12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 591 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗🌗
دست گذاشتم رو شونه هاش!
_مروارید... بهت قووول میدم تا عمر داریم نزاریم اشک تو چشمات جمع بشه !
پس دیگه اینقدر به اون پسره اشغال فکر نکن!
مروارید_من براتون دردسرم ته!
میدونی میتونه بره همه جا جار بزنه من باشماها زندگی میکنم و خبرتو کل جهان بپیچه؟
جین_خب بپیچه! چی میشه مگه ؟
زندگی کردن ما باید طبق خواسته دیگرانباشه؟
مروارید_میتونن کلی شایعه براتون بسازن!
جیمین_واسه یه سلبریتی شایعه سختی کارشه! نترس خیلی شایعه ها پخششد میشه تکذیبشون کرد!
مروارید_الان دوست داشتم اون روز با خانوادممیرفتم و تصادف میکردم میمردم!
یونگی_مروارید؟توکه همچین آدمی نبودی!
نامجون_توهمیشع قوی بودی !قوی باش تموم میشه این دوران !
مروارید اینقدر گریه کرد تا تو بغل من خوابش برد!
با بچه هاباهاش خیلی حرف زدیم ولیاون انگارهیچی نمیشنید!
جونگکوک_سلام!اینجا چه خبره؟
نامجون و جین و جیمین و یونگی_هییییییسسسسسس!
بعدشم به مروارید اشاره کردن!
کوک_ببینم همه چیز مرتبه؟
جیمین_بیابریم پایین بگم برات!
پسرا رفتن پایین!
جین_ باید ببریش دکتر...دستش عفونت میکنه!
_بیدار شد میبرمش!
جین سری تکون داد و رفت بلندش کردم و روی تخت گذاشتمش!
خواستم برم که مروارید دستمو گرفت انگار داشت خوابمیدید !
مزوارید _بابایی نرو!میشه بمونی؟همونجا کنار تختش نشستم داشت تو خواب بلند بلند حرف میزد و گریه میکرد!
مروارید_(تهیونگ نمیفهمه این چی میگه فقط میفهمه که داره با باباشحرف میزنع چون مروارید داره فارسی حرف میزنع.)
بابایی دلم برات تنگ شده!
چرا منو با خودت نمیبری؟
بابایی چرا وقتی میبینی من اینقدر عذاب میکشم نمیای کمکم نمیکنی خلاص شم؟
بابایی نیما بد دلمو شیکوند!بابایی بخدا بی تی اس پسرای بدی نیستن!
من بهشون قول دادم از موقعیتم سواستفاده نکنم و اوناهم قول دادن حقوق منو رعایت کنم!
اما بابایی دایی خیلیناراحت میشه اگه بفهمه!
بابایی خستمه منم با خودت ببر😭لطفاً منو تنها نزار باشه؟
بابایی دلم برای نوازشات تنگ شده موهامو شونه میکنی برام؟
حالم بد بود اون هیچ گناهی نداشت
اون هیچ تقصیری نداشت که خانوادش فوت کردن !
درسته هیچکس نمیتونه خانواده خودشو انتخاب کنه ولی این خیلی براشظلم بود که هم خانواده خودش هم خانواده داییش رهاش کنن!
دستمو روی موهاش کشیدم اشک میریخت و هق هق میکرد!
پتوشو روش انداختم و از جام بلند شدم.
هیچوقت آشفتگی الان رو نداشتم!
واقعا باید یه فکری به حالش میکردم!
از اتاقش بیرون اومدم و در اتاقو بستم!
جونگکوک کنار در اتاق تکیه زده بودو سرشو انداخته بود پایین!
_کوکی؟
کوک_ته... چیکار میتونیم براش بکنیم؟تو فقط راهکار بده خودم هرطوری شده انجامش میدم!
_خودمم نمیدونم باید چیکارش کنم!
کوک_ تهیونگ من نسبت به مروارید احساس مسئولیت میکنم!من یکی رو دارم که از خودم کوچیکتره احساس میکنم هرکاری از دستم برمیاد باید براش بکنم!
لبخند تلخی زدم!
دستمو گذاشتم روشونش و فشار دادم_میدونم چه احساسی داری!ولی فکر نکنم کاری از دست خودمون بربیاد.
کوک_یعنی هیچ راهی نیست؟
_باید فقط شادش کنیم !باید تو شادی غرقش کنیم تا غصه هاشو فراموش کنه!باید در هر شرایطی مراقبش باشیم!
