بریم پارت 5
خلاصه که در حال فکر کردم بودم که یه فکری جرقه زد + من بر علیه افکار آسارا عمل میکنم مطمعنم جواب میده و اون نمیتونه قدرت من و تحمل کنه و وایمیسته 2 دقیقه به این کار ادامه دادم و دقیقا بر علیه افکار اون عمل کردم یعنی + فرمانروایی بر جهان ، دستور دادن به همه ، و همینطور گرفتن قلب و مغز من... بعد از 2 دقیقه جوابی نداد اما من ناامید نشدم و بازم ادامه دادم تا این که دور و برم کم کم داشت زرد میشد و از زرد تبدیل به سبز میشد این یعنی این که .. قدرتش در برابرمن داره کم میشه این عالیه بعد از تحمل زیادش تبدیل به آبی شد و ....
+ من وارد یه مکان عجیب شدم که فقط من و آسارا توش بودیم آسارا روی زمین افتاده بود و بی حس بود من از روی زمین پاشدم / مکان سفید مثل مال کورالین که با گربه دور دنیا / سعی کردم که نظر آسارا رو بخودم جلب کنم همون موقعه چیزایی رو که من تا اون مدت یادگرفته بودم میخواستم به آسارا هم یاد بدم + آسارا آسارا حالت خوبه - ااااا سرم سرم خیلی درد میکنه + میدونم مهم نیست ببین اسارا به من دقت کن/میدونستم اگه تو این مرحله موفق نشم کنترل آسارا از دستم میره برای همین تمام تلاشم و کردم/ ببین اسارا من میخوام یه چیزایی بهت بگم چیزایی که تو این مدت خیلی به من کمک کردن تا خود واقعیم و بشناسم ... آسارا این اصلا مهم نیست که تو میخوای به همه دستور بدی بجای دستور دادن میتونی با همه درد و دل کنی همین امروز من فکر میکردم دردو دل یه چیز خیلی مزخرفه اما به محض این که غول تشن با من حرف زد فهمیدم درد و دل واقعی به اون میگن نه این که ما بی احساس و بی هیچ دلسوزی ای به هم حرفامون و بزنیم نمیدونم شاید الان این حرفا نتونه رو تو تاثیری بزاره اما خواهشمندم یکم بهشون فکر کن - / چشمای آسارا داشت برق میزد میترسیدم دوباره وحشی شه / میدونی چیه سایشیکا تو تو + / خیلی ذوق داشتم چون یه حسی بهم گفت آسارا الان میخواد تغییر کنه و این موضوع تموم شده/ - تو یه ... دختره ... بدردنخوریی/با داد / دوباره چشاش قرمز شد دیگه حسی نداشتم میدونستم قرارع دنیا نابود شه اما این و بدونید من هیچوقت به قدرتم تکیه نکردم و نخواهم کرد ... و چشمام بسته شدن ..
بزور چشمام و باز کردم یه عالمه تنه درخت و شاخه و آتیش دور و برم بود داد میزدم میگفتم + کمک لطفاً کمکم کنید اما هیچ صدایی نشنیدم تا این که یهو صدای هزاران هزار آدم شنیدم که توی یه قفس بزرگ زندانی شده بودن و میگفتن+ خانم سایشیکا لطفاً نجاتمون بدید شما فقط اینجایید خواهش میکنیم خواهش / مابین این صدا ها میگفت = سایشیکا ما به تو امید داریم و میدونیم تو یه دختر از جنسه شجاعت و ایمانی پس برو و به راهت ادامه بده اما این و یادت باشه هیچوقت نترس از هیچی نترس فقط از قدرته درونت بترس که اگه اراده کنی میتونه خیلی ترسناک باشه ...+ مامان دوست دارم ناامیدت نمیکنم / آتیشا دیگه داشت بیشتر و بیشتر میشد و من و با خودش میبرد آسارا رو دیدم که داشت میخندید / شیطانی/ و رعد و برقی که بی پایان بود... باید چیکار میکردم تو اون الم شنگی==== هیچی به ذهنم نمیرسید داشتم میرفتم و دنیا رو میبردممم دیگه توان نداشتم داشتم فکر میکردم قول الکی به مامان دادم - ههههههه من مالک ای دنیام مالککککک+ نه آسارا این کار و نکن!- میکنم تو هم هیچ غلطی نمیکنی + اما اما تو .. تو آسارا نیستی !