
ببین چه زود گذاشتم پس تا آخر برو چون تو نتیجه آدامس و لایک و کامنت فراموش نشه
رفتیم سمت ماشین 😐 و من و کوک 😖 و اریان 😡 عقب و راننده و بادیگارد جلو کای و رونیکا و عمو و زن عمو هم توی یه ماشین 😐 😶 💔 💔 راه افتادیم سمت خونه که نه عمارت عمو و زن عمو و رونیکا و کوک 😶 😶 😶 💔 اصن این عمارته چرا اینقد صاحاب داره 😐 💔 😐 وایسا ببینم خونه ما که نه امارت ما هم منو اریان و کای و مامان و بابا صاحابشیم 😐 💔 😶 عمارت ما که بیشتر صاحاب داره 😶 😐 💔 اصن چرا من به این چیزا فکر میکنممممم 😐 💔 😖 خل شدم رفت 😐 💔 از وقتی که اون خوابو دیدم 😐 💔 اخه لامصب مگه مجبور بودی همچین خوابی ببینی 😐 💔 اصن چرا من با خودم حرف میزنممم 😐 💔 به اریان گفتم : ( میگما من از تو هواپیما خل شدم 😐 💔 ) اریان گفت : ( ماجرا رو به کوک بگم 😐 😈 😈 ) کوک گفت : ( چه ماجرایی 🧐 🧐 😍 🤩 ) اریان گفت : ( ا/ت .... ) که من دستمو گذاشتم رو دهنش 😐 💔 و گفتم : ( هیچ ماجرایی مناسب تو نیست 😐 💔 ) خودمم نفهمیدم از هول چی گفتم 😐 💔 💔 💔 😐 کوک گفت : ( باوشه 😐 🤩 😍 😶 ) اریان گفت : ( چرا اصن کاملا مناسب توئه 😈 😈 اخه ممممممم ...... ) دستمو گذاشتم رو دهنش 😶 😶 و از تو کیفم یه آبمیوه در آوردم 😶 😐 💔 خو چیه آبمیوه دزدی کردم 💔 😐 مشکل داری ؟ دادم بهش گفتم : ( بخور و ببند اون دهن بی صاحابو 😐 💔 😒 ) اریانم چون آبمیوه دوست داشت گرفت و ساکت شد 😮💨 😮💨 😮💨 خدا رو شکر مزه مورد علاقشو برداشتم 😁 😁 هندونه ای بعد دو دقیقه دوباره گفت : ( ممممممم خوشمزه بودا 😋 😋 😛 خب کوک میگفتم مممممم ...... ) دوباره دستمو گذاشتم رو دهنشو از تو کیفم دونات برداشتم 😁 😁 😁 خو چیه 💔 😐 دونات دزدیدم 😐 💔 دادم بهش گفتم : ( اینو تو پنج دقیقه بخور تا وقتی میرسیم خونه این دهنت پر باشه 💔 😐 😐 😗 😗 ) کوک گفت : ( مگه چی میخواد بگه که این کارا رو با این بدبخت میکنی 😐 💔 🤩 😍 ) گفتم : ( گفتم که مناسب تو نیست 😐 💔 😛 😛 ) گفت : ( مسخره 😐 😶 😍 🤩 ) گفتم : ( ممنون از تعریفت 😁 😁 ا/ت متعلق به همس 😁 😁 😛 )

( یاد دخترم انیشتنگ افتادم 💔 🥲 🥺 😖 😭 😭 قربانش برمممممم چرا تا حالا ندیدمش اصن 💔 😐 چیه 😐 نکنه فکر کردی من بچه دارم 😐 من ده سالمه یکم مغزتو به کار بنداز 😐 ) تا اینو گفتم یهو ذوق کرد 😐 💔 وا خاک تو سرم این چش شد 😐 💔 از زبان کوک : تا گفت متعلق به همس یهو ذوق کردم 😍 😍 😍 عرررر یعنی متعلق به منم هسسسسس 😍 😍 😍 😍 🤩 ( و مغز شما ها : کوکککک 