10 اسلاید امتیازی توسط: RENIY انتشار: 4 سال پیش 61 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید دیر شد 😭
اتیش خورد به دام و از شدت دردی که بخاطر برخورد به اتیش داشت مثل یه پرنده زخمی افتادم زمین هنوز به هوش بودم ولی تار میدیدم یکی اومد بالا سرم و گفت:«ببین اینجا چی داریم دلم برات تنگ شده بود اما حیف دیگه قابل خوردن نیستی واییی معلومه که تازه تبدیلت کردن بوی مرده ها رو میدی انگاری سوختی نگران نباش.» و بلندم کرد و من دیگه از حال رفتم
بهوش که اومدم تو یه تخت تو یه خونه مدرن بودم به نظر پنت هاوس میومد بعد یادم اومد چه اتفاقی افتاده از موقع خودکشی گرفته تا الان وقتی که پتو رو زدم کنار اما خبری از زخم نبود تنها چیزی یادم نمیومد قیافه کسی بود که سمتم اتیش پرتاب کرد که کیتن اومد تو اتاق داد زدم:«نزدیکم نشو برو عقب.» کیتن گفت:«هوی وحشی اروم دیگه نمیتونم خونت رو بخورم نا سلامتی خون اشامیا.» گفتم:«تو از هر لحاظ خطرناکی کلا قابل اعتماد نیستی.» کیتن شروع کرد خندیدن بعد سرش رو گرفت بالا و گفت:«ای خدا خیلی خنگی.» پرسیدم:«خیلی بی تربیتی.» گفت:«خب ببین بزار قضیه رو برات روشن کنم من ازت میخوام که با من ازدواج کنی.» گفتم:«دیگه چی خیلی ازت خوشم میاد.» نیش خود زد و گفت:«میدونستی گرنی جونت زنده اس؟ وایی نه چون من به دکترا رشوه دادن که بکن گرنیت مرده ولی اون صحیح و سالم همراه خاله تسات زندانی من هستن.» گفتم:«دروغ گو اگه میتونی ثابتش کن.» گفت:«باشه.» یه کنترل رو برداشت و یه دکمه رو فشار داد دور تا دور اتاق داشت گرنی و خاله تسا رو بسته شده به صندلی نشون میداد گفت:«حالا باورت شد؟» گفتم:«چقدر تو پستی.» گفت:«ما اینیم دیگه خب حالا امیدوارم نظرت عوض شده باشه.» گفتم:«چرا راحتم نمیزاری چی میخوای از جونم.» گفت:«بسه دیگه خیلی سوال میپرسی.» و از اتاق رفت بیرون در رو قفل کرد از اون ور در گفت:«زود حاضر شو چون فردا مهمونی داریم.»
دنی: با فیلین تو ماشین نشسته بودیم و دنبال دیزی میگشتیم که گوشیم زنگ خورد:«اووووو؟» طرف گفت:«سلام دنی حدس بزن کی الان تو خونه ام ه؟» گفتم:«کیییییتن!» گفت:«بله فکر کردی به این سادگی ها میمیرم پس کور خوندی خنگ خدا به زودی عشق زندگیت با رضایت خودش همسر من میشه و تو هیچ کاری هیییییچ کارییی از دستت بر نمیاد.» گفتم:«دیزی دیگه منو یادش نمیاد و از من متنفره پس دیگه چه اهمیتی داره.» گفت,:«به همین زودی ها از عشقت دست کشیدی اما باید بهت بگم دارویی که بهش دادم کل حافظه اش رو برگردوند پس اون تو رو یادش میاد.» گفتم:«چییییی؟ عوضی.» و قطع کرد داد زدم:«الووووو! الووووو!» به فیلین گفتم:«کیتن زنده اس.» فیلین:«چیییی؟»
از اونجایی که قبلاً پناهگاه کیتن رو پیدا کرده بودیم کیتن دیگه تو پناهگاه قبلیش نمیمونه پس باید کجا رو بگردیم فیلین گفت:«رفیق نگران نباش وقتی دیزی رو بردیم خونه بهش ردیاب وصل کردم چون اصلاً قابل اعتماد نبود.» گفتم:«فیلین مگه دیزی غیر قابل کنترل ه واقعاً که.» بعد بغلش کردم و گفتم:«ولی کارت خوب بود اینطوری میتونیم دیزی رو پیدا کنیم.» و راه افتادیم سمت جایی که دیزی بود
