10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 618 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
.
مروارید کارای بچه ها رو دونه دونه براشون پیامک کرد.
جیمین_خب ساعت چند بریم؟
مروارید_ساعت چنده؟
8:47_
جیمین _خب پس بریم آماده شیم دیگه!
مروارید_یعنی برم بالا؟ دوباره بیام. پایین؟
_خب بگو چی میخوای بیارم برات!
مروارید _شماهم میخواین بیاین بیرونا! خودم باید برم بالا براتون لباس بزارم برا یونگی و جیهوپم همینطور!
جیمین_خب پس بیا دوتایی ببریمش!
باهم دستای مروارید رو انداختیم دور گردنمون و راهی طبقه بالا شدیم،
_یه... سوال.. تو... روی... این پله ها....نمیتونی بیای... چطور... رو پله های ....یه پاساژ.....میخوای....راه بری؟
مروارید_اسانسورو واسه چی گذاشتن پس؟
جیمین_به... نظرم... باید... بریم... یه ویلچر...از بیمارستان... قرض... بگیریم!
رسیدیم بالا!
_آره.. موافقم!
نفسی. تازه کردیم و مروارید رفت تو اتاق لباسای من.
_مروارید سیاه میپوشم!
مروارید _باشه!
از اتاق من بیرون اومد و رفت اتاق لباسای جیمین!
جیمین_من سفید میپوشم!
مروارید_اوکی!
رفتم تو اتاق! لباسامو با پیرهن مشکی آستین بلند و شلوار مشکی عوض کردم یه جفت کفش مشکی برام گذاشته بود اونا روهم پوشیدم.
یه شونه به موهام کشیدم و اومدم بیرون.
جیمین یه نگاه به من انداخت یه نگاه به خودش.
جیمین_ مثلا میخوای جلب توجه نشه دیگه؟
_هرچی باشه از تو بهتره که کلا معلومه یه سلبریتی چیزی هستی!
جیمین یه پیرهن سفید پوشیده بود و شلوار کتان مشکی استیناشم بالا زده بود!
منتظر مروارید موندیم!
مرواریدم از اتاق بیرون اومد. یه بافت یشمی پوشیده بود با شلوار گشاد سفید و یه لنگ کفش اسپورت سفید!
منو جیمین باهم پقی زدیم زیر خنده!
مروارید_😑😑😑بخدا اگه بخواین ایراد بگیرین...
جیمین_ایراد چی؟بریم بریم دیر شد!
بیچاره با این پای شکسته نمیدونست چیکار کنه 😂
رسیدیم پایین یونگی و هوسوک داشتن صبحانه میخوردن!
_صبح بخیر!
اون دوتا_سلام!
مروارید _بچه ها ناهار میاین خونه؟
یونگی _نه خیلی کار داریم میخوایم امروز فشرده کار کنیم تا ساعت سه به بعد بتونیم بیایم اینجا!
جیمین_ پیامک مروارید رو بخونینا!
هوسوک_باشه!
از بچه ها خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون سوار ماشین من شدیم!
جیمین_اول برو بیمارستان!
_باشه!
مروارید_از الان بگم رو ویلچر نمیشینم!
جیمین_کولت کنیم پس؟
مروارید_ خب... ای بابااااا بدم میاد از ویلچررر!
رفتیم و از بیمارستان یه ویلچر گرفتیم و گفتن تا شیش ساعت وقت داریم برشگردوینم!
سوار ماشین شدیم.
مروارید_اول بریم قصابی!
رفتیم قصابی و گفت نیم کیلو گوشت تازه بگیریم! نیم کیلو گوشت گرفتم و سوار شدم بعدش رفتیم میوه فروشی! مروارید با کلی غرغر نشست رو ویلچر و با جیمین رفتیم تو!
میوه فروشی کلی شلوغ بود. کلاهامونو تا ابروهامون کشیدیم.
مروارید یه سری سبزی از هم جدا کرد و بعد از فروشنده پرسید که ریحون اینورا گیر میاد یانه که فروشنده گفت ریحون آورده ولی تموم شده و اگه دنبال ریحون میگرده باید صبح زود که بار تازه میاد بیاد!
بعد از اینکه سبزی هارو حساب کردیم اومدیم بیرون!
مروارید _تره و جعفری و اسفناج و شوید و گشنیز و ترخون گیرم اومد. عالیهههه!
جیمین _همه ی اینایی که گفتی سبزین؟
مروارید _اوهوم!
_چطور اسماشون یادت میمونه؟ من تا یه سال بعد از دبیومون جیمینو جینو باهم اشتباه میگرفتم!
