9 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑Dorsa👑 انتشار: 3 سال پیش 151 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هایییی، خب گفتین زود زود بزار منم زود گذاشتم😂 ولی ی چیزی مخوام بگم😐 نگا کردم بازدید از لایک و کامنت بیشتره😐چرااااا؟😐 کسی ک نگا مکنی زحمت بکش لایک کن ... اینطوری بشع دیگ از پارتای بعدی خبری نی😐
اول بالا را بخوان😐بعد بیا داستانو بخون🙂
ا/ت : از اونجایی ک چیزی همراهم نبود ... لباسامو عوض کردم و تهیونگو صدا زدم... تهیونگ : حاضری ا/ت : اوهوم... تهیونگ : دنبالم بیا... / خواستم چیزی بگم ک.. تهیونگ : حوصل بحث کردن با تورو ندرم...باید هر کاری میگم انجام بدی... وگرنه هم خودت هم منو ب کشتن میدی... ( بدون چون و چرا باشه ای گفتم و دنبالش راه افتادم... ) رسیدیم دم در بیمارستان ، همین ک مخواستیم خارج شیم با دیدن کسی ک روبرومونه سرجامون وایستادیم....
جونگ کوک : کجا با این عجله.... جایی تشریف میبردین؟ / تهیونگ برگشت بهم نگا کرد و بعد دستمو محکم گرف انگار ب عقب اشاره کرد ک بدوییم ... اروم گف.. تهیونگ : ۱ .. ۲ .. ۳ بعد برگشت و با سرعت دویید منم پشت سرش میدوییدم... صدای پایی ک پشت سرمون میشنیدیم باعث میشد با سرعت بیشتری بدوییم... تقریبا کل بیمارستانو دور زده بودیم ... انگار رسیدیم ب در پشتی بیمارستان... تهیونگ سریع رف درو باز کنه.. /: تهیونگ : آههه لنتیییی قفلههه ... " ب دور و برش ی نگاهی انداخت و برگشت سمت من... تهیونگ : اون..اونجا ی پنجره هس ( به پنجره کنار در اشاره کرد ...ارتفاعش زیاد بود.. ) ا/ت: من ک نمتونم برم بالا ارتفاعش زیاده تهیونگ : قلاب میگیرم... برو بالا ... ا/ت : پس خودت چی...؟!
پوزخندی از رو تمسخر زد .. تهیونگ : فک کردی مث توام؟ من از ۱۱ سالگیم با این کارا بزرگ شدم... زود باش عجله کن وقت نداریم... " دستشو قلاب کرد و منم ازش بالا رفتم... کمی مکث کردم .. محیط اون طرف پنجره یه جنگل خیلی بزرگ بود... یکم میترسیدم... ولی با صدایی ک شنیدم ب خودم اومدم.. تهیونگ : چرااا وایستادیی عجله کنننننن ( صدای جونگ کوکو شنیدم ک انگار داشت بهمون میرسید... ب سمت صدا برگشتیم.. ) جونگ کوک : تهیونگگگگ بالاخره میگیرمتوننن نمتونییییننن فرار کنین ... " تهیونگ سرشو با عصبانیت ب طرفم برگردوند.. تهیونگ : بپر... با صداش پریدم...ولی با دردی ک تو سینم احساس کردم.. ب خودم پیچیدم... طولی نکشید ک تهیونگ هم پرید... ا/ت : ت...ته..تهیونگگ.. درد دارم وقتی دستمو از رو سینم برداشتم خونی بود... جای زخم گلوله بود.. تهیونگ : خونریزی داری... آستین لباسشو پاره کرد و دور زخم پیچید... ا/ت : تهیونگ نمتونم پاشم درد دارم...
تهیونگ : پاشوو ناز نکن... یکم صبر کردم دیدم جوابی نداد برگشتم عقب دیدم افتاده زمین... ینی بیهوش شده؟😟 ا/ت... ا/ت... تکونش میدادم اما بیدار نمیشد ، ی دستمو گذاشتم زیر زانوهاش و اون یکیم زیر کمرش و بلندش کردم... از زبون ا/ت : چشمامو باز کردم.. نور خورشید از بین سایه های درخت بهم میتابید ... سرمو بالا اوردم ک با چهره تهیونگ مواجه شدم... سر و صورتش پر عرق بود... معلوم بود ک خیلی خستس... ا/ت : تهیونگ... میشع منو بزاری زمین؟ /اروم بدون هیچ حرفی منو زیر یکی از درخت ها گذاشت ... خودشم خسته پرت کرد کنار درخت و سرشو ب درخت تکیه داد... چشماشو بست و نفس نفس میز... تهیونگ : حالت خوبه؟ درد نداری؟ ا/ت : نه... خوبم... تهیونگ؟ تهیونگ : هومم؟ ا/ت : ی سوالی بپرسم جواب میدی؟ تهیونگ : .... ا/ت : تو مافیایی؟ چرا بهم نگفته بودی؟... دلیل دشمنیت با جونگ کوک چیه؟ /: بدون توجهی ب سوالم ی تکونی ب خودش داد و جاشو راحت تر کرد ... بعد چن دیقه دیگ مطمئن شدم خوابیده... اوفففف چی میشددد ی بارم شده ب سوالم جواب بدهه... از زبان جونگ کوک : بعد از کلیی دوییدن ب ی جای بن بست رسیدم انگار پشت بیمارستان بود... چشمم ب ی در خورد... انگار در پشتی بیمارستان بود... رفتم بازش کنم ولی قفل بود... اگ اینجا قفله پس از کجا متونن فرار کنن؟ چشمامو دور و اطرافش چرخوندم ک ی پنجره دیدم... اهههه لنتییی از اینجا فرار کردن... سریع از اونجا خارج شدم و ب افرادم دستور دادم برن دنبالشون....