/ و تنه های درخت روی من و پوشوندن /- چی! چی چی داری میگی/ تنه ها رو با قدرتش زد اونور تا صورت من و ببینه+ گفتم تو آسارا نیستی ! آسارایی که من میشناختم حتی اگه از ته دل نمیخواست قلب من و درست کنه اما درست کرد چون میدونم اون .. اون جون من و نجات داد و نزاشت من بمیرم حتی اگه اون آسارا فقط برای این که به قدرت من برسه اون کار و کرد اما مهم اینه که کرد .. . من قدرت برام مهم نبود و نیست اما تو تو چرا - پس تو چی برات مهمه + برای من ... برای من قدرت درونیم مهمه یعنی قدرت عشق و دوستی ! ببین هیولایی که آسارا رو بردی و برش نمیگردونی /به اسارانیشا باکیو بگو = این قدرت ها فقط یه وسیلن و ما اونا و وادار نمیکنیم که به ما قدرت بدند
در اصل اونا دارن ما رو وادار میکنن که اون کار ها رو کنیم !/ بعد از این جمله رعد و برق تموم شد چشم های اسارا از قرمزی در اومد بعدشم یهو دیدم که ... از وسط چند تا ترک خورد و افتاد رو زمین شاخه ها و چوب ها رو شکستم و رفتم ببینم چه اتفاقی براش افتاد که دیدم اره خودشه آسارانیشا برگشت ولی غش کرده بود+ آسارا آسارا بلند شو حالت خوبه - اووو ای تو تویی سایشیکا + اره منم ببینم خودتی - اره دیگه پس کی باشم / اما حافظه نداشت که چکار کرده / - این جا کجاست سایشیکا + خب ... / نمیخواستم بدونه/ این جا من دیدم حالت خوب نبود و بردمت دکتر - آها آها ممنون + خواهش میکنم -/ داشت به من نگاه میکرد / نمیدونم چرا احساس میکنم خیلی کار مهمی برام کردی !+ خب .. شاید - / بقلم کرد و گریه کرد 🥺😓😭😭/هر کاری کردی ازت ممنونم سایشیکا + خواهش میکنم بیخیال آسارا این جا رو نگاه کن / یه منظره قشنگ بود شاخه ها شکوفه داده بودند و آتش ها تبدیل به رودخونه شده بودند و اسمونم آبی شده بود /- این این خیلی قشنگه و و من میدونم برای چی این جوری شده + خب رسیدیم به بهار معلومه دیگه - نه سایشیکا رسیدیم به بهار قلب تو ! همونطور که گفتم تو یه دختر خاصی + منم همونطور که گفتم همه ی ما خاصیم !
قفس ترک خورد و مردم ازش بیرون اومدن مامان و بابامم اومدن - سایشیکا سایشیکا دختر عزیزم حالت خوبه - بلع مامان حالم خوبه بابا= تو موفق شدی دخترم مردم و نجات دادی تو یه قهرمانی !+ ممنون بابا من وظیفمو انجام دادم- تو دیگه بزرگ شدی و حالا وقتشه ...+ وقتشه چی/ فک کنم همون لحظه ای بود که همیشه منتظرش بودم وای نکنه دوباره ضدحال بخورم /- وقتشه که دیگه .. به آرزوهای قشنگت برسی !+ وایسا ببینم درست شنیدم !- بله درست شنیدی+ مامان بابا/حالا فهمیدم من تمام این مدت درموردشون اشتباه فکر میکردم و اونا تمام این مدت میخواستن من بقیع عمرم مستقل بار بیام/
مامان بابا عاشقتونم مرسیی/با داد/ و بالاخره این داستان تموم شد اما هنوز آسارا یعنی و تالون مونده بودن .. خب اول آسارا =به من یه کتاب داد اسمش سایشیکا و قلب ترک خورده بود اون جادویی بود و هر وقت میخواستم میتونستم یه نامه توش بنویسم و میرفت برای آسارا و ما باهم حرف میزدیم و گاهی اوقات تو خواب هام باهاش حرف میزدم تالون= از طریق همون کرم چاله خراب میرفتم پیشش و با هم ادامه دفتر آرزو ها رو پر میکردیم و آرزو هایی که انجام شده رو ورقشو میکندیم و به دیوار میچسبوندیم اینم از قصه ی ما خدانگهدار بچه ها 💙✋ بچه ها این پارت آخر بود متاسفم بالاش ننوشتم خداحافظ تا داستان بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این است آخر بووود
ی تست ساختیم ها کجایید بروبچ