جیمین_الان اگه جین اینجا بود میدونست چیکارت کنه!
مروارید _پشت جذاب من چیزی نگینا!
منوجیمین_😑😑
مروارید_خب پیش به سوی پاسااااااژ!
رفتیم پاساژ و مروارید کلی بادکنک گرفت.
جیمین_بادکنک عاخه؟ مگه بچس؟
مروارید _حرف نباشه من بادکنک میدوستمممم!
_میای پاساژ از بچه های 5ساله هم بیشتر بهونه میگیری!
مروارید _همینه که هست بریم کادو بگیرییییم!
رفتیم طبقه بالا.
من براش یه ست چرم مشکی گرفتم. (کمربند و چاسوییچی و کیف پول )
مروارید _جیمین تو چی میخوای براش بگیری؟
جیمین_من سفارش دادم عصر میرم دنبالش!
_کجا بریم حالا؟
مروارید_منو ببر اونجا!
منظورش زیور آلات فروشی بود.
رفتیم داخل که مروارید گفت _حالا شما برین بیرون!
جبمین_جان؟
مروارید _میخوام یه چیزی بگیرم خبببب!
ما رفتیم بیرون ولی حواسمون بهش بود. بعد از چند دقیقه گفت و گو یه سری چیز میز گرفت و مشغول حساب
کردن شد رفتم تو وقتی حساب کرد اومدیم بیرون.
مروارید_بریم ساعت فروشی!
جیمین_مگه نگرفتی هدیتو؟
مروارید_نع!
_الکی اینجا علافمون کردی؟
مروارید_اوهوم🙂
جیمین_میخنده هم😑
مروارید_بریم دیگه؟
رفتیم ساعت فروشی و مروارید یه ساعت بند چرمی برای نامجون گرفت.
جیمین_دیگه که چیزی نیاز نداری به سلامتی؟
مروارید _نوچ! بریم خونه که کم کم وقت ناهاره هیچی نپختم!
_ناهار رو از رستوران میگیریم میبریم باخودمون!
جیمین _اوهوم!
مروارید_خیله خب!
رفتیم رستوران و ناهار گرفتیم! ویلچر رو بردیم بیمارستان و برگشتیم خونه
ساعت 2بود!
جیمبن کشو قوصی به بدنش داد
جیمین_آخیییییش خسته شدممم!
مروارید_برین لباساتونو عوض کنین!
جونگکوک از اتاقش بیرون اومد!
جونگکوک_سلام!
جیمین _چطوری دلاور؟
جونگکوک_ هعی دلم میخواد چنان بزنمت که ده تا دلاور از کنارت بزنه بیرون!
جیمین رفت کنارش زد به کمرش و گفت_تا صحبت هست چرا خشونت؟
_باز چیکارش کردی جیمین؟
جونگکوک_ به خاطر اینکه دوروز پیش سشوارش استفاده کردم اومده کل اتاقمو به هم ریخته از صبح که اومدم فقط مشغول تمیز کاریم!
مروارید _ اخییییییی حسابی گرسنت شده حتما!
جونگکوک با قیافه مظلوم_اوهوم خیلی! 🥺
مروارید _ ته ته غذاها و بزار رو میز! بچه ها بخورن دیگه!
_باشه!
مروارید رفت طرف اتاق جین
مروارید _جذابم خوابی ؟
جین_ نه بیدارم!
جیمین_چرا فقط به جین هیونگ میگی جذابم؟
جونگکوک_راس میگه من از همشون جذاب ترم خب!
_کی گفتهههه؟
جونگکوک_خب معلوم آیینه!
جین از اتاقش اومد بیرون
جین_حرف از جذابیت شنیدم! کی جذابه؟
منو جیمین و کوک_منن!
مروارید _ یکی از یکی زشت تر برید غذاتونو بخورین یه استراحتی بکنین
کلی کار داریم! این معلومه که من از همتون جذاب ترم!
جین_چطوره هممون بعد از ناهار یکی از عکسا مونو با اکانت مروارید که ناشناسه بزاریم تو اینستا گرام ببینیم مال کی بیشتر لایک میخوره؟
جیمین_قبول!
_منم هستم!
جونگکوک_ چیه؟فکر کردین کم میارم؟ منم هستم!
مروارید_با اینکه میدونم میبرم ولی برای خوشی دلتون منم میام!
رفت طرف در اتاق نامجون که جین گفت_نیست!رفته کمپانی! گفت احتمال داره از اونورم بره خونه تا آخر شب نیاد!
مروارید_جدی؟
جین_اره!
