
های گایز✌ ممنون از اینکه کامنت گذاشتید و فالو کردید❤ بریم به پارت بعدی داستان😃
توی خوابگاه اسلایترین کلی اتاق خواب دو نفره بود. هر کدوم از بچه ها هم اتاقی خودشونو پیدا کرده بودن.منم که نمیدونستم کجا برم ( هر جا میرفتم میگفتم اینجا پره برو یه جا دیگه) ناامید رفتم پیش دراکو ( گفتم بزار از اونم بپرسم ) ( من: م ، دراکو: د ) م: ام.....دراکو !!!! د: ها؟؟ من تو ذهنم: ( وایییی خدا این چقد جذابه😍😍😂😂؟؟؟) م: یه سوال داشتم؟؟ تو جای خالی تو اتاقت داری؟؟ من هرجا که رفتم پر بود.( قلبم داشت از دهنم میومد بیرون) د: آره کرب و گوی تو اتاق بغلی منن . توهم بیا تو اتاق من( از خوشحالی داشتم بال در میاوردم😂😂)
چه اتاق خوبی بود!!! دنج ، مرتب ، و مهم تر از اون اینکه پیش یکی از مهمترین بچه های گروه اسلایترینم( آخه خیلی از دخترا سعی میکردن خودشونو به دراکو نزدیک کنن ولی اون محل نمیداد البته برام جای سوال بود که چرا با اونا اصلا حرف نمیزنه ولی با من حرف میزنه؟؟) خب من که خیلی خیته بودم تا رفتم رو تخت سری خوابم برد.ولی تو خواب احساس میکردم یکی همش دارن از بالا سر منو نگا میکنه ولی خب حال نداشتم بلند شم ببینم چیه😂😂😂 صب ساعت ۷ و نیم ساعتم زنگ خورد بلند شدم دیدم یکی داره پشت اون پارچه اماده میشه . اولش ترسیدم دورو برمو که نگاه کردم تازه یادم افتاد من با دراکو هم اتاقم . بعد از چند ثانیه از پشت پرده اومد بیرون . با دستپاچگی گفتم: ام...سلام. با بی اعتنایی گفت : سلام زود باش ردا تو بپوش باهم بریم سر کلاس معجون سازی اسنیپ.اون خیلی وقت شناسه و به نفعمونه دیر نرسیم. منم که از خدا خواسته گفتم باش دو دیقه صب کن الان میام😍 زود ردامو پوشیدم( شنلی مشکی با کروات سبز و بلیز سفید و دامن مشکی که تا بالای زانو بود) برق لبم رو زود زدم و دیدم دراکو جلو در منتظر منه.تا منو دید یه تکون خیلی ریزی خورد( انگار جا خورده بود چشش شیش تا شده بود از تعجب) گفتم : چیزی شده ؟؟ بد شدم؟؟ گفت : نننن......نه .خوبه خوب شدی ( خندم گرفته بود 😂😂😂😂آخه قیافش خیلی باحال شده بود😂😂😂😂😂)
تو راهرو هری و هرمیون و رونو دیدم . تا بهشون سلام کردم دراکو منو کشید کنارو گفت : تو با اونا دوستی؟؟؟؟؟ ( شبیه کیایی شده بود که انگار غیرتی شدن) یه لخظه ازش ترسیدم آخه خیلی قیافش بد بود.گفتم : آره خب مگه چیه؟؟ گفت دوست ندارم باهاشون بگردی!!! من : وااا خوبی بزار ببینم تب نداری؟؟ تا اومدم دستمو بزارم رو پیشونیش دستمو محکم گرفت و گفت : اگه میخوای تو گروه ما باشی باید به حرف من گوش کنی.مچ دستم درد گرفته بود.دستمو محکم کشیدم و گفتم: اگه این قوانین گروهه من دوست ندارم تو این گروه باشم بعد از کلاسم میام وسایلمو برمیدارم میرم تو یه اتاق دیگه. و بعد محکم دستمو کشیدم و رفتم.وارد کلاس که شدم دیدم هری و هرمیون و رون رو صندلی های ردیف دوم نشستن.منم رفتم پیششون هرمیون گفت: آ کاترین بیا اینجا خالیه اینجا بشین رفتم و بین هرمیون و هری نشستم. دور و برمو داشتم نگاه مبکردم که یهو دیدم تو اون یکی ردیف دقیقا به موازات میز ما دراکو نشسته و بدجوری منو نگاه میکنه.منم برا اینکه حرصشو درارم رفتم و خودمو به هری چسبوندم و یکم باهاش حرف زدم و خندیدیم . احساس میکردم که دیگه دراکو داره منفجر میشه که یهو اسنیپ اومد و درس و شروع کرد.