کوک_ همه سعیمو میکنم.
بالبخند سری تکون دادم و دست انداختم دورشونش و باهم رفتیم پایین!
هیچکی اشتها نداشت.
همه تو سالن دور هم نشسته بودیم و تو فکر بودیم!
کی فکرشو میکرد یه دختر که حتی آرمی هم نیست بتونه اینقدر تو زندگی اعضای بی تی اس پررنگ باشه؟
مسلما هیچکس!
جیهوپ_ میگم...چطوره یه مدت ببریمش مسافرت.
یونگی_نمیشه خودمون که وقت نداریم!
جیهوپ_خب من میبرمش خونه مامان بابام اونجا مامان هواشو داره.
کوک_اره شاید مروارید به یه مرخصی یه هفته ای نیاز داشته باشه !
جیمین_ شاید یه مرخصی دوهفته ای...
_نمیشه که خانم جانگ(مامان هوسوک) رو به زحمت بندازیم!
کوک_خب...نظرتون چیه دوروز خونه جیهوپ اینا باشه!دوروز خونه نامجون هیونگ باشه...دوروزخونه جین هیونگ و همینطوری دوروز دوروز ببریمش خونه های خودمون؟
جین_اره فکر خوبیه شاید یکم حالش بهتر بشه!
_بعدشم میتونه اونجا از سلیقه های مامانا واسه لباسامون الهام بگیره.
همه موافقت کردن.بعد از یک ساعت
رفتم یه سر بالا که دیدم مروارید با همون دسته زخمی داره لباساشو جمع میکنه!
_بیدارشدی؟
فقط نگام کردو لبخند زد.
_ببینم داری چیکار میکنی؟
مروارید_میخوام برم گم و گور شم که بیشتر از این براتون دردسر نشم!
رفتم کنارش _مروارید این چه حرفیه؟
ما الان یه تیمیم! اگه قرار باشه هرکدوممون به خاطر اینکه برای دیگری دردسر درست نشه گروهو ول کنیم بریم که بی تی اسی نمیمونه.
مروارید_من عضو بی تی اس نیستم ته!
_ولی عضو خانواده بی تی اس که هستی!
هنوز مشغول جمع کردن لباساش بود انگار اصلا صدای منو نمیشنوه!
دستاشو گرفتم و گفتم_حواست به من هست ؟
مروارید _من دیگه حتی روی سر بلند کردن جلو بچه ها رو ندارم تهیونگ😔
_ببینم مگه اتفاقی افتاده حالا؟هنوز که چیزی نشده !
دستش داشت خونریزی میکرد.
از پای چمدون بلندش کردم.
_دستت داره خونریزی میکنه باید ببرمت دکتر!
مروارید_من خوبم!
_اره خیلی خوبی!
به لباساش یه نگاه انداختم بلیز آستین کوتاه مشکی با شلوار کتانی که از صبح عوض نکرده بود.از لای لباساش یه مانتو جلو باز مشکی برداشتم و دادم دستش.
_بگیر اینو از روی لباست بپوش بریم دکتر!
بی هیچ حرفی همون کاری که گفتمو کرد.منم لباسامو با یه تیشرت آستین کوتاه مشکی و شلوار لی عوض کردم.
ماسکو کلاهمو برداشتم و رفتم پایین .
_کوک سوییچ ماشینت کو؟
کوک_مگه خودت ماشین نداری بدبخت ؟
_ ای بابااااا خسیس بازی چرا درمیاری ماشینم بنزین نداره خب!
جیمین_بیا با ماشین من برو این آدم نیست !
_رفیق فقط تو بقیه اداتو در میارن!
کوک_ای آدم فروش نامرد!
_همینه که هست.
سوییچو از جیمین گرفتم و راهی بیمارستان شدیم .توراه هیچ حرفی زده نشد.
دست مروارید پنج تا بخیه خورد و بعدم قرار شد هر چند روز یکبار ضدعفونیش کنیم که عفونت نکنه.
تا هفته آینده که بخیه هارو بکشن.
وارد خونه شدیم بچه ها همه اومدن بیرون.
کوک_خوبی مروارید؟
مروارید_اوهوم!
جین_چی شد؟
_پنج تا بخیه خورد!
جیهوپ دستشو گرفتو یه نگاه به بخیه هاش کرد.
