
باع یاع یاع من اومدم با دست پر هم اومدم (علامت آنی! ،علامت جس× ،علامت سهو ○ ،علامت جک ● ،علامت رز☆ ،علامت الا ♤ ،علامت کای □ ،علامت رابرت■ ) (علامت کوک *،علامت جین&،علامت جیمین^،علامت جیهوپ%،شوگا$،نامی#،تهیونگ@،علامت آنی! )
از زبون آنی: نه نه اون اون نیست صد در صد این اون نیست......پس چرا اتقدر شبیهشه .....نکنه همزادشه.....آخه اهمق اگه همزادش بود اون تفنگ مخصوص رو از کجا آورده بود. تر سیده بودم اگه اون خودش باشه یعنی نمرده یعنی هیچکدومشون نمردن ، همینجور تو فکر هام قوطه ور بودم که صدای جس منو به خودم آورد ×هی چیده ،از جام بلند شدم که پاهام سست شد خواستم بیفتم که شوگا گرفتم(توقع داشتین کوک بگیرتش) جس ترسید اومد سمتم اومد سمتم دستمو گرفت و انداخت دور گردنش نشوندم رو مبل و گفت ×هی آنی چرا جیغ کشیدی ، به اون پسری که روی زمین بود اشاره کردم نگاش رفت سمت اون با دیدن قیافش این من شد پر از تعجب
فلش بک
از زبون جس: توی اون سوله اصلا خوب نبود ما چهار سال زحمت نکشیدیم که به همین راحتی شکست بخوریم دستمو تکون میدادم تا شاید باز شه ولی دریغ از یک تکون همین طوری که در تلاش بودم دستم خورد به یه تیغ که آخم در اومد به پشتم نگاه کردم یه لوله ی زنگ زده بود که از وسط نصف شده بود و که بر اثر نصف شده سرش تیز شده بود خودمو بهش نزدیک کردم و دستمو آزاد کردم بعد رفتم سراغ پام و اونم باز کردم و بعدش دست و پای اعضا رو باز کردم(اعضای اکیپ خودشون) تفنگ هامون رو برداشتیم و رفتیم سمت در خواستیم بازش کنیم که در باز شد کل افراد مافیاها ریختن تو ما رو که دیدن خواستن تیر بزنن که جک تفنگشو در آور و یکاری کرد که از توش دود در اومد نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهش نداشتیم هیچکدوممون پس برای همین جلوی دهن و دماغ مون رو گرفتیم بعد اینکه دود از بین رفت اون افراد یکی یکی افتادن زمین !هی جک این چی بود ● خب این همون تفنگس که تو بهم دادی فقط من یکم تغیرش دادم
زمان حال
از زبان گومینام: دو تا از اون دوستای اون دختره رو فرستادم خونشون تا برام حداقل یکی از اون آیدل ها رو برام بیاره....اونا منم توی اتاقم نشستم پام رو رو پام انداختم سیگارم رو بین لبام گذاشتم یه پک ازش گشیدک که در زده شد اون دختر که فکر کنم اسمش الا بود اومد تو او تعظیم کرد و گفت ♤ پرفسور M.S کارتون دارن، سیگاره رو انداختم زمین و با کفشم لهش کردم رفتم کنار در که دیدم اون دختره این خیار وایستاده با تنه کنارش زدم و رفتم طبقه -8 وارد آزمایشگاه شدم دیدم پرفسور مسافت بین دوتا میزش رو متر میکنه که با صدای خوردن پاشنه ی کفشام به سرامیک های شیشه ای به خودش اومد سریع به سمتم قدم برداشت و با استرس گفت (علامت مینام - ، علامت پرفسور +) +قربان یه خبر بد _تو کی خبر خوب دادی + اثر اون زهر داره تموم میشه _ ها + ما فکر میکردیم اون ابدیه ولی انگار نه اون فقط تونسته