کلاس که تموم شد با هری و هرمیون خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم که وسایلمو جمع کنم. حالا من وسیله به دست ت سالن اجتماعات اسلایترین نشسته بودم و نمیدونستم چیکار کنم ( امروز فقط همون یه کلاسو داشتم) بعدازظهر شد و دیدم یکی دره سالن و باز کرد و اومد تو دعا دعا میکردم که دراکو نباشه ولی خودش بود . از ترس داشتم میمردم گفتم الان میاد یه بلایی سرم میاره . اومد پیشم نشست و گفت: چیه جا پیدا نکردی؟؟ گفتم: به تو ربطی نداره آقای ملفوی( البته درستش مالفوی هه ولی من با دهن کجی گفتم ملفوی) .گفت پاشو بیا سرجات بابا نمیتونی که اینجا بمونی. م : اگه لازم باشه میمونم.بعد دیدم که یکی از ساکامو با خودش برداشت و برد( منم که نمیتونستم اونجا بمونم بعد از چن دیقه بقیه وسایلمو برداشتم و رفتم تو اتاق.
شب بود و منو دراکو هر کدوم روی تخت خودمون دراز کشیدیم.خوابم نمیبرد هی هر چند لحظه یه بار به بهونه های مختلف دراکو رو نگاه میکردم و میدیدم اونم هنوز بیداره . بالاخره سکوت شکسته شد و دراکو گفت: کاترین!!! منم با بی اعتنایی گفتم : ها؟؟ گفت : تو امروز با ردات خیلی خوشگل شده بودی مخصوصا وقتی برق لب زده بودی.من از تعجب داشتم شاخ در می آوردم😮تقریبا تا ساعت ۳ صب بیار بودم و داشتم به حرف دراکو فک میکردم دیگه کم کم داشتم به جاهای بدی میرسیدم که گفتم بهتره بخوابم.
خب گایز❤ امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه کامنت و لایک یادتون نره😉 بای✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها لطفااااااا
حمایت کنید
من همین کاربر دراکوعم سازنده این تست
لطفا این اکانتمو دنبال کنید😭😭😭😭
دوباره از اول تستامو میزارم😭😭😭
خیلی عالی بود مثل همیشه از مجموعه داستانت خیلی خوشم میاد امروز تازه دوشم خیلی داستانای جالبی داره راستی ابجی منم میخوام ی داستان درباره ی من و سدریک بسازم کمکم میکنی لطفا تستای جدید گزاشتم اونارم ببین سوالاش یخورده سخت تر شده
حتما بیا پی ویم کمک خواستی کمکت کنم😊😉
عالی بود تازه فلوت کردم رومان خوشگلیه😍
عالی بود
سر اسلاید آخر منحرف شدم
بعد یه سوال
الان سال چندمه ؟
عالی زود پارت بعدو بزار 💚🐍
دوست داشتی داستان منم بخون 🙂
مطمئن باش تو این چند روز میخونم
چون از دو روز پیش تو مورد علاقه هام گذاشتم که بخونم
هنوز دو پارت دیگه از انتقال یافته ای به هاگوارتز مونده اون تموم شه برای شما رو میخونم