جیهوپ_درد داری؟
مروارید_یذره!
نامجون _بزار مسکن بیارم بخور بخواب خوب میشی!
مروارید باشه ای گفت و خواست بره بالا.
جیهوپ_مروارید وایسا منم باهات بیام کارت دارم.
جیهوپ و مروارید رفتن بالا
خودمو انداختم رو کاناپه تو اتاقم.
چشماموروهم گذاشتم و برای چند لحظه سعی کردم فکرمو از همه چیز خالی کنم.
مروارید:
_نه جیهوپ مزاحم خانواده هاتون نمیشم من اینجا هم سر بارم اونجا که دیگه...
جیهوپ_ این حرفو نزن مرواریدمگه منو تو با هم حرف نزدیم؟
_اخه هوپی...
جیهوپ_ آخه ماخه نداریم دیگه...
وسایلتو جمع کن یه دوساعت دیگه راهی میشیم.
_باشه!
جیهوپ دستشو روی سرم گذاشت و لبخندی زد.
جیهوپ_مروارید...اینا همه میگذره من یه بابا بزرگ داشتم ۹۰سال عمر کرد اون میگفت من تا تهشو اومدم تهش هیچی نیست غصه ی هیچی رو نخور همه چیز یه روزی درست میشه قرار نیست همیشه بد بیاری باشه .
هر کدوم از ما یه سختیایی کشیدیم تا به اینجایی که هستیم برسیم.
فکر کنم دیگه از سختیایی که کشیدیم شنیده باشی؟
_فقط شنیدم چون کمپانیتون خیلی خوب نبوده خوابگاه خوبی نداشتین و خودتون باید کار میکردین تا خرج زندگیتونو در بیارین.
جیهوپ_درسته... ولی یه وقتایی کارمون به یه جایی میرسید که مجبور بودیم شبا رو بدون غذا سر کنیم.همین یونگی خودمون یادمه یبار قبل از اینکه پیک موتوری بشه یکی از بهترین اهنگاشو خیلی ارزون به یکی فروخت تا بتونه فقط پول یه وعده غذاییشو در بیاره!
_جدی میگی؟
جیهوپ_ مروارید جایگاه الان ما نتیجه صبرو تلاشیه که کردیم.
توهم سعی کن در برابر مشکلاتت صبر کنی مطمئنا حل میشه!
_سعیمو میکنم.
جیهوپ_هروقت دلت گرفت بیا باخودم حرف بزن هیچی رو تو دلت نگه ندار باشه؟
_اوهوم!
جیهوپ از اتاق رفت بیرون.
فکر کنم مامان خیلی هوامو داره که بچه هارو سر راهم قرار داده.
اگه نبودن شاید مجبور بودم به خاطر ادای دِینم به داییم با پسرش ازدواج کنم.شاید هیچوقت اینقدر خوب اطرافیانم رو نمیشناختم.
شاید هیچوقت نمیتونستم رو پای خودم بایستم.
من به پسرا اندازه ثانیه ثانیه ای که با من بودن مدیونم و جواب این لطفاشون رو با هیچی نمیتونستم بدم بجز گوش دادن به حرفاشون و شاد کردنشون.
باید قضیه نیما رو کنار میزاشتممن دیگه به ایران برنمیگردم پس نیازی به مهمون نوازی داییمم ندارم.
یاد تهیونگ افتادم وقتی که دستمو با پارچه میبست وقتیکه واسه بخیهزدن من دردم میگرفت و چیزینمیگفتم اما اون همش بهدکترمیگفت آرومتر بیشتربیحسیبزن دستش درد نیادا.
با یاد آوری نگرانیای تهیونگدوباره ضربان قلبم بالا رفت.
وای من چه بی جنبه شدم حالا اگه کوک یا جیمین این کارو کرده بودن کلی مسخرشون میکردم.
وسایلمو جمع کردم.
به ساعت نگاهی انداختم ساعت ۴بعد از ظهر بود. یه چند تا کاغذوخودکار برداشتم و رفتم اتاق لباسای پسرا و برای برنامه هایی که تو این دوهفته داشتن جدا جدا نوشتم چی بپوشن.
مارک لوازم میکاپی که هر کدومشون
بهش حساسیت داشتن رو هم نوشتم و همه رو جلوی در اتاقاشون چسبوندم.
جیهوپ_مروارید آماده ای؟
_اومدم!
وسایلمو برداشتم و رفتم پایین .