🤬 🤬 تو مال منییییییی اونو دوس نداشته باششششش 🤬 🤬 ) از زبان ا/ت : از فکرش اومدم بیرون 😐 💔 نمیدونم چرا اما احساس میکنم که چند نفر دارن بهم فوش میدن 💔 😐 ( و شما ها : بزنم بشتتت خاک بره چشت 🤬 🤬 🤬 😡 به چه حقی کوکی منو دزدیدی 😡 ) ولش کن 😐 💔 مهم نیس 😐 وایییی هورا بالاخره رسیدیم به خونه که چه عرض کنم رسیدیم به عمارت 😐 💔 💔 💔 💔 هنوز زن عمو اینا نرسیدن 😐 💔 رفتیم تو عمارت کوک گفت : ( اریان این اتاق که همیشه مال تو بوده 😐 💔 برو تو اون 😐 💔 ا/ت تو هم بیا تا بهت یه اتاق بدم 😈 😍 🤩 ( و بله کوک فکر شیطانی در سر که چه عرض کنم مخ دارد 😐 💔 ) از زبان کوک : اونو بردم به اتاق کنار اتاق خودم 😈 😍 🤩 از زبان ا/ت : به اتاق نگاه کردم بد نیس تمش خوشگله مشکی بنفش و صورتی گفتم : ( ممنان 😐 💔 ) گفت : ( خواهش 😐 🤩 😍 اگه چیزی خواستی بگو مامان بابامم تا یه کم وقت دیگه میرسن 😍 🤩 ) گفتم : ( اها باش و ممنان حالا هم برو بیرون 😐 💔 نه وایسا لباسسسسس میخوام 💔 😐 ) گفت : ( تو کمده 🤩 😍 ) گفتم : ( ممنان و واقعا برو بیرون 😍 🤩 ) و حلش دادم به سمت بیرون و وقتی رفت درو بستم 😐 💔 هوففففف و خودمو انداختم رو تخت اخخخ خب گوشیم رو الارم شو بوی ساعت ۴ تنظیم میکنم الان ساعت ۳ونیم 😐 💔 نیم ساعت میخوابم بعدش میرم حموم و بعدش قربون صدقه موهام میرم 😐💔 🤩 😍 از زبان کوک : آخ منو انداخت بیرون 😐 💔 💔 💔🤩 😍 در اتاقو یکم باز کردم ببینم چه میکنه 😍 😍 🤩 عرررررررر خوابه 😐 💔 😍 🤩 اخه به دختر اینقد کیوتتتتتت مگه داریم مگه میشه 😍 🤩 با خودم گفتم حالا بیدار میشه بهتره که برم
از اتاق اومدم بیرون و درو بستم برگشتم پشتمو نگاه کنم 😳 😧 بدبخت شدم 😐 💔 😧 😳 مامانم بوددد 😐 😧 😧 😳 😳 😳 مامان گفت :( کسی این تو هست که اینطوری نگاش میکنی ؟ 🧐 🤨 ) گفتم : ( ن .....نه ..... نه کسی این تو نیست 😧 😧 ) مامانم منو کنار زد و رفت تو اتاق برگشت بیرون 😧 😧 😳 گفت : ( چرا ا/ت رو اینجوری نگاه میکنی ؟ 😳 🤨 ) گفتم : ( خ......خب 😶 ) گفت : ( واقعاااااا 😳 😳 😳 😶 💔 تو عاشقش شدی ؟ 😐 ) گفتم : ( چی 😳 ن.... نه نه ) ( تو ذهنم : واییییییییییی 😐 😳 این از کجا فهمید 😳 😳 😐 💔 ) گفت : ( کوک نمیتونی از مامانت مخفی کنی 😛 😃 😃 تازه خیلی ضایعی 😂 😂 ) گفت : ( خب بیا بریم تو اتاقم تعریف کن چجوری عاشقش شدی 😂 😂 😐 😃 ) گفتم : ( چجوری نداره 😐 💔 😶 یهویی به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم 😐 💔 😂 ) مامان گفت : ( ایش ایش 😐 💔 😂 اینقد از این فاز عاشقونه نگیر ببینم 😐 💔 😐 💔 😂 ) ( بچه ها نمیدونم چرا اما چون تو نظرات از پارت قبل خوشتون اومد جون گرفتم خیلی تو طول روز مینویسم 😐 💔 💔 😂 ) گفت : ( خب .. عشقتون دو طرفه هست یا نه 😐 ؟ ؟ ؟ ) گفتم : ( به احتمال زیاد یه طرفه 😐 💔 💔 😶 ) گفت : ( اینجوری که بدبختی 😐 💔 💔 😐 😐 ) گفتم : ( ها والا 😐 💔 😶 ) گفت : ( خب پس ببینم در آینده چیکار میکنی 😉 😉 🙃 🙂 😌 ) گفتم : ( به کسی نگی ها 😐 💔 😧 😶 ) گفت : ( خودم میدونم نباید بگم 😐 💔 😑 😬 🤐 🤐 ) و رفت منم رفتم توی اتاقم 😐 💔 🤐 من تحمل اینهمه استرس ندارم 😐 💔 🤐 😶 😬 ★ یه ربع بعد ☆ ♡ از زبان ا/ت ♡ : دینگ دینگ دینگ دستمو گذاشتم روی مبایل و الارمو قطع کردم 😑 😑 ( اسموت لایک باتر 😐 💔 🤐 ) پاشدم و رفتم تو حموم و کنسرت برگزار کردم 😐 💔 😐 حتما میگی جون از کجا به دست اوردم بعد خواب باید خسته باشم 😐 💔 خب ببین من ۷ تا جون دارم 😐 💔 🤐 ● نیم ساعت بعد ● : اوفففف چه خوش گذشت 😐 💔 اومدم بیرون و موهام لای حوله پیچیدم 😐 💔 🤐 😑
از اتاق اومدم بیرون و درو بستم برگشتم پشتمو نگاه کنم 😳 😧 بدبخت شدم 😐 💔 😧 😳 مامانم بوددد 😐 😧 😧 😳 😳 😳 مامان گفت :( کسی این تو هست که اینطوری نگاش میکنی ؟ 🧐 🤨 ) گفتم : ( ن .....نه ..... نه کسی این تو نیست 😧 😧 ) مامانم منو کنار زد و رفت تو اتاق برگشت بیرون 😧 😧 😳 گفت : ( چرا ا/ت رو اینجوری نگاه میکنی ؟ 😳 🤨 ) گفتم : ( خ......خب 😶 ) گفت : ( واقعاااااا 😳 😳 😳 😶 💔 تو عاشقش شدی ؟ 😐 ) گفتم : ( چی 😳 ن.... نه نه ) ( تو ذهنم : واییییییییییی 😐 😳 این از کجا فهمید 😳 😳 😐 💔 ) گفت : ( کوک نمیتونی از مامانت مخفی کنی 😛 😃 😃 تازه خیلی ضایعی 😂 😂 ) گفت : ( خب بیا بریم تو اتاقم تعریف کن چجوری عاشقش شدی 😂 😂 😐 😃 ) گفتم : ( چجوری نداره 😐 💔 😶 یهویی به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم 😐 💔 😂 ) مامان گفت : ( ایش ایش 😐 💔 😂 اینقد از این فاز عاشقونه نگیر ببینم 😐 💔 😐 💔 😂 ) ( بچه ها نمیدونم چرا اما چون تو نظرات از پارت قبل خوشتون اومد جون گرفتم خیلی تو طول روز مینویسم 😐 💔 💔 😂 ) گفت : ( خب .. عشقتون دو طرفه هست یا نه 😐 ؟ ؟ ؟ ) گفتم : ( به احتمال زیاد یه طرفه 😐 💔 💔 😶 ) گفت : ( اینجوری که بدبختی 😐 💔 💔 😐 😐 ) گفتم : ( ها والا 😐 💔 😶 ) گفت : ( خب پس ببینم در آینده چیکار میکنی 😉 😉 🙃 🙂 😌 ) گفتم : ( به کسی نگی ها 😐 💔 😧 😶 ) گفت : ( خودم میدونم نباید بگم 😐 💔 😑 😬 🤐 🤐 ) و رفت منم رفتم توی اتاقم 😐 💔 🤐 من تحمل اینهمه استرس ندارم 😐 💔 🤐 😶 😬 ★ یه ربع بعد ☆ ♡ از زبان ا/ت ♡ : دینگ دینگ دینگ دستمو گذاشتم روی مبایل و الارمو قطع کردم 😑 😑 ( اسموت لایک باتر 😐 💔 🤐 ) پاشدم و رفتم تو حموم و کنسرت برگزار کردم 😐 💔 😐 حتما میگی جون از کجا به دست اوردم بعد خواب باید خسته باشم 😐 💔 خب ببین من ۷ تا جون دارم 😐 💔 🤐 ● نیم ساعت بعد ● : اوفففف چه خوش گذشت 😐 💔 اومدم بیرون و موهام لای حوله پیچیدم 😐 💔 🤐 😑
یه هودی سفید 🤍 🤍 که کوتاه بود و روش نوشته بود not today 😐 😐 💔 فکر کنم که معنیش امروز نه هست 😐 💔 💔 💔 ( فکر کنم میشه ها مطمئن نیسم ) و یه شلوار مشکی جذب هم پوشیدم 😐 💔 😑 😍 رفتم جلو اینه قدی عررررر من چه جیگریم 😍 😍 ( کوکککک عاشق این خودشیفته شدییییی 😐 💔 😑 بی سلیقه 😐 💔 اما خودم قیافش با موهاشو خوشم میاد 😐 💔 💔 ) رفتم جلو اینه و سشوار رو از کشو آوردم بیرون 😐 💔 😍 😍 و بعد عملیاتی سخت 😐 💔 موهامو سشوار کردم 😐 💔 😍 حالا موهام خشک شده بود اما شده بود جنگل آمازون با حیوانات داخلش 😐 💔 💔 😑 موهامو به سختییییی 😑 شونه کردم و حالا نوبتهههههه 😍 😍 😍 افریننن قربون صدقش رفتنه 😍 😍 ( 😐 💔 💔 💔 😑 ) گفتم : ( قربونتون بشم م.... ) تا اومدم بگم من 😐 😍 💔 😳 کوک رو دیدم که درو باز کرده 😐 💔 و با تعجب به من زل زده 😐 💔 😑 😑 رو بهش گفتم : ( چیه نمیتونم قربون صدقه موهام برم ؟ ؟ 😑 💔 😑 💔 ) گفت : ( اومدم بگم بیا غذا بخور 😳 😳 ) گفتم : ( باش الان میام 😑 💔 😑 ) از اتاق رفت بیرون تو ذهنم گفتم : ( عرررررر 😐 الان فکر میکنه دیوانم 😑 💔 😳 😐 🤐 ) ( ساعت ۰۳:۴۴ صبحه دوشنبه هست و من دارم برا شما داستان مینویسم 😑 😐 💔 اخه من چقدر مهربونم 😐 😐 💔 ) از جلو اینه اومدم کنار و رفتم بیرون 😐 💔 😑 🤍 از زبان کوک : مامان بهم گفت به ا/ت بگم غذا امادس بیاد 😌 😌 😌 رفتم تو اتاقش گفت : ( قربونتون بشم م.... ) 😳 😳 😳 با این قیافه گفت : ( چیه نمیتونم قربون صدقه موهام برم ؟ ؟ 😑 💔 😑 💔 ) گفتم : ( اومدم بگم بیا غذا بخور 😳 😳 ) گفت : ( باش الان میام 😑 💔 😑 ) رفتم بیرون عررر این داشت قربون صدقه موهاش میرفت ؟ 😳 😳 🤐 🤐 💔 رفتم سمت میز و نشستم 😳 😳 😐 💔 یه جای خالی کنارم بود که جای ا/ت بود 😍 😍 🤩 مامان هم داره باهام همکاری میکنه ها 😍 😍 🤩 🤩 شروع کردیم به خوردن 😐 💔 از زبان ا/ت : از اتاق رفتم بیرون و به سمت میز رفتم 😐 😐 💔 🤐 روی میز رو سریع نگاه کردم برای همه اینا بود 😍 🤩 توی یه ظرف کشیده بودن و گذاشته بودن نشستم 😍 🤩 به غذاهای جلوم نگاه کردم 😍 🤩 اینا بودن پیش غذا : 🥣 سوپ غذا اصلی : 🍝 پاستا با سس مخصوص دسر : 🍨 🍩 🍪 نوشیدنی :🥤 شروع کردم به خوردن سوپ مممم خیلی خوب بود 🤩 😍
