
برید بخونید😝😝نمیدونم سه چهار روز بود که تستچی این پارت رو نمیذاشت الان دوباره میزارمش😊😘
❤️: آدریا همون کاری که مامان گفته بود رو کرد و آنیا هم سوپ رو داشت درست میکرد من رفتم تو اتاقم آروم تو پرو لباس خوابم رو پوشیدم و دخترا رو صدا کردم ❤️: دخترا 🦊: بله مرینت❤️: یه لحظه بیاید 🐝: اومدیم بله ❤️: ببینید من لباس خوابم رو پوشیدم عالیس و آلیا بیاید تا من بهتون لباس خواب اضافی دارم بدم کلویی و زویی ماریتا هم تو اتاقشه چند تا لباس خواب اضافه داره برید ازش بگیرید😁 🐝: باشه 💙🦊: خب کلویی و زویی رفتن پیش ماریتا حالا ماچی بپوشیم ؟ ❤️: بیاید تو اتاق 🦊: خب اومدیم 😄❤️: خب اینم کمد من هرکدوم از لباس خواب هارو خواستین وردارین 💙: وایییی چه خوشملن من این آبیه رو ور میدارم🥰 🦊: راس میگه منم این نارنجیه رو ورمیدارم ❤️: خب حالا برید تو اتاق پرو لباساتون رو عوض کنید 🦊💙: خب عوض کردیم ❤️: خب برید پایین پیتزا بخورید و بعدش بیاید تو اتاق من تا بخوابیم 🦊: وا مگه تو نمیخوری ❤️: خب به انیا بگو برام بیاره بالا 🦊💙: پس ماهم میایم همین جا میخوریم بعدم میخوابیم ❤️: باشه
❤️: دخترا رفتن پایین 🦊: منو عالیس و مرینت میریم تو اتاق مرینت غذا میخوریم سابین : باشه مشکلی نیست 😊 👑🐢: ولی مامیخوایم پیش شما بخوابیم🥺 سابین : خب اتاق مرینت و ماریتا خیلی بزرگه شما هم برید اونجا غذاتونم با خودتون ببرید 🐢👑: آخ جون چشممم🤩 💙🦊: پرو ها شما میاید تو اتاق ولی حق ندارید پیش ما بخوابیدا
🐢:چلاااااااا🥺🥺🥺 🦊:چونکه پروئید 💙: راست میگه 👑: ولی ما گنا داریم 🥺 💙: هیچم ندارید😌✌️🦊: دمت گرم بزن بریم تو اتاق 🤣😉 🐢👑: چیی سابین : حقتونه شما هم پیتزاتون رو خوردید برید بخوابید 💛: نینو و فیلیکس هم که قراره تو اتاق مرینت و ماریتا بخوابن ما چیکار کنیم ؟ سابین : خب معلومه دیگه آدریا که تو همون اتاقه که تختش رو بردیم و ماریتا هم که تو اتاق خودشون و شما چهارتا کلویی و لوکا و کیریس و زویی توی پذیرایی بخوابید مفهومه 💛:بله شیرفهم شدیم😐 سابین : 😂😂 آنیا چهارتا دوشک و بالشتو پتو بیار آنیا : چشم ملکه سابین : اگه خواستید میتونید دونفرتون هم روی دوتا کاناپه بخوابید 🐝: ممنون چشم سابین : خواهش میکنم عزیزم شبتون بخیر😊 🐍: شب بخیر 👑🐢: خب ما رفتیم بای 🐍💎: نامردا برید اصلا گ..مشید 🧡: منم رفتم تو اتاق 💜: منم رفتم تو اتاق خودم و مرینت آنیا : دشک هارو آوردم براتون 💛🐝: ماهم رفتیم بخوابیم شب خوش 👑🐢: تق تق 💙❤️💜🦊: بله بیاید تو 👑🐢: سلامم 🦊💙❤️: علیک 🐢👑: وا چرا نصف شبی دارین میرقصین ❤️💙🦊💜: کار ما دخترا همینه 😝 ❤️:خب آدرین که روی تخت خوابیده تبشم یکم پایین اومده منو