جونگکوک_خب پس اینجوری کارمون راحتتره!
مروارید_آره! بریم ناهار بخوریم جیمین و تهیونگ خستن!
ناهار خوردیم و هرکس رفت اتاقش استراحت کنه مروارید و جینم افتادن به جون گوشت بدبخت تا تیکه تیکش کنن!
خودمو پرت کردم روتخت!
چندوقت دیگه کنسرت داریم و هیچی آماده نیست باید از فردا مشغول شیم!
فکرم درگیر بود. درگیر یه سری چیزا که خودمم نمیدونستم چین! اگه میدونستم حداقل میتونستم یه سرو سامونی بهشون بدم!
سرمو به دوطرف تکون و دادم و چشمامو بستم تا شاید بتونم بخوابم!
مروارید_بچه ها من... من باید برم!
_کجا؟
مروارید_ من باید برگردم ایران! نمیتونم اینجا بمونم!
_شوخی میکنی؟تو اقامت کره رو داری! چرا نمیتونی؟
مروارید_ نمیتونم ببینم داییم حالش بده و من اینجا خوش میگذرونم!
ناباورانه به هواپیمایی که تو اسمون بود چشم دوختم!
به پسرا نگاه کردم اوناهم باناراحتی به هواپیما چشم دوخته بودن!
_رفت؟
جونگکوک چشمامو بست و سرشو تکون داد!
با داد_دروغ میگی نه؟ جونگکوک بگو دروغ میگی! من تازه به حسم پی برده بودم!
احساس کردم یه طرف صورتم سوخت!
چشمام تا حد ممکن گشاد شد! تو اتاقم رو تختم بودم!
جونگکوک_ خوبی؟چی شده؟ خواب بد دیدی؟
خواب بود؟
_مروارید کو؟
جونگکوک_ تو اشپزخونه!
بلند شدم رفتم. تو اشپزخونه! داشت سبزی خورد میکرد!
منو که دید لبخندی زد و به کارش ادامه داد!
رفتم روی تختم نشستم با دستام صورتمو پوشوندم!
جونگکوک_ وی! حالت خوبه؟
_خوبم! از جام پاشدم و پتومو مرتب کردم.
_ساعت چنده؟
جونگکوک_4
_خب!بریم ببینیم دستورات خانم چیه؟
رفتیم بیرون!
جین_مروارید بیا یه نگاه به اینا بنداز!
مروارید _زیرشونو خاموش کن! یه دیگ بردار دو سومش آب کن.
_خسته نباشید! کمک نمیخواین؟
مروارید_ خوب شد بیدار شدی! برو از اتاق من توی کشو دوم میزم یه بسته کاغذ رنگی هست بایه قیچی بردار بیار بگم چیکا کنین!
_باشه!
مروارید_کوکی تو هم برو کپسول هلیومی که شوگا آورده رو از جلو در بردار بزار تو سالن!
جونگکوک_اطاعت!
رفتم بالا تو اتاقش! طبق معمول مرتب و منظم! کشو دوم رو باز کردم کاغذ رنگیارو برداشتم که چشمم به یه گردنبند افتاد. چشمامو ریز کردم! این گردنبندی بود که برای تولد مامانم گرفته بودم و گم شده بود! دست مروارید چیکار میکرد؟ برش داشتم و رفتم پایین!
جونگکوک بادکنکارو ریخته بود وسط سالن!
_جینجو؟
مروارید_هوم؟
گردنبندو گرفتم بالا_این مال توعه؟
مروارید_این کجا بود؟
_تو کشو دومی میزت!
مروارید _ببین توروخدا چقد دنبالش گشتم!
_از کجا خریدیش؟
مروارید _مال من نیست!
جونگکوک یه نگاه به گردنبند انداخت و گفت_عه جیجنو تو هنوز صاحبشو پیدا نکردی؟
مروارید_اینو چند ماه پیش از تو کمد دیواری اتاق پیدا کردم اون کنجش افتاده بود. به کوکیم گفتم گفت مال هرکی باشه میاد سراغش کسی نیومد سراغش منم گذاشتمش تو کیفم چندوقت پیش گمش کردم.
_این مال منه!
مروارید_واقعا؟ خب پس چرا نیومدی بگیریش؟
_واسه تولد مامانم بود گمش کرده بودم عجله هم داشتم واسه همین رفتم یه چی دیگه گرفتم!
مروارید _ خب پس میشه واسه تولد امسال بدی بهشون!
_نمیخواد! برای تو! به هرحال تو ازش مراقبت کردی و حتی ازش استفاده هم نکردی پس برا خودت!