بریم پیش تهیونگ و ا/ت / از زبون ا/ت : منم خسته بودم... کم کم .. چشمامو بستم و ب خواب رفتم..., ** یواش از خواب بیدار شدم ی خمیازه کشیدم .. دیدم تهیونگ سرشو گذاشته رو شونم و اروم خوابیده... دلم نیومد بیدارش کنم سرشو گذاشتم رو پاهام تا راحت تر بخوابه... چ ناز خوابیدههه ، اوییی خدا شیطونه میگ با دستم لپاشو بکشم و باهاشون بازی کنممم... خدایا ب حرف شیطون گوش بدم؟😐
دیدم داره چشماشو میماله ک بیدار بشه... زود خودمو زدم ب خواب... تهیونگ : الکی ب خودت فشار نیار مدونم بیداری... / ب حرفش توجهی نکردم ولی با چیزی ک دور کمرم احساس کردم.. سریع چشمامو باز کردم... دیدم دستاشو دور کمرم حلقه کرده اروم سرشو ب شکمم تکیه داد... تهیونگ : با تو بودن بهم حس ارامش میده... لطفا این حسو خراب نکن... ا/ت : ا..این.. تهیونگه.؟ چرا مهربون شده... بدون حرفی منم موهاشو نوازش کردم...
با صدای شلیک و چن تا مرد دوتامون از جامون بلند شدیم... تهیونگ : اوفف پیدامون کردن... باید سریع بریم... " دستمو گرف و با خودش کشید... داشتیم میدوییدم ولی همچنان صدای گلوله ها میومد... با وجود ضعفی ک تو بدنم احساس میکردم ولی بازم میدوییدم... ولی دیگ... واقعا توان راه رفتن نداشتم... هر دوتامون نفس نفس میزدیم... ولی من کم اوردم... ا/ت : ت... ته.. تهیونگ... دیگ نمتونم... وایسا.... تهیونگ : نمیشععع وقتت نداریمممم ^ برگشت منو بغل کرد و دویید ... با گلوله ای ک از کنار صورتم رد شد سرمو دزدیم و خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم... محکم با ترس بغلش کرده بودم... تهیونگ : حالت خوبه؟ گلوله ک ب تو نخورد؟😰 ا/ت : ن... /: بعد از کلی دوییدن بالاخره رسیدیم ب ی کلبه...
تهیونگ : تو همینجا بمون... من میرم و برمیگردم... هیجاا نمیری.... ا/ت : باشه... / با ترس و نگرانی رفتم رو یکی از مبل ها نشستم ... هی پاهامو ب زمین میکوبیدم و نگران بودم... چرا؟ چرا باید نگران باشم... اصن ولش... اون کسیه ک متونه منو ب خونم برگردونه... هر چند... خیلیی مغروره... ولی همونقدرم مهربونه... با صدای شلیکی ک از نزدیکی کلبه اومد... از جام پریدم... و با ترس ب طرف.. در رفتم... ینیی تهیونگ چیزیش شده... با صدای لرزونم صداش میزدم.. ا/ت : ت.. تهیونگ...تهیونگگ
ک دیدم در نیمه باز شد... ترسیدم و چن قدم رفتم عقب...در کاملا باز شد و با چهره اشفته تهیونگ مواجه شدم... انقد ترسیده بودم ک ناخوداگاه رفتم و بغلش کردم... از زبون تهیونگ : بعد از اینکه ا/ت رو گذاشتم کلبه خودم خارج شدم تا ح.س.ا.ب. اون چن تا مردی ک دنبالمون بودن برسم... اسلحه نداشتم ولی با چن تا حرکت انداختمشون زمین و اسلحه یکی از اونارو برداشتم...دیدم یکیشون داره میره ب سمت کلبه که بهش ش.ل.ی کردم .... ۳ نفر بودن ج.س.د.ا.ش.و.نو انداختم تو رودخونه و سرسع رفتم داخل کلبه... دیدم ا/ت داره با ترس ب در نگا میکنه وقتی منو دید سریع اومد بغلم کرد ... اولش تعجعب کردم ولی بعدش منم بغلش کردم.... اروم و بی صدا داشت گریه... میکرد... تهیونگ : میدونم ترسیدی... ب این چیزا عادت نداری.... ولی گاهی اوغات باید با زندگی ساخت.... موهاشو نوازش میکردم تا اروم شه....
خبببب خببب تموم شدددد🤩چطور بود؟ برو نتیجه😜✌🏻
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
زبونم بند اومده🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
وای مرسییی نفسسس
💕💕💕💕💕💕💕💕💕🤗🤗🤗🤗🤗🤗
وایییی عالی بود 😍😍😍😍😍فقط پارت بعد چرا نمیذاری این مال سه هفته پیشه😢🥀
راستی اجی میشی؟!😍غزلم سیزده سال 🍓😍
مقسیییی عسلممم😍🥺البتتت ک عاجییی میشممم درسا ۱۳ سالمه😋خوشبختم😍
عاجی پارت بعدی رو اگ چیزی ب ذهنم رسید مزارم😢🥺
خوشبختم اجی درسا 😍💖باید بزاری😐🔪🔪🔪🔪نذاری شر میشم برات😐🔪😹
یاااا خدااا😂باش دارم منویسم🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
یاااااااااا چرا پارت بعدو نمیزاری اه ایش اوف بزار دیگه🥺💕
گلم چیزی ب ذهنم نمرسه😢همین ک نوشتم مزارم😢🥺
قشنگ بود، پارت بعد رو زود بذار😉👍🏻👍🏻👍🏻💜
میسی گلم😍کاملش کنم میزارم😉
عالی بود 💜
میسی 😍💞💞