم. سهون : بزار بوست کنم. بعد لباشو غنچه کرد😂 _برو کنار بی تربیت از سنت خجالت بکش. سهون : مگه چیه می خوام عشقمو ببوسم. _هوی برو اونور. سهون : فقط یدونه. _فقط یدونه. دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بهم نزدیک شد و 💋. دوباره خواست💋 که از خودم جداش کردم و با حرص پاشو لگد کردم. _گفتی فقط یدونه. سهون : پای منو لگد می کنی صبر کننن. انقد دویدیم که خسته شدیم و روی شن های ساحل دراز کشیدیم.
_آقای دکتر دارید جدی میگید بیماری من کاملا خوب شده ؟ دکتر لبخند مهربونی زد که کنار چشماش چین افتاد : بله دخترم تمام خطرات رو با جون و دل پشت سر گذاشتی همش تموم شد. سهون : الان دیگه می تونیم بریم بچه دار بشیم. یکی زدم تو سرش😂 _یکم فقط یکم خجالت بکش. دکتر : بله می تونید 😂 سهون : پس پاشو بریم. _چه عجله ایه بشین حالا.
*یک سال بعد* بادکنک رو گره دادم و به دیوار اویزون کردم اعضا هم داشتم بقیه ی کارا رو انجام می دادن. سهون : سوزن ته گردا رو ندیدی ؟ _فک کنم رو مبل بودن. چانیول : به جان خودم من اون شکلاتا رو نخوردم بکهیون😂 بکهیون : نه نه می دونم کاره خودته باید برام بخری. چانیول نشست رو مبل یه دفعه دادش رفت هوا : الهی برید زیر تریلی اینا چی بود پشتمو سوراخ کرد😂😂 _فک کنم سوزن ته گردایی که دنبالشون می گشتی اونجا باشن سهون😂 چانیول : T_T😂 بکهیون : @_@
صدای در بلند شد همه امون پشت در قایم شدیم وقتی داهی اومد داخل روش برف شادی ریختیم دویدم طرفش و محکم بغلش کردم : تولدت مبارک خواهر کوچیکه 💖 داهی : اینا برا منه ؟ کای : نه برا ننمه😂 داهی : باورم نمیشه ازتون انتظار نداشتم. _می دونم ولی تو لیاقتت بیشتر از ایناست 💖 داهی : خواهر خودمی. محکم هم دیگه رو بغل کردیم. سهون : دیگه داره حسودیم میشه میگما دلوین کی می خوایم بچه دار بشیم. _وقت گل نی اصلا می خوام برم پرورشگاه بچه بگیرم😂 ......................... سهون : دیدی همه چی رو گذروندی تموم شد رفت؟ _آره خیلی سخت بود ولی گذشت. سهون پیشونیم رو بوسید و داستان ما اینجا تموم نمیشه در واقع همه ی داستان ها ادامه خواهند داشت تا همیشه💖 #پایان#
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من جر خوردم😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣
عررررر عاااالی بودددد🥺❤️
مرسی عزیزم
عاعاااالیییی
کاش تموم نمیشد
مرسی عزیزم😊💖
داستان کوتاه بود😹💖
عررررررررررررررررررررر 😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫💔😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😫😭😫😫😭😫😭😫😭😫😭😫😭😫😭😫😭😫😫😫😭😫😭😫😭😫😭😭😭😭چرا تموووم شد😭😭
بد بود ؟؟😐😹
نه عزیزم عالی بود😭😭😭😭ولی من هیچ وقت دوست نداشتم تش باشع😭💔💔
مرسی عزیزم ناراحت نباش اینو بدون که داستانها همیشه ادامه دارن 😊💖
خیلی قشنگو باحال بود 😐😂😂😂😘😘😘😘💜💜💜بقیه داستان هاتو هم خوندم 💜💜💜😘😘😘
مرسی عزیزم نظر لطفته💖😻
ببخشید دیر دیدم🍭
عالییییی😃تموم شد🥲
من فکر می کردم داهی شبیه لیساعه😹😹
مرسی آجی نازم آره خودمم همین تصور رو داشتم نمی دونم چرا😂😊💖
😹😹😹😹😹
عرررررر عالی بیددد..😹💙.
فَنتاسیا هی هی هی..😹💙
مرسی عزیزم😂🌈💖
سلام واااو باحال بود داستان نویسی ات خیلی خوبه❤
سلام مرسی قشنگم نظر لطفته🌈💖😊
می خوام یه داستان بنویسم تو هم هستی
واقعا؟😳ممنونم عزیزم🥰اگه میشه من رو با کای کن😅
در واقع همه ی داستان ها ادامه خواهند داشت تا همیشه💖
خیلی خوب بود...و جمله ی اخرت فوق العاده بود
مرسی گلم😊💖🌈
عالییی بود 😝😝
مرسی عزیزم💖🌈