مروارید_واقعا؟
سرمو تکون دادم اونم لبخندی زدو تشکر کرد!
جونگکوک _ خب حالا این کاغذارو چیکار کنیم؟
مروارید_مربع ریز ریز بزنین بکنین تو بادکنکا بعدم بادکنکارو باد کنین!
بادکنک طلایی هارو با هلیوم باد کنین توشم پراز این کاغذا بکنین همه رنگی!
_باشه!
ما مشغول بادکنکا شدیم و کم کم یونگی و هوسوکم اومدن و به ما ملحق شدن!
مروارید: گوشیم زنگ خورد. بچه ها درحال سر صدا و کلکل بودن! به گوشی نگاه انداختم نامجون بود!
_بچه هااااا یه لحظه ساکت نامجون اوپاس !
بچه ها سرو صداهاشونو کم کردن!
_جانم؟
نامجون_سلام خوبی؟
_ممنون تو خوبی؟ خسته نباشید!
نامجون_ ممنون! مروارید گفتی عصر با یونگی تا یه جایی باید بریم؟ من میخوام برم خونه بگو کجا باید میرفتیم برم بگیرم چیزایی که لازم داری؟
_دستت دردنکنه نامجون صبحی بابچه ها رفتیم گرفتیم! برو خونه!
نامجون_ ببین من کاری ندارما سرم خلوته اگه چیزی نیازه بگو بگیرم بیارم!
_نه دستت دردنکنه چیزی نیاز بود میگم جیمین داره میاد بگیره با خودش بیاره تو برو خونه!نامجون_باشه!
_واسه شام میای؟
نامجون _ منتظر من نباشین من شاید 12به بعد بیام!
_آخه امشب یه شام متفاوت پختیم با جین خونتون سیر غذا نخوریا بیای اینجا باید غذای منو جینو بخوری!
نامجون خندید_چشم کاری نداری؟
_نه مراقب خودت باش!
نامجون_فعلا!
گوشیو قطع کردم!
_خب اینم از نامجون!
جین_چی شد؟
_میگه 12به بعد میاد خونه!
جین_پس کلی وقت داریم!
_اوهوم! جین گوشتارو بریز تو خورشا!
جین_ریختم!
_لیمو خشکارم ریختی؟
جین_اره!
_حالا باید منتظر بمونیم جا بیوفته!
ازجام پاشدم و آروم رفتم تو سالن!
جونگکوک_ تِیونگ!
تهیونگ برگشت سمتش کوکم کل باد بادکنکو خالی کرد تو صورتش!
دوباره افتادن به جون هم!
صدای در اومد بعدشم جیمین اومد تو!
جیمین_ من اومدمممم!
_خوش اومدی!
جیمین اومد کمکم کرد رو مبل نشستم!
به پسرا نگاه کردم همشون میخندیدن و سر به سر هم میزاشتن!
دلم برای شیطنتام با ارغوان تنگ شد!
جین_ به چی فکر میکنی؟
_ دلم برا شیطنتام تنگ شده!
جین_ خوبه فقط چهار روزه این پات مانع شیطنتات شده! تازه مانع کمییی از شیطنتات قضیه دیشب یادم نرفته!
بهش خندیدم!
دوباره به پسرا خیره شدم _میبینی؟ عین پنج تا پسر بچه 10ساله شدن!
جین _ همشون خیلی سختی کشیدن! خیلی به خودشون فشار آوردن! خیلی تلاش کردن تا به اینجا و این زندگی برسن!
_هنوزم خیلی سخت تلاش میکنن تا ارمیا رو راضی و شاد نگه دارن!
جین_ آره الان بزرگترین هدفمون شاد کردن ارمیاس!
_میدونی....تا قبل از اینکه باهاتون آشنا بشم فکر میکردم شما خواننده ها چون کشش کار دیگه ای رو نداشتین اومدین خواننده شدین و هیچ سختی هم نمیکشین!
اما الان واقعا دارم میبینم چطور به خودتون فشار میارین چطور تلاش میکنین چطور زحمت میکشین تا بتونین چند لحظه مردم رو شاد کنین! چه تهمت ها چه دروغ ها چه بدو بیراهایی که به جون میخرین تو این راه!
جین_ یادمه یکی از استادام همیشه بهم میگفت وقتی یه هدفی زو دنبال میکنی به انرژی منفی اطرافت توجه نکن! اگه شنیدی یه لحظه هم بهشون فکر نکن! اگه مستقیم بهت گفتن لبخند بزن و رد شو! تو کار خودتو بکن تا نشون بدی میتونی بگذری از سختیا!