* بعد غذا * : اریان گفت : ( بچه ها میاین بسکتبال تو زمین ورزش طبقه پایین ؟ 😍 😍 😍 ) گفتم : ( من هستم 😉 😉 😐 💔 ) کوک و رونیکا و کای هم گفتن : ( باشه منم میام 🙂 🙂 🙂 🙃 🙃 🙃 ) ( ساعت ۰۴:۴۳ دقیقه هست 😑 💔 😑 چشمام از سوختن که گذشته دیگه درد میکنه 😑 💔 💔 😑 😐 سرعت تایپم زیاده ها 😑 💔 😐 اما وسط این نوشتنا یکم کارای دیگم کردم 😑 💔 😶 💔 😐 یعنی اگه مامانم پاشه بیاد دم اتاقم به قتل میرسم لطفا رو قبرم بنویسین دختر خوبی بود 😑 💔 😐 و ارمی بود 😑 💔 😐 😶 خب من میرم بخوابم فردا ادامشو مینویسم 😑 😐 💔 😉 ) رفتیم طبقه پایین یه زمین بود که میشد توش فوتبال ⚽ بسکتبال 🏀 و والیبال 🏐 بازی کرد زمینو برای بسکتبال آماده کردیم 🏀 🏀 آستین های هودیمو یکم دادم بالا 😐 💔 😑 رونیکا چون پاش درد میکرد و خوب نبود داور شد 😑 😐 💔 منو کوک باهم کای و اریانم با هم بودن 😑 💔 💔 رونیکا گفت : ( ۱ ۲ ۳ شروعععع 🤯 🤯 🤯 ) همه شروع کردیم توپ دست اریان بود 😑 😐 💔 با یه حرکت ازش قاپیدم 🙂 🙂 🙃 😍 کای اومد جلو تا توپو ازم بگیره اما من پرت کردم توپو سمت کوکی اونم گرفتش 🙂 🙂 🙂 😐 💔 اوففففف و اونو وارد همون قلابی کرد 🙂 🙂 💔 و یک هیچ به نفع ما 😐 💔 😐 ★ ۲ ساعت بعد ☆ : اوفففف تموم شد سریع بطری ابو از روی نیمکت برداشتم 😐 💔 🥵 🥵 تا تهش خوردم 😐 💔 😑 🥵 رونیکا گفت : ( تیم کوک و ا/ت ۲۹ امتیاز 9️⃣ 2️⃣ و تیم کای و اریان ۲۴ 4️⃣ 2️⃣ پس تیم ا/ت و کوک برندس 🥳 🥳 🥳 🥳 ) کوک پرید بالا پایین 😳 😐 😐 💔 گفتم : ( تو چجوری جون حرکت کردن داری 😐 😳 💔 💔 😳 ) گفت : ( من که مثل تو تنبل نیستم 😑 😑 😂 تازه خدا رو شکر کن به خاطر من بردی من کمکت کردم 😑 💔 ) گفتم : ( اگه فکر میکنی قوی تری بیا مسابقه بدیم 😑 💔 💔 😐 😂 ) گفت : ( اوکی 😂 😂 ) پنج دور رفتیم و منم تو همش از جون زخیرم استفاده کردم 😑 💔 😐 ۴ به ۱ به نفع من شد 😑 😐 💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی
ممنون 😊
عالی عالی ادامه بده خوشحال میشم حمایت کنم
ممنون 😊☺
پارت بعدی لطفاااااااا 😍😍😍😍😍😍😍
هنوز ننوشتم 😐😊☺امت زود مینویسم
عالییییییییییی بودددددددددددد 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
ممنون 😊