سلام بچه ها ببخشید دیر شد چون اصلا وقت نداشتم ولی گزاشتم😁😻 دوستان دارم. ..... 💕 نظر یادتان نره مرسی😜🙇
از زبون ماریا: پسر گفت یا شماره تو بده به من گفتم چی فکر کردی تو کی هستی شاید اصلا ما با هم دشمن شدیم تو آون وقت شماره من رو میخوای !!!!! کیفم رو برداشتم که از دستم گرفت گفت بشین حالا چقدر عصبانی هستی گفتم ولم کن به الیا گفتم بیا برگردیم اونم داشت با دوست پسره میرقصید😐 از دستش کشیدم گفتم بیا بریم گفت حالا اینجاییم برو بشین گفتم بیا بریم اومد دنبالم و رفتیم بیرون داشت بارون میبارید گفتم اینم از شانس من تاکسی هم که نبود الیا گفت الان چطور برگردیم خونه😑😬 از زبون آدرین: دختره با دوستش رفت بیرون به پسرا گفتم بیاین ما هم بریم رفتیم بیرون که دیدم داشت بارون میبارید مونده بودن تو بارون نینو گفت الیا میخوای ما برسونیمت دختره به دوستش چشم غره رفت و گفت نه خیر لازم نیس رفتم پیشش و گفتم هوا بارونی هست سرما میخوری و ماشینی هم نیس میخوای با کی بری .........
از زبون ادرین: گفت خودمون یه راهی پیدا میکنیم😑گفتم باشه تو اینجا بمون ولی دوستت رو ببریم😂 از زبون مرینت: الیا گفت هوا بارونی هست دیگه بیا بریم با هاشون گفتم عمرا و اینم بگم آگه تو شرکت قبول بشیم چی ؛ اصلا