پسرا هیچکدومشون نبودن.
ناراحت شدم بعد از یه سال داشتم ازشون جدا میشدم اونم دوهفته میخواستم از همشون خداحافظی کنم.
ولی نبودن!
_پس پسرا کجان؟
هوپی_ رفتن کمپانی اگه بودن نمیزاشتن بری بریم که دیر نشه!
سوار ماشین جیهوپ شدم و راهی گوانگجو شدیم
تو ماشین چشمامو رو هم گذاشتم و خوابم برد.
جیهوپ_مروارید!مروارید !
_هووووم؟
جیهوپ_پاشو دیگه داریم میرسیم.پاشو!
چشمامو باز کردم کشو قوصی به بدنم دادم هوا تاریک شده بود و ما وارد شهر شده بودیم.
به خونه جیهوپ اینا رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و جیهوپم چمدونم رو از ماشین بیرون آورد!
به در خونه چشم دوختم یه خانم و آقای جا افتاده و از اینا که میشه از تو چشماشون خوند سردو گرم دنیارو چشیدن جلوی در خونه بودن.
جیهوپ_مروارید بیا دیگه.
پشت جیهوپ آروم آروم راه میرفتم تا رسیدیم بهشون.
جیهوپ دوتاشونو بغل کردو مادرشو بوسید.
بعد از اون مادرش اومد طرف من.
مامان جیهوپ_ وای خدای من هوسوک نگفته بودی همچین دوست قشنگ و نازی داری!
لبخند خجولیزدم و سلام کردم.
مامان جیهوپ_ وای چقدرم خجالتیههه!
دستمو گرفت و گفت_با ما راحت باش عزیزم!بیا بریم داخل!
به جیهوپ نگاه کردم جیهوپ لبخندی زدو شونه هاشو بالا انداخت.
با مامان جیهوپ یا همون خانم جانگ رفتیم توی خونه.
مستقیم منو برد طرف یه اتاق درشو باز کرد توی اتاق پراز رنگای بنفش و سفید بود.
خانم جانگ_ بیا دخترم این اتاق دختر خودمه اینجا و برای تو تمیز کردم.
_پسدختر خودتون چی؟
آقای جانگ خندید_دختر ما که ازدواج کرده و کمتر شبایی اینجا میخوابه.
متعجب به جیهوپ چشم دوختم.
نگفته بود ابجیش ازدواج کرده.
جیهوپ چمدونمو برد و گذاشت تو اتاق خانم جانگم دست منو گرفته بودو کل خونه رو بهم نشون میداد.
رسما شده بودم عین کش تنبون😐💔
روی مبلا نشستیم و تازه سر صحبتا باز شد.
خانم جانگ_وای من اینقدر ذوق دیدنتو داشتم اصلا اجازه ندادم تو حرف بزنی!آخه میدونی هوسوک کم پیش میاد مهمون بیاره برام اونم یه دختر نازی عین تو!
لبخندی زدم و گفتم_خیلی ممنون شما رو هم تو زحمت انداختم.
آقای جانگ_این چه حرفیه از وقتی دخترمون(+اسمش؟_🤷🏻♀️)
ازدواج کرده کمتر بهمون سر میزنه هوسوکم که آنقدر سرش شلوغه مارو فراموش کرده اصلا.
جیهوپ با اعتراض_بابا؟
خانم جانگ_ از همه تنها تر منم از صبح تو خونه تنهام تا عصر که یون ته(مثلاً اسم بابای هوسوکه😁)بیاد خونه.
جیهوپ_مامان جان مرواریدم زیاد اینجا موندگار نیست دوروز دیگه جین میاد میبرتش!
خانم جانگ_ عه؟چه ایرادی داره یه هفته بمونه اینجا؟
جیهوپ_ اوووووو چه خبره؟یه هفته؟ نه بابا دوروز اینجا جین دوروز میخواد ببرتش خونه خودشون بعدشم نامجون شی میخواد ببرتش خونه خودشون بعدشم جیمینی بعدم جونگکوکی تهیونگم هست.
با تعجب به جیهوپ نگاه میکردم مگه من چیم هی میخواید از این خونه به اون خونه ببرین متبرکم کنین😳
_جیهوپ شی؟
جیهوپ_هوم؟
_ببینم قضیه چیع؟
جیهوپ_ از من نشنیدش بگیر لطفا من بیشتر اطلاعات نمیدم.
