
سلام دوستان اینم پارت دوم ببخشید دیر شد امیدوارم خوشتون بیاد ❤️ لطفا نظر بدید 🙏🏻🙏🏻🙏🏻
اون اون... یا خدااااا اون جیمین بود 😱😱😱😱😱 خشکم زده بود و زبونم بند اومده بود تا خواستم حرف بزنم جیمین با ناراحتی رفت منم کلا از تعجب نمیتونستم تکون بخورم بعد یه دقیقه به خودم اومدم و زدم زیر گریه 😭😭😭😭😭😭😭 گفتم دختره ی کله شق چرا زدی تو گوشش 😭😫 خدایا چرا من اینقدر بد شانسم 😫 خدایا این حتما یه خوابه... یه کابوس آره الان خودم رو نیشگون میگیرم و از این کابوس لعنتی بیدار میشم نیشگون گرفتم ولی فایده نداشت این یه خواب نبود من واقعا زده بودم تو گوش جیمین 😰😭 حالم از خودم بهم میخورد رفتم تو یه پارک و تا میتونستم گریه کردم 😭😭😭😭😭 و یه آهنگ غمگین رو با خودم خوندم .... از زبان تهیونگ : امروز یواشکی از کمپانی زدیم بیرون و قرار شد هر کس بره یه جا و بعد از نیم ساعت همدیگه رو توی یه کافی شاپ ببینیم
( ما ماسک زده بودیم و کلاه داشتیم برای همین کسی ما رو نمیشناخت) رفتم تو یه پارک و روی یه نیمکت نشستم. تو فکر بودم که صدای آواز یه نفر منو به خودم آورد داشت یه آهنگ غمگین رو میخوند وای خدا عجب صدای زیبایی داره سرم رو برگردوندم اون روی اون یکی نیمکت که پشت سر من بود نشسته بود گفتم صدات خیلی زیباست برگشت و منو نگاه کرد صورتش از اشک خیس بود و چشماش قرمز ولی خیلی زیبا بود احساس کردم که قلبم رو بهش باختم و عاشقش شدم همینطور که منو نگاه میکرد یهو بلند شد و و از کنارم با گریه دور شد خاستم برم دنبالش ولی باید میرفتم پیش بقیه
بلند شدم و به سمت کافی شاپ رفتم وقتی رسیدم اونجا همه خوشحال بودن به غیر از جیمین ازش پرسیدم چی شده اونم چون من دوست صمیمیش بودم کل ماجرا رو برام تعریف کرد خیلی تعجب کرده بودم اونم سرش رو انداخت پایین و قطره اشکی از گونش سر خورد و پایین اومد ( نویسنده : وااا خب نمیدونست که تویی وگرنه اون خودش جیمین لاور بود 😕) دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم اون که نمیدونست تو کی هستی وگر نه هیچ وقت یه همچین کاری نمیکرد اون خودش یه آرمی بود و معلومه یه آرمی رو آرمی بمبش حساسه گفت درسته نمیدونست من کی هستم ولی کارش اشتباه بود 😑
بعدش یکم مکث کرد و گفت اصلا ولش کن بیا از این فرصت استفاده کنیم و خوش بگذرونیم و بعد یه لبخند زد ☺️ منم گفتم باشه... کلی خوش گذشت وقتی رفتیم خوابگاه همه داشتم دنبال ما میگشتن ما هم داشتیم از خنده جر میخوردیم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یواشکی همه رفتیم تو یه اتاق و کلی خندیدیم که یهو در باز شد
در باز شد و پی دی نیم با عصبانیت اومد تو و گفت : شما تا الان کجا بودید 😡 پیش خودتون چی فکر کردید که تا این موقع شب اونم بدون بادیگارد بیرون بودید 😠😠😠 نامجون با ترس گفت مگه ساعت چند؟؟!!! پی دی نیم گفت دوازده!!! هممون خیلی ترسیدیم چون خیلی عصبانی بود نامجون خواست حرف بزنه که پی دی نیم گفت اگه یه بار دیگه تکرار بشه من میدونم و شما ( نویسنده : وااا خب چیه بچه که نیستن رفتن یکم خوش بگذرونن 😒 پ د ن : مگه تو نمیدونی کلی هیتر و ساسنگ بیرون هستن 😠 نویسنده : آخ آخ راست میگی)
همه آب دهنمون رو قورت دادیم و گفتیم چشم و اونم رفت که یونگی گفت اههههه ضدحال تازه داشت بهمون خوش میگذشت ولی مهم نیست میدونین چی بعد از یه ضد حال خوردن حال آدمو میاره سر جاش خواب پس من رفتم بخوابم 😴 شب بخیر و بعد هر کس رفت تو اتاق خودش.... من هنوزم تو فکر اون دختر بودم و خوابم نمیبرد بالاخره بعد دو ساعت خوابم برد 😴😴😴
صبح که از خواب بیدار شدم دست و صورتم رو شستم و با بادیگارد ولی به صورت ناشناس به همون پارکی رفتم که اون دختر رو دیدم
روی همون نیمکت نشستم و و به اون دختر فکر کردم صداش خیلی زیبا بود صورتش مثل صورت فرشته ها بود ولی چرا گریه میکرد 😕😕🤔 دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم من واقعا عاشقش شدم من به عشق در یک نگاه اعتقاد نداشتم ولی الان بهش ایمان دارم ❤️💖
با خودم گفتم کاش یه بار دیگه اون دختر رو میدیدم 😔 تو فکر بودم که یهو.....
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه من تا جایی که میتونستم طولانیش کردم ❤️ خواهش میکنمممممممم نظر بدیدددددددددد 🙏🏻🙏🏻🙏🏻 نظرات به 7 برسه بعدی رو میزارم فعلا بای 👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بوووود💜💜💜
هرچه زودتر پارت بعدی را بزار😍
دوستان میخوام اسم داستان رو عوض کنم به نظرتون چی بزارم
عالییییییییییی
عالی بود
ايا ميخواهى مارو سكته دهى ؟!
انقدر جاى حساس قطع نكن فرزندم-_-
باحال بود هرچع زودتر پارت بعدو بزار^_^
نظرات به 7 تا برسه میزارم