تو این سه سال کار کنه و در زم من تو این سه سال که اونا رو آوردین اینجا کلی دارو اختراع کردم وگرنه همون دو ماه اول فهمیده بودن کین _ منو مسخر کردی،گلوشو گرفتم فشار دادم و داد زدم _من از وقتی که یه دختر 15 ساله بودم تو ی این کارم ولی از یه مافیای سی ساله ای که خوانواده گی تو اینکار بودن بیشتر بلدم ولی تویی که بقول خودت از 8 سالگی تا الان که حدودا 69 سالمه دارم چیز های چرت وپرت اختراع میکنی یه چیز ابدی بسازی
از زبون کوک : اون پسری که اینجا بود کپ یکی از پسرایی بود که آنی بهم نشون داده بود ولی مگه اون نگفته بود که مرده بود پس این کیه ولی اوضاع مناسب نبود آنی توی یه وضع افتضاه بود حتی فکر اینکه فکر کردن به اتفاقی که داره براش میوفته وحشتناکه ولی خب اونا باید استراحت کنن مدت زمان زیادی بود که اون بالا داشتن تمرین میکردن *هی بچه ها وقت خوابه ها # بنظرت با وجود اینا میشه خوابید × چرا نشه !آره اینا میان تو اتاق ما شماعم میخوابید $ نه خیر خطرناکه یکی از ما پیش شما باشه ! اینکه شما اونجا باشه خطرناکه *من میتونم بیام من بوکس بلدم میتونم کمک کنم !من نمیدونم میخوای بیا میخوای نیا، دخترا یکی از پسرا بردن و اون یکی ام ما بردیم روی صندلی نشوندیمشون با طناب بستیم جس رو کاناپه دراز کشید که به دو نکیشیده خوابش برد * خیلی خسته بود ،آ«ی تمام توجه هش به سمت اون دوتا بود هول شد و گفت ! چیزی گفتی * جس خیلی خسته بود،نگاهش رفت سمتش لبخند زد و نگاهم کرد و گفت !نه اون همیشه این مدلیه،خودشم رفت رو سمت راست تخت دراز کشید منم رو لبه تخت نشستم و فکر میکردم....... نیم ساعت گذشت ولی اصلا خوابم نمیومد همونجایی که بودم با فاصله از آنی دراز کشیدم بهش نگاه انداختم خیلی ناز خوابیده بود ربلند شدم رفتش کنارش نشستم و نگاش کردم قلبم با نگاه کردنش یه جوری میشد مهو نگاه کردنش بودم که
از زبون جس : از خواب پریدم یکم اینور اون ور رو نگاه کردم که نگاهم به کوک و آن افتاد آن خواب بود و کوک داشت نگاش میکرد یه لحظه یاد جک و رز افتادم دقیقا همین مودلی داشتن همو نگاه میکردن....چند لحظه نگاشون کردم که شیطنتم گول کرد و با صدایی که کوک متوجه بشه گفتم × اهم اهم،اول هول شد بعد منو نگاه کرد و گفت * از کی بیداری ×بیا پیش من بشین، از حالت دراز کش در اومدم و به کوک اشاره کردم که بیاد پیشم اومد و با فاصله کنارم نشست و گفتم ×بچه جون عاشق شدی رفت،از لحنم تعجب کرد ولی بعدش یه گارد گرفتو گفت * اولندش با بزرگترت درست حرف بزن و دومندش من عاشق نشدم ،خنده ای کردم و گفتم × چشم هیونگ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی منتظر پارت بعد هستم😍😍😍😍😘😘😘😘😘♥♥♥♥♥
اجی یک سعی کن بیشتر بنویسی
ولی باز عالی بود حدسم سر جاش بود جک بود😁
باشه😃😅😅
عاالی بود
لطفا پارت بعدو زود تر بذار
ام چرا ظر نمیدین
وایییی خداااااا بلاخرههههههه💃
ببخشید یکم مشکل پیش اومده بود