لبخندی زدم!
تهیونگ _ من میرم کیکو بیارم. منیجر زنگ زده میگه آمادست!
از جام بلند شدم!
تهیونگ_نمیخواد! بشین همون لباسای صبی رو میپوشم!
بی توجه از جام بلند شدم!
_کوکی یه لحظه بیا!
کوکی_چیری لازم داری؟
_برو از اتاق لباسای تهیونگ یه گرم کن یا هودی مشکی بردار بیار!
کوک_باشه الان میام!
رفت بالا! یه سر به غذا زدم! آخ اگه برنج ایرانی گیرم. میومد خیلی میچسبید! برنج ایرانی گیرم. نیومد برا همین جین همین برنجا رو درست کرد!
کوکی_جینجو این خوبه؟
نگاش کردم یه هودی مشکی دستش بود.
_آره مرسی!
هودی رو ازش گرفتم!
تهیونگ از اتاقش اومد بیرون!
تهیونگ_جینجو چیزی لازم نداری؟
_نه!
خواست بره که گفتم_ته ته!
تهیونگ_چیه؟
رفتم نزدیکش_بگیر هوا سرده اینم. رو لباست بپوش!
تهیونگ اول مکث کرد بعدش ازم گرفت تشکر کرد و رفت!
_بچه ها بادکنکا تموم شد؟
یونگی_اوهوم!
_خب کوکی جیمین شی شما یکی سالن رو مرتب کنی اون یکی هم جارو بکشه!
جیهوپ شوگولیم شماهم بادکنکارو جمع کنین به جز اون طلاییا ببرین طبقه بالا!
بچه ها خونه رو مرتب کردن و همه تو سالن ولو شدن!
تو اشپزخونه مشغول درست کردن کیمچی شدم!به بچه ها گفتم زنگ بزنن یه چی دیگه هم بیارن برای شام درست کنم جینم زنگ زد یه چند بسته نودل و چندتا بستنی بیارن در خونه! خب امکان داشت از قرمه سبزی خوششون نیاد نمیشه که گرسنه بخوابن!
جیمین_چه بوی خوبی!
لبخند زدم_ امیدوارم مزشم به اندازه بوش خوب بشه!
جیمین در قابلمه رو برداشت و بو کشید!
جین_کلتو از تو قابلمه در بیار یه تاز مو تو غذا ها بیوفته کلتو کچل میکنم!
جیمین_عهههه؟دیگه کی جذاب اجراها بشه؟ به خاطر قیافه کیوت منه که همه میان کنسرتاااا!
جین_اره تورو جون خودت! اصلا تا من تو اجراها باشم تو به چشم نمیای!
جیهوپ_وای باز شروع شد! بحث نکنین توروخدا گفتم که همه به امید دیدن من میان!
یونگی_ احساس میکنم سقف داره رو سرم خراب میشه!
جونگکوک _دقیقا منم همین احساسو دارم هیونگ!
بهشون خندیدم! 6روز از هفته رو اینا دارن سر جذابیت بحث میکنن!
جین_اصلا بیاین بریم ببینیم تا الان عکس کی بیشتر لایک خورده؟
همه کله ها برگشت طرف من!
_خیله خب بزارین نگاه کنم!
با تعجب به تعداد لایکا نگاه کردم!
جین_ خب؟
_تعداد لایکای جونگکوک از هممون بیشتر شده!
سوکمین(جین و جیمین)_چیییییی؟
جونگکوک موهاشو بادستش مرتب کرد و گفت _به هرحال کسی که کمتر اغراق کنه مسلما جذابتره!
جیهوپ_سخنی از جون جونگکوک!
جین_ببینم بعدش؟
_ته ته!
سوکجین_نهههههه؟
_خودتون نگاه کنین!
جیمین_بعدش منم؟
جین_معلومه که منم!
_جین:767
جیمین:766!
دوتاشون باهم_چییییی؟
جین_همش یه دونه اختلاف داریم؟
_اوهوم!
بچه ها زدن زیر خنده!
یونگی_خوشم اومد! دم فالوورات گرم! خوب حال این دوتا رو گرفتن!
خندیدم!
تهیونگم اومد!
تهیونگ _ برید کنار ببینم!
کیکو گذاشت رو میز!
جعبه رو از روش برداشتم
هممون باهم_اوووووووو
تهیونگ _چطوره؟
_خیلی قشنگ شده!
جونگکوک _جوری با افتخار وایساده میگه چطوره؟ انگار خودش صفر تا صدشو انجام داده!