و منو ماریتا هم که روی تخت خودمون شماهم روی اون چهارتا دشک پایین تخت بخوابید 🦊: باش عالیس بیا منو تو روی اون دشک های سمت چت بخوابیم و شما دوتا هم سمت راست 👑🐢: باشه😔 💙:😂 💜: شب همتون بخیر 🦊🐢👑❤️💙: شبت بخیر 💜: همه خوابیدیم که ساعتای ۴ بود که حس کردم یکی گریه میکنه بیدار شدم دیدم صدا از بیرون اتاقه آروم از روی تخت اومدم پایین دیدم صدا از اتاق آدریاست درو زدم 🧡: داشتم گریه میکردم که صدای در اومد گفتم کیه ؟💜: منم ماریتا 🧡: اوه بیا تو 💜: مشکلی پیش اومده آدریا چرا گریه میکنی ؟😕 🧡: حالم خوب نیست اگه داداشم دیگه بلند نشه چیکار کنم 💜: نگران نباش مرینت مراقبشه و اون حالش خوب میشه 😊🧡: ممنون ماریتا🥲 💜: خب پس دیگه گریه نکن باشه ☺️ 🧡: باشه میشه یه چیزی بگم 💜: البته 🧡: مشه سرم رو بزارم روی پاهات 😕💜: ا..لبته خب بلند شو تا من روی تخت بشینم 🧡: باشه 💜: خب حالا سرت رو بزار روی پاهام 😇 🧡: مرسی 💜: آدریا سرش رو گذاشت روی پاهام منم آروم سرش رو نوازش میکردم که کم کم دیدم خوابید گذاشتمش روی تخت بلند شدم رفتم از توی اتاق پتو و بالشت خودم رو از روی تخت🛏️🛏️ ورداشتم و اومدم پایین تخت آدریا خوابیدم که یه وقت تنها نباشه😊
❤️: ساعت ۵ و نیم بود بیدار شدم دیدم ماریتا نیست رفتم دیدم تو اتاق آدریا پایین تخت خوابه 😊 که دیدم آدرین عرق کرده و داشت میگفت نه مرینت چرا چرا دوسم نداری آه من باهاش چیکار کردم😞 دست گذاشتم روی سرش خیلی داغ بود 😟 رفتم پایین تو آشپزخونه دیدم آنیا خوابش برده تو آشپزخونه صداش کردم آنیا آنیا آنیا : بله ❤️ : بلند شو برو تو اتاقت بخواب دیر وقته آنیا : ای وای شمائید ببخشید خوابم برد ❤️: نه عیبی نداره که تو سخت کار کردی برو استراحت کن ☺️ آنیا : ممنونم شبتون خوش ولی راستی چرا شما نخوابیدید ❤️: من اومدم یکم سوپ ببرم برای شاهزاده آدرین آنیا : اوه البته شب خوش ❤️ : شبت بخیر ❤️: آنیا رفت منم رفتم یکم سوپ توی کاسه ریختم با یه ظرف آب یخ و یه پارچه رفتم بالا همه خواب بودن که دوباره دست گذاشتم روی سره آدرین خیلی تبش زیاد بود فکر کنم چهلم رد کرده بود 🥵سری پارچه رو توی آب کردم گذاشتم روی سرش چند بار این کارو کردم بعد آروم آروم سوپ رو میریختم توی دهنش که دیدم یکم تبش اومده پایین چند بار دیگه هم هی پارچه گذاشتم روی سرش و سوپ رو هم کامل دادم خورد که دیدم دیگه عرق نمیکنه ولی بازم پتو رو هم روش نکشیدم و رفتم سر میز طراحیم طراحی بهم آرامش میداد نشستم یه کت و شلوار مشکی با یه طرح پنجه روش با یه زیریه خاکستری و یه شلوار مشکی خیلی قشنگ شد دیدم ساعت ۷ شده که رفتم بالا سر آدرین یکم بیدار موندم که حواسم به آدرین باشه که
که نفهمیدم کی خوابم برد 😴😴 🦊: تمام این وقت داشتم کارای مرینت رو از زیر پتو میدیدم واقعا مرینت نظرش عوض شده☺️ که دیدم خوابش برده پاشدم آروم یه پتو روش کشیدم اومدم سر جام خوابیدم
.....فردا صبح.....
🖤: بیدار شدم بدنم خیلی درد میکرد دیدم روی تختم توی اتاق مرینت و ماریتا و نینو و فیلیکی و آلیا و عالیس پایین تخت خوابن و مرینت هم کنا تخت من خوابش برده یکم صورتش رو ناز کردم 🥰 شاید اون دوسم نداشته باشه ولی من هنوز از ته قلبم عاشقش هستم😊
پارت بعدی هیجانیه😉😉
باییییییی 👋👋👋💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی . ببخشید دیر به دیر میام تستچی ولی هنوز داستانت فقلعادست
نه عیبی نداره😄 مرسی🌷
عاللیییییییییی
ممنون😊
عالی بود خیلی خوب بود عالی عاللیییییییی
مرسیییی🤗🤗