چون خانوادش بودن نمیتونستم پاپیچ بشم.
خانم جانگ_خب اسمت چیه عزیزم؟
_مروارید!
خانم جانگ_معنیش چیمیشه؟اسمت به چه زبانیه؟
_به کره ای میشه جینجو!اسمم ایرانیه.
آقای جانگ_ایرانی هستی؟
خواستم تایید کنم اما جیهوپ زودتر از من جواب داد.
هوپی_ نهههه بابااااا ایرانی کجا بود؟ جینجو مادرش ایرانیه برای همین اسمشو ایرانی انتخاب کردن.
البته پارک جینجوعه.
گنگ نگاش کردم که نامحسوس ابروهاشو با لا انداخت.
خانم جانگ_اهان.خب بگو ببینم دانشجویی؟
_دوساله تموم کردم دانشگاهمو.
آقای جانگ_مگه چند سالته؟
_۲۴
با خانواده جیهوپ تا ساعت ۱شب دورهم نشستیم و حرف زدیم و کلی خندیدیم خانواده با نشاط و شادابی بودن،درست عین خود هوپی!
جیهوپ_دیگه پاشیم بریم بخوابیم که من صبح زود باید برگردم سئول!
همه راهی اتاقاشون شدن و بعدم خونه توی سکوت غرقشد.
گوشیمو که زده بودم به شارژ از شارژ در آوردم و روشنش کردم
سه تا میس کال از وی!
پیاماشو باز کردم .
تهیونگ _سلام جینجو
خوش میگذره؟
ببخشید که نموندم ازت خداحافظی کنم.
دستت بهتره؟
شاید باور نکنی ولی هنوز خونه نرفتم.
براشپیامی فرستادم.
_سلام تهیونگی!
خوبی؟خیلی ازتون ناراحت شدم که باهام خداحافظی نکردین 🥺
تهیونگی مراقب خودت باشیا!رفتی حموم زیر کولر نشینیا!موهاتم خشک کن غذا هم به اندازه بخور کمتر بخوری ضعیف میشی.وعده های غذایی اصلیتو دور از چشم من حذف نکنیا!
به خودم که اومدم دیدم همش شد نصیحت که برای همین تهش نوشتم
دلم خیلی برات تنگ شده🙂💜
آنلاین شدو پیامامو سین کرد(ادامه چت تو عکس)
با لبخندی گوشیمو خاموش کردم و سرمو گذاشتم رو بالش و خوابیدم.
صبح بالرزش گوشیم زیر بالش از خواب بیدار شدم.
پیام از طرف ارغوان بود.
ارغوان_مروارید نیما داره چرت میگه نه؟
گوشیمو پرت کردم یه طرف دیگع به خودم قول دادم یه مروارید دیگه بسازم یکی که هرکی از راه رسید نتونه دلشو بشکونه.
کش و قوسی به بدنم دادم.
ازلای وسایلم مسواکمو پیدا کردم و رفتم طرف سرویس بهداشتی.
خانم جانگ_صبحبخیر!
به طرف صدا برگشتم ازتوی آشپزخونه سرشو بیرون آورده بودو لبخند میزد.
_سلام صبحتون بخیر!
خانم جانگ_خوبخوابیدی؟
_بله ممنون!
خانم جانگ_ برو صورتتو بشور بیا باهم صبحانه بخوریم!
سری تکون دادم و رفتم مسواکزدم و صورتمو شستم.
با حوله صورتمو خشککردم لباسامو با یه تیشرت هشت رنگ و شلوار سفید عوض کردم.
رفتم توی آشپزخونه با خانم جانگ صبحانه خوردیم و بعدشم توی سالن نشستیم.
خانم جانگ_ شنیدم با هوسوک و دوستاش توی یه خونه زندگی میکنین!
_بله من طبقهبالاشون زندگی میکنم .
خانم جانگ_خوابگاهشون بزرگه؟
_بله تقریبا یه خونه کامله!
خانم جانگ _ غذا هم خود کمپانی بهشون میده؟
_نه! من و سوکجین اوپا درست میکنیم!
خانم جانگ_با بچه ها رابطت خوبه؟
_بله همشون به خودم و خط قرمزام احترام میزارن!
خانم جانگ_سخت نیست زندگیکردن با هفتا پسر؟
_خب چرا سختی های خودشم داره.
