
خب اول از همه ببخشید دیر شد و بعد هم مثل همیشه امیدوارم دوستش داشته باشید ❤️
داد کلافه ای کشیدم و دستم رو گذاشتم رو سرم و به سمت دستشویی هجوم بردم ... با آب زدن به صورتم سعی داشتم خودم رو آروم کنم اما با هر قطره ای که از صورتم به پایین میچکید اعصابم خرد تر میشد و ذهنم مشغول تر ، بعد از حدود ده دقیقه بالاخره تصمیم گرفتم بیام بیرون اما اولین چیزی که دیدم ها یون بود دقیقا دم در دستشویی وایساده بود ، نیاز به یکم آرامش داشتم سعی کردم از درونم همون شوگای سرد مانند رو بیدار کنم ، _ ها یون الان وقت ندارم .. و با حالت خشکی رفتم روی صندلی دوباره نشستم از درون داشتم جیغ میکشیدم و ذوب میشدم اما خیلی جدی خودم رو نگه داشته بودم . ها یون با ریز نگاه مشکوکی از اتاق خارج شد نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به افکار در هم پیچیده شدم سازمان بدم یه جورایی حق با جین بود البته من نمیخواستم توصیش رو گوش بدم-_- اما شاید همین چرت و پرتا میتونست از این توهمات نجاتم بده .
داستان شاهدخت و قورباغه رو شنیده بودم اما خودش رو ندیده بودم تا حالا پس با اینکه واقعا خوشم نمیومد شروع کردم به دیدنش البته با بیمیلی کامللل .... دستم رو توی موهام کشیدم و صندلی رو به عقب هل دادم _ تموم شددد؟ به این زودی :/؟ اه چقدر چندش بودددد ولش کن جین هیونگ قطعا خل شده و با هم میریم تیمارستان خوبه مشکلی نیست (: اما چرا همه چیز انقدر گیج کننده به نظر میادد؟؟ و دوباره رفتم سراغ گوشیم شاید میتونستم مطالب مشابهی رو توی داستانای بچه ها پیدا کنم :\ و بله داستان های مشابه زیادی توی مانهوا ها ، انیمه ها ، کتاب های داستان و انیمیشن ها وجود داشت و منم با اینکه میگفتم نمیخوام انجامش بدم وقتی به خودم اومدم سه ماه بود که خودم رو تو این چیزا خفه کرده بودم .
یک سال گذشته از اولین دیدارمون ، یازده ماه از اولین باری که به شکل یه آدم دیدمش و نزدیک هفت ماه از وقتی که تصمیم گرفتم تحیق کنم در موردش و تا الان هنوز هیچ چیز قطعی و مشخصی نمیدونم با کسی در موردش حرف نزدم. توی این هفت باری که دوباره دیدمش فقط نگاهش کردم مثل قبل، اما میدونم امشب میاد میخوام بیدارش کنم و ازش بپرسم البته نمیدونم بتونم یا نه ، دلم بدجور شور میزد و نمیدونستم چی در انتظارمه البته طبق یکی از مطالب گوهر باری که خونده بودم ممکن بود بعد از لمس کردنش یا بیدار کردنش به حالت اولیه برگرده اما بازم به امتحان کردنش می ارزید ، از ساعت نُه خودم و ها یون رو تو اتاق حبس کرده بودم و بهم زل میزدیم ، نزدیک یه ساعت بود که از بچه ها دیگه صدایی نمیومد با خودم گفتم لابد خوابیدن و این به نفع منه اما مثل همیشه یه جوری ضایعم کردند که حرفی برای گفتن نداشته باشم .. ته و نامجون اومده بودند دم در اتاقم و مدام از خودشون اصواتی در میاوردن که روح و روان آدم رو سوهان میکشید و میون این صدا ها ازم میخواستند که در رو هم باز کنم .
با عصبانیت به سمت در رفتم و بازش کردم آماده بودم که سرشون داد بزنم خب منم یکم آرامش میخوام! اما قیافه هاشون با اون لباس عجیب غریبی که پوشیده بودند و نوع رقصیدنشون باعث خندم شد ، بلافاصله بعد از لبخندم تهیونگ دستم رو گرفت و کشید به سمت سالن خوابگاه.. یه تخته ی بازی، کوک و جیمین و جین یه طرفش و جی هوپ هم طرف دیگش • هی یونگی بیا هوسوک با گفتن این و زدن دستش روی زمین اشاره کرد که برم و کنارش بازی کنم ، با اینکه واقعا ذهنم مشغول بود و میخواستم کار دیگه ای رو انجام بدم نمیتونستم دست از رقابت بردارم ، آستین هام رو کمی بالا دادم و رفتم کنارش نشستم _ خب زود بگید میخواید چیکار کنید من خیلی خستم زود میخوام بخوابم و یه خمیازه ی الکی کشیدم. کوک قوانین بازی رو توضیح داد و در نهایت رسیدیم به اینکه به برنده چی برسه ، خواسته ی من که مشخص بود، میخواستم یک هفته ی تمام برای خودم باشم، کسی کاری به کارم نداشته باشه و وقتی تنها ام و دارم استراحت میکنم مزاحمم نشه ، • منم میخوام اگه ما بریدم شما ها نفری یه بار غذا مهمونمون کنید اونا سریع قبول کردند و بعد خواسته ی خودشون رو مطرح کردند ، چیزی که دقیقا برای در آوردن لج من بود :) 🔪
جین : اگه ما بردیم امشب سه تایی دم اتاق شوگا میخوابیم و بعد از اون شش روز بعدی رو نفری دو بار تنهایی همین کار رو انجام میدیم _ چییی؟؟ این انصاف نیست! جیمین : هیونگ این یه بازیه ما میتونیم هر چی دوست داریم رو بخوایم _ آههه باشه شروع کنید ... آخرای بازی بود من و جی هوپ داشتیم میباختیم که من توی یک حرکت نتیجه رو کاملا عوض کردم ، دستام رو از خوشحالی بالا بردم و با خنده ی لثه ای با صدای نسبتا بلند گفتم : اوهههه اوههههه ما بردیممممم کوک پوزخندی زد و همون حرکت خودم رو متقابلا انجام داد و با خنده ی به قول معروف خرگوشیش گفت : هیونگ حواست باشه جلوی کی بازی میکنی ، تو که میدونی الگوی منی! ، ممنونم بابت آموزش های پر بارت ^_^ برای یه لحظه خیلی عصبانی شدم تخته ی بازی رو برگردوندم و با حرص گفتم : خب که چی حالا میخواید چیکار کنید !؟ جین با لبخند به شدت رو مخی از جاش بلند شد و گفت : میرم رخت خواب هامون رو بیارم :>
واقعا انجامش داده بودند ، صداهایی که در حین خواب از خودشون در میآوردند به قدری رو مخم بود که میتونستم در جا همه ی شیشه های خونه رو بشکنم اما خودم رو آروم کردم و دوباره طبق معمول به ساعت روی گوشیم خیره شدم ، تبدیل یا توهم هر چی که اسمش رو میزارید اتفاق افتاده بود و من طی نیم ساعت مدام فکر میکردم که با وجود بچه ها پشت در اتاق بازم باید انجامش بدم یا نه ؟ نمیتونستم انجامش ندم واقعا براش هیجان داشتم ، اینبار خیلی بزرگ تر به نظر میرسید ، یه دختر نوجوون پونزده شونزده ساله ، نمیخواستم بهش دست بزنم برای همین با دسته ی جارو که از قبل تو اتاقم آماده کرده بودم آروم به دستش ضربه ی کوتاهی زدم تا بیدار شه ، توی یک لحظه چشمای سبز سدری اش رو باز کرد و به سقف خیره شد . با استرس نفس میکشیدم و آب دهانم رو به سمت حلقم فرو میبردم که متوجهم شد و سرش رو مثل یه زامبی به طرفم چرخوند ، بدنم مور مور شد ، چشماش شوق خاصی پیدا کرد و با صدای بلند گفت : یونگییی ، جوری که انگار توقع نداشت صداش در بیاد چهرش توی هم رفت و با صدای جیغ بلند نگرانی خودش رو ابراز کرد
روی تخت نشسته بود و جیغ میزد ، هنوز دو دقیقه هم از وقتی که بیدارش کرده بودم نمیگذشت و حالا اینطوری شده بود نمیتونستم دست روی دست بزارم ، اگه با جیغش اعضا رو بیدار میکرد و اونا میومدن تو اتاق و همون چیزیو میدیدن که من داشتم میدیدم به معنای واقعی کلمه بدبخت میشدم برای همین طی یک صدم ثانیه از جام بلند شدم و با عجله روی تخت نشستم، دقیقا رو به روش! دو تا دستم رو روی دهنش قفل کردم تا دیگه جیغ نزنه ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💕
واقعا ممنونم خیلی برام ارزشمنده نظراتت:)🌱💚
اینچی؟😐🤔
اینم دیدم😂
میگم که همه رو میبینم😔😂✨
ولی این داستان زیادی فوق العادسس خسته نباشی:)♡
واوو مرسییی لطف داریی❤️♥️
ببخشید که اینقدررر دیر دیدم داری داشتان مینویسی:))))
نه این چه حرفیه •-•❤️
هعی:/
یونگی بچم:/💔
حالا اون چرا جیغ زد مگه خودش نمیدونست که تبدیل میشه؟ :/🧃
هعی 🥲💔
حالا توی پارت جدید که میزارم معلوم میشه اما به طور کلی خله :|😂
#خل:/✌🏻🧃
😂یس
فرشته نجات من که جر خوردم تا تو پارت بزاری😐💗
ببخشیدد🥲 نتونستم تو زمان معینش بزارم اما خب سعی میکنم پارت بعدی رو زودتر بزارم