دیزی:نمیدونم چرا ولی گلوم خشک شده بود محکم در رو کوبیدم و گفتم:«کیتن لطفاً در رو باز کن بزار یه بار خانواده ام رو ببینم لطفاً.» یکم صبر کردم ولی خبری نشد ایندفعه محکم تر کوبیدم و در اروم باز شد اصلاً نفهمیدم چرا ولی اصلاً توجهی نکردم و یواشکی خونه رو گشتم تا اینکه تو اتاق کیتن یه در مخفی پیدا کردم رفتم داخلش ترسناک تر از اونجا وجود نداشت اتاق دراز جنازه و اسکلت بود و خون و دوتا تابوت بود رفتم سمت تابوت ها خواستم درش رو باز کنم که صدای یه نفر رو شنیدم:«به اون تابوت دست نزن و از اتاق بیا بیرون.» برگشتم و دیدم کیتن ه اومد و دستم رو کشید و برد تو اتاقم و گفتم:«دیگه نزدیک اتاقم نشو فهمیدی.» گفتم:«لطفا لطفاً فقط یه بار بزار خانواده ام رو ببینم.» کیتن:«باشه.» و منو برد پیش خانواده ام
وقتی خاله تسا رو بغل کردم تا خداگاه گردن خاله تسا رو محکم گاز گرفتم نه قلبم چیزی میگفت نه مغزم انگار که بدون کنترل شدم نمیتونستم چیزی که میبینم باور کنم من داشتم خون خاله ام رو میخوردم گرنی داد میزد:«ولش کن هیولا دخترم رو ول کن تو نوه ی من نیستی.» حرف گرنی من رو به خودم اورد از ترس افتادم زمین همینطور عقب عقب رفتم خاله تسا داشت میلرزید خودمم دیگه نمیتونستم تکون بخورم به زمین خیره شدم و بلند شدم و رفتم تو اتاقم و هر چقدر لکه ی خون رو از میزدنم لکه اش نمیرفت هر وقتم به اتفاقات فکر می کردم گریه ام می گرفت از خودم بدم اومد انگار من یکی دیگه شدم انقدر از خودم عصبانی بود که وقتی صورتم رو تو اینه دیدم محکم اینه رو شکوندم صداش انقدر بلند بود که کیتن اومد تو اتاق و یه لباس داد دستم گفت:«لازم نیست انقدر لباست رو اب بزنی......» و اومد دم گوشم و گفت:«اینو بنداز دور و یکی جدیدش رو بپوش.» به ایستاد جلوم و گفت:«اگر هم از خودت خوشت نمیاد لازم نیست اینه رو بشکونی یکی دیگه شو.» گفتم:«منظورت چیه؟» گفت:«جای دیزی که عاشق دنی بود بشو دیزی که عاشق منه نظرت چیه؟»
گفتم:«من...... قبول می کنم.» کیتن لبخند مرموزی زد و گفت:«عالیه عزیزم.» و از اتاق رفت بیرون انگار با حرفاش مسمومم کرده بود انگار واقعا تغییر کرده باشم لباس عروسی که کیتن داده بود بهم رو پوشیدم اشکام رو پاک کردم و نشستم رو تخت تا جایی که فرصت داشتم به کاری که داشتم می کردم فکر کردم که در باز شد و کیتن اومد داخل و گفت:«عالی شدی.» دستم رو گرفت و از اتاق رفتیم بیرون
دنی: رسیدم به جایی که دیزی بود کلبه ی چوبی جنگلی در رو که باز کردم خونه خالی بود یه نامه رو زمین بود نوشته بود هه هه گول خوردیم شما هم مهمونی دعوتید پنت هاوس شخصی من زود بیاید وگرنه برای ازدواج عشقت و من دیر می کنی دنی نامه رو مچاله کردم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم همش می گفتم:«امیدوارم هنوز ازدواج نکرده باشن
دیزی: جلوی یه نفر وایستادیم دوتا جام دستش بود روی میز هم دوتا چاقو بود عابد بلند گفت:«چاقو ها رو بردارید.» برداشتیم بعد گفت:«حالا یه زخم رو دستتون ایجاد کنید.» دستم یه مقدار میلرزید ولی خب انجامش دادم بعد جام ها رو زیر زخممون گرفت تا خونمون بریزه تو جام بعد عابد گفت:«حالا جام مون همیدگه رو بنوشید بعد از این شما دوتا خون اشام جوان رسماً زن و شوهر علام میشید.»
جام رو بردم نزدیک دهنم و.......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
آخخخ
عزیز دلم دو ماه شد😓
منتظر هستیماااااااا
نوشتم باید تایید بشه
ایولللللل
راستی عکس پروفت دیلن اوبرایانه؟
بله با تایلر پوزی و هالند رودن
من که عااااشقشم😍😂😂😂
منم