مثلاً وقتایی که من بیماری ماهانم شروع میشه دو سه روزی بی حالم حتی از رخت خوابم نمیتونم بلند شم و بچه ها همش میان بهم سر میزنن و نگرانن و میگن بیا ببریمت دکتر!
خانم جانگ خندید_خب حقدارن نمیدونن همین که نباشن یه درمان حسابیه!
_حالا اینا به کنار اوایل همش خجالت میکشیدم وقتی میومدن و حالمو میپرسیدن!
خانم جانگ_عزیزمممم!
خب با بچه ها چطور برخورد میکنی؟ باهم حرف میزنین؟مشکلاتتونو با هم درمیون میزارین؟
_بله خیلی وقتا مشکلاتمونو هشتایی حل میکنیم!ولیخب نشده کسی تا حالا مشکل شخصیشو به من بیاد بگه!
خانم جانگ_ مردا کلا مغرورن به راحتی مشکلاتشونو با دیگران درمیون نمیزارن!
_اوهوم!
خانم جانگ_هوسوک تو خوابگاه چطور ادمیه؟
_هوسوک اوپا خیلی مهربونه!حواسش به همه هست و مراقبه کسیغصه نخوره همیشه شاده و لبخند میزنه و به همه هم کمک میکنه! من اصلا اهل اغراق کردن نیستم و همشونو طبق چیزایی که دیدم میگم!
خانم جانگ_از اخلاقای بد هوسوکبگو!
_خییییییلییییی خیییییلییییمهربون و دل رحمه
خانم جانگ لبخندی زدو دیگه چیزی نگفت.
گوشیم تو جیب شلوارم لرزید.
ارغوان_مروارید چرا جواب نمیدی؟
اخم کردم چرا نمیزارن زندگیمو بکنم؟
_سلام!چی شده؟
ارغوان _مروارید تو به نیما جواب منفی دادی؟
_جرم کردم؟
ارغوان_چرا اخه؟نیما خونه زندگی داره ماشین داره کار داره دیگه چی میخوای؟
_عشق!
ارغوان_ تو ازدواج کن عشق خودش به وجود میاد!
_نه ارغوان من نمیخوام بدون عشق ازدواج کنم!البته... تازه نیمارو شناختم!
ارغوان_نمیدونم بینتون چی گذشته ولی باور کن نیما هیچی رو از ته دلش نگفته!
_ارغوان!به خاطر نیما خان شما همه فکر میکنن افسردگی گرفتم دستم پنج تا بخیه خورده. بخاطرش دوهفته خونه نشین شدم.من نمیتونم آدمی که تو اعصبانیت حالیش نیست چه غلطی میکنه زندگی کنم لطفا بزارزندگیمو بکنم !
ارغوان_میخوایبگی مزاحم زندگی کردنت شدیم؟ تو همش یه ساله رفتی اونجا !
_من فقط میگم دیگه درباره نیما صحبت نکنیم!همین!
ارغوان_برنمیگردی؟
_نه!
ارغوان_ نیما میگفت تو با هفتا پسر همخونه ای؟میگفت دوست پسر داری؟مروارید راست میگه؟
_اره!
ارغوان _تو اینجوری نبودی!
_تو هم میخوای عین داداشت منو قضاوت کنی؟
ارغوان_میشه باهم تلفنی صحبت کنیم؟
از توی سالن بلند شدم و رفتم تو اتاق .
تماس رو وصل کردم.
ارغوان _سلام!
_سلام!
ارغوان_میشه بگی نیما درباره چیداره حرف میزنه؟
_ارغوان،من با هفتا پسر همخونه امدرست اما باور کن اونجوری که فکر میکنید نیست!
ارغوان_این خودش خیلی بده!
_هیچکس کاری به کار من ندارم ارغوان .هممون خط قرمزایهمو رعایت میکنیم !
چت تهیونگ و مروارید
چت تهیونگ و مروارید
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
عااالییی
😉🥂🤎،کلمه عالی برای عالی تر بودن داریم ؟ ( خودمم نفهمیدم چی گفتم زیاد توجه نکن 🙂😐)
اوووووم فکر کنم کلمه ای برای توصیف عالی که عالی تر از عالی باشه در پوسته ی عالی بودن و عالی شدن و همه ی عالیان جمع نگنجه😂😂😂
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی میشه پارت بعد رو زود بزاری😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😍😍😍😍😘😘😘😘😘♥♥♥♥♥