تهیونگ_تو نمیشه هیچی نگی!؟
کوک_نه!
به ساعت نگاه کردم 10شب بود!
_بچه ها گرسنه که نیستین؟
همه باهم _نوچ!
_خب پس بیاین فعلا بستنی بخوریم تا نامجون میاد!
همه موافقت کردن بچه ها مشغول بستنی خوردن شدن و منم نودلارو در آوردم و مشغول درست کردن رامیون پنیری شدم!
ساعت دوازده شدو ما کم کم آماده شدیم برای سوپرایز نامجون.
_بچه ها پس چی شد؟
یونگی_ تو پایین منتظر میمونی!
جیهوپ_ما همه میریم بالا تو راهرو وایمیستیم!
جین_وقتی درو باز کرد تو بهش سلام میکنی و مشغول صحبت میشی!
کوک_وقتی درباره ما پرسید...
تهیونگ_با سوزن بادکنکا رو میترکونیم هرچی کاغذه بریزه رو سرش!
جیمین _ منم بمب شادی رو میترکونم!
_افریییین!
کوک_صدای ماشین خودشه!
بچه ها با عجله رفتن بالا! منم خودمومشغول غذا پختن نشون دادم! (کدوم بیشعوری ساعت یک شب غذا میپزه؟) در خونه باز شد!
از آشپزخونه بیرو اومدم!
_سلام!
نامجون به اطراف نگاه کرد و بعد گفت _سلام! رفتم جلو و کتشو ازش گرفتم!
_خوبی؟
نامجون_عالی! دوباره مشکوک به اطراف نگاه کرد و گفت_ببینم! چرا به طور مشکوکی اینجا اینقدر ساکته؟
نگو بچه ها خوابن که باور نمیکنم!
خندیدم _خواب نیستن!
نامجون_پس کجان؟
همون لحظه صدای انفجار اومد و کلی کاغذ ریخت روسرمنو نامجون و کل برف شادی فرود اومد!
نامجون شوکه به اطرافش نگاه کرد. به قیافش خندیدم پسرا از نرده ها پریدن پایین. همه باخنده نامجونو بغل کردن و بهش تبریک گفتن و کلی به قیافش خندیدن!
همه مشغول بودن باهم حرف می زدن و میخندیدن!
_بچه ها بیاین شام بخوریم!
همه پشت میز نشستن ومشغول شدن برخلاف تصورم همشون قرمه سبزی رو خوردن و کلی تعریف کردن!
خیلی خوشمزه شده بود!
ولی خب بعدش تهیونگ و جیمین و کوک نتونستن از رامیون بگذرن و رامیونم خوردن بعدم مشروب اومد وسط!
از سر میز بلند شدم!
کوک_ببینم مگه تو به سن قانونی نرسیدی؟
_ توی کشور من خوردن مشروب ممنوعه!
تهیونگ_جدی میگی؟
_اوهوم! توی کشور من چیزایی که به بدن آسیب بزنه ممنوعه!
جونگکوک _ حتی تو مهمونیا هم نمیخورین؟
_حتی تو مهمونیا هم نمیخوریم!
جین _اولین باره میشنوم!
رفتم تو سالن نشستم!
_شمام لطفا عین تولد تهیونگ تا خرخره نخورین بعدش مست شینا! من امشب نمیتونم برم کلبه بخوابم!
بچه ها هم اومدن و نوبت کادو ها شد.
جین _دیگه چیزی به ذهنم نرسید بگیرم برات! کادو جینو باز کردیم جلد دوم کتابی بود که نامجون خیلی دوستش داشت!
یونگی_واسع فردا سینما رزرو کردم هشتایی بریم کلی فیلم ببینیم!
نامجون_عالیه!
جیهوپ_ این هم کادو تولدته هم جبران اون ویالونت که خرابش کردم!
یه ویالون گرفته بود خیلی قشنگ بود!
جیمین _من اینارو سفارش دادم به دوستم برام آماده کنه!
یه تیشرت سفید که روش عکس پسرا بود!
یه ماگ هم بود که توش اب که میریختی عکس منو پسرا بود.
_چه نازه!
تهیونگ_ نوبت منه!
کادو تهیونگم یه ست چرم مشکی بود که باهم تو بازار گرفتیم!
کوک_برین کنااار نوبت منهه!
یه رمان تازه منتشر شده بود که خیلی تعریفشو شنیده بودم!
_خب نوبتی هم که باشه نوبت منه!
اول گردنبندا رو در آورم 8تا گردنبند پازلی که چهار تا چهارتا وصل میشدن به هم!
