
یک داستان خاص با ژانر ماجراجویی رمانتیک ابرقهرمانی 😊 تو قسمت ۳ و ۴ عاشقانه میشه
دایانا یک دختر ۱۷ ساله است یک برادر به نام دان داره و یک پسر که اونو دوست داره اسم اون پسر مارسل که از فرانسه اومده و دور دنیا میچرخه مارسل هم سن دایانا است یک خواهر داره مرسیا اون ۳ سال از مارسل بزرگ تره مادر دایانا تو فرانسه به دنیا اومده و خونه داره و پدر دایانا توی روسیه به دنیا اومده و در لندن با مادر دایانا آشنا میشه و باهم ازدواج میکنن و دایانا متولد میشه و بعد هم دان پدر دایانا در یک فروشگاه کار میکنه در مورد خانواده راسل کسی چیزی نمیدونه
من با راسل برای امتحان فردا قرار داشتم 😵 اون تنها دوستم بود چون من تازه به محله آکسفورد اومده بودم و تنها بودم 🙁 رفتم خونه دان فضول اومد ازم سوال های چرت و پرت کرد تا ساعت ۳:۳۰ کجا بودی ؟ و از این مسخره بازیا 🙄
من عجله داشتم سریع کتاب زیست ام رو در آوردم و رفتم ایستگاه مترو خونه ی ما تا ایستگاه مترو خیلی راه بود برای همین سوار اتوبوس شدم 🚌 وقتی پیاده شدم یک بچه جلوی یک ماشین بود و ماشین هم با سرعت خیییلی زیاد میومد 😱😱
وااای کاش میشد کاری کنم سریع رفتم تا نزارم بچه آسیب ببینه داشتم تصادف میکرد که
ماشین ایست شد 😲 ماشین تکون نمیخورد یعنی ادم ها هم تکون نمیخوردن 😮 خیلی ترسناک بود 😵 تاوزمان قرارم ۱۰ دقیقه مونده بود ولی عقربه ساعت هم تکون نمیخورد 😵 زمان متوقف شده بود 😮مثل فیلما 😮
حدود ۱۰ دقیقه همینجوری بود 🙁 من اون بچه رو بردم کنار 😁 بعد خودم دور شدم به این فکر کردم که زمان دوباره درست شه درست شد 🤲🤲 من سریع رفتم تو مترو دقیق دقیق راس ساعت اونجا بودم 🤲🤲
از دید مارسل ۱۰ دقیقه قبل : من منتظر دایانا بودم که دیدم یک ساختمون آتیش گرفته 😱😱 یک بچه هم داشت له میشد 😱😱من نمیدونستم باید چیکار کنم سریع دویدم تا بچه رو نجات بدم ولی نمیشد 😱😱 من نفهمیدم چطور ولی تا شروع به دویدن کردم تونستم بچه رو نجات بدم😲😲😲
از دید دان : واای زلزله اومده بود 😱😱 یک بچه توی اتاق گیر کرده بودد😱😱ژاکلین بود دختر همسایه مون 😱😱 همسایه مون اومد و کلی گریه کرد 🙁 من دلم خواست برم پیش ژاکلین و یک دفعه اونجا ظاهر شدم 😲😲 ژاکلین رو بغل کردم (ژاکلین خیلی کوچولو ۳ ساله ) بعد تو ذهنم حیاط رو تصور کردم یک دفعه اونجا بودم 😲😲😲
ببخشید کم بود پایان
بای تا پارت بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چطور میشه نظرم رو پاک کنم؟ لطفا اگه میدونید بگین...
خیلی داستان خوبیه و خیلی .......ی آخه چرا داستان به این باحالی رو انقد کم مینویسی؟؟؟😡😉😄😅
مرسی 😘 من زیاد نمینوسم ولی اینو ادامه میدم
پارت ۲ رو دارم مینویسم جبران میکنم توش 😊😊
متشکرم حتما دارم وقتم رو رو نوشتن میزارم
خوبه ولی یکم بیشتر بنویس
👍🏻👍🏻
رمان منم بخون اگه دوست داشتی
داستان رو ادامه بدم ؟
اره عالییییییییییییییییییییییی بود مرسی به داستان منم سر بزنید ۲،۳ در حال بررسی وای ۱ و نوشتم اسمش Miraculously you and mi 1
(◍•ᴗ•◍) ❤