_اینارو یادگاری گرفتم بین خودمون تقسیمش کردم مال منو یونگی و جیهوپ وتهیونگ باهم یه پازلو کامل میکرد مال نامجونو جین و جیمین و کوک هم یه پازلو کامل میکرد!
کوک_بابا دمت گرم چه خفنن!
جیمین_ پس اونجا مه مارو بیرون کردی میخواستی اینارو بگیری؟
_بعله!
ساعت رو به طرف نامجون گرفتم_بفرمایین اینم کادوی من!
نامجون از همه تشکر کرد و اونشب کلی بهمون خوش گذشت.
_بچه ها!
هر هفتاشون برگشتن!
_بیاین یکی کمک کنه من برم بالا!
قشنگ معلوم بود که هیچکدومشون تو حال خودشون نبودن! جین از. همه هوشیار تر بود!
_جین کمک میکنی؟
جین_ باشه!
از جاش پاشد و دستمو انداخت پشت گردنش و منو برد بالا!
رسیدبم بالا خودمو زدم تو اتاقم و درم قفل کردم! شبایی که اینا مشروب میخورن همین بساطو داریم! بعضی شبا میرفتم کلبه ولی خب با این پای چلاقم نمیتونستم برم! خودمو پرت کردم رو تختمو دستمو گذاشتم رو چشمام.
جونگکوک_ جینجو بیا دیگههههه!
_اومدم اومدم!
به آیینه نگاه کردم همه چیز خوب بود. جعبه میکاپمو باز کردم و همه چیزو چک کردم! قلبم تند تند میزد. زودی رفتم پایین! فردا بلاخره این گچ لعنتی رو باز میکنم!
همه سوار ون شدیم!
دستامو تو هم گره کرده بودم عصبی پامو تکون میدادم!
اولین اجرایی بود که کار لباس و میکاپ و صحنه پسرا با من بود.
همش میترسیدم یه چیزی رو خراب کنم!
تهیونگ دستشو گذاشت روی پام و فشار داد تا تکونش ندم!
تهیونگ_آروم باش دختر خوبه قرار نیست بری روی صحنه!
_شما تو این یه ماه خیلی زحمت کشیدین میترسم خراب کنم زحمتاتون به باد بره!
تهیونگ _چیزی نمیشه!
ما دقیقا 6ساعت قبل از اجرا داریم. میریم که تو بتونی با حوصله و با تمرکز کاراتو بکنی!
جیهوپ آب معدنیشو گرف طرفم!
جیهوپ_بیا یکم از این بخور!آروم شی!
_چیه ؟
کوک_ شامپاین! 🤣
تهیونگم باهاش زد زیر خنده!
با حرص نگاش کردم!
_هر هر هر تلخ بازی چیه؟ تللللخخخ!
جین_حرص نخور مروارید این آدم بشو نیست!
تهیونگ_ هیونگ داداشمه هاااا!
جیمین_ حسادت واسه بچه هاست گفتم بدونین اطلاعات عمومیتون بره بالا!
بعدم صورتشو گرفت یه طرف دیگه!
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه جیمین و کشیدش تو بغل خودش و گفت_تو که عشق منی!
رسیدیم به مکان کنسرت شیش ساعت مونده بود به اجرا ولی کلی آدم جمع بودن و به سختی از بین جمعیت گذشتیم.
اول رفتم روی صحنه و یه نگاه کلی به دکور انداختم!
تهیونگ_خیلی خوب شده!
مانجون_اره!
_امیدوارم بقیشم خوب پیش بره!
رفتیم پشت صحنه و بچه ها رفتن لباساشونو
بپوشن. جعبه میکاپمو باز کردم. آروم آروم شروع کردم به مرور نوع میکاپ!
اول نامجون اومد و کارمو شروع کردم پسرا همه کنار نامجون رو صندلیا نشسته بودن و سرشون توی مجله های روی میز بود.
تمام عوامل مشغول رفت وآمد بودن. کار نامجون رو تو نیم ساعت تموم کردم رفتم سراغ جین نمیشد همشونو نیم ساعت نیم ساعت طولش بدم.
تهیونگ_مروارید آروم باش! تو دوساعت از اینور وقت داری سه ساعتم از اونور لطفا نگران چیزی نباش!
به کارم ادامه دادم! کار میکاپ بچه ها سه ساعت کامل طول کشید و صدای عوامل رو در آورده بود. همش میگفتن چندتا گریمور بیارین زودتر تموم شه. به بچه ها نگاه کردم همه چیز خوب بود.
جیمین_مروارید بالم لب داری؟
_آره! چیزی خراب کردم؟
جیمین_نه من لبم پوست پوست میشه وقتی این رژو میزنم میشه آرایش لبمو یه بار دیگه درست کنی؟
سریع بالم لبو در آوردم اینبار اول بالم لب زدم و بعد آرایش لبشو تجدید کردم!
_خوب شد؟
جیمین _آره دستت دردنکنه!
زمان اجرا رسید. قلبم عین یه گنجشک میزد. برای بار دوازدهم همه چیزو چک کردم.
_تهیونگ لباست که اذیت نمیکنه؟
تهیونگ_نه خوبه!
_جیمین همه چیز خوبه؟
جیمین اوکی نشون داد.
_جونگکوک کفشت کوچیک نیست؟
کوکی_ ای بابا نه مروارید.
تهیونگ دستمو گرفت و منو کشید کنار منو روی صندلی نشوند و خودش روی زانو نشست.
تهیونگ_ نگران چی هستی؟
همه چیز خوبه! سر موقع کارارو کردی! صحنه مرتبه لباسا اندازس میکاپا هم هیچ ایرادی نداره! مروارید خودتو اذیت نکن،اگه چیزی خراب بشه هم تقصیر ماست که همه ی این کارا رو که قبلا پنجاه نفر باهم انجام میدادن انداختیم گردن تو یه نفر!
الان اینجا میشینی، از جات تکونم نمیخوری ما میریم اجرا میکنیم همه چیزم خیلی خوب پیش میره باشه؟
سرمو تکون دادم.
یکی از عوامل _ تهیونگ عجله کن چیکار میکنی؟
تهیونگ نگاه آخرو بهم انداخت چشماشو با اطمینان بست و از جاش بلند شد.
پسرا رفتن روی صحنه! جرات نداشتم حتی به اجراشون نگاه کنم. صدای جیغ ارمیا میومد.
صدا تهیونگ تو کل سالن پیچید.
تهیونگ _نل ویه سرمیون نن سولپدو گیپین چک هل سوگا ایسوسو! (حسش نیست بقیشو بنویسم آهنگش فیک لاو بود).
اولین آهنگ تموم شد.
پسرا اومدن پایین.
سریع رفتم کنارشون.
همه چیزو چک کردم همه چیز درست سرجاش بود.
واسه دومین آهنگ که رفتن بالا با خیال راحت به اجراشون نگاه کردم. یه دختری تقریبا همسن و سال خودم اومد کنارم نشست!
دختره_ خسته نباشی!
برگشتم طرفش
_ممنون!
دختره_من کانگ دوآ هستم. مدیر تدارکات!
دستشو به طرفم دراز کرد دستشو گرفتم _منم...
پرید وسط حرفم
کانگ دوآ_پارک جینجو اهل اینچیون 23ساله درسته؟
_بله!
کانگ دوآ_تعریفتو خیلی شنیدم. زیاد میام بیگ هیت خیلیا از تلاش زبانزدت حرف میزنن!
لبخند زدم.
کانگ دوآ_راستشو بخوای اول باور نمیکردم یه دختره 23ساله بتونه اینهمه مسئولیت رو باهم به عهده بگیره! تازه اونم کار بچه های بی تی اس که خیلی حساس و ظریفن تو میکاپ و لباس و صحنه! ولی امروز که دیدمت مطمئن شدم یه همچین آدمایی ممکنه وجود داشته باشن!
حسابی خسته شدی نه؟
_ خب یکم استرس داشتم فقط همین!
کانگ دوآ_ میدونی بهت حسودیم میشه من تقریبا 4ساله مدیر تدارکات این تیمم ولی اونا حتی اسممم نمیدونن! ولی تو خیلی بینشون محبوبی هی چپ میرن راست میان چشمشون به توعه تازه با خودشونم اومدی!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
خیلی خوبه که آنقدر زود به زود میزاری🤎🤌🏻👩🏽🦯
هووووو عالییییی بوددددد😄
خیلی جالب شد منتظره پارت بعدم 😘😁
چشم الان میرم تو کارش تا عصر میزارمش😉💜🎶
چشم الان میرم تو کارش تا عصر میزارمش😉💜🎶
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی پارت بعد پلیز 😘😘😘😘😍😍😍😍♥♥♥♥♥♥
عاجی بقیه پارت ها کو
می خوام از پارت ۱ بخونم پاک شده؟
آجی میزارم برات یکم وقت میخوام که ویرایششون کنم
مرسی💙
آخ پارت دومش اومد هنوز اولیش تایید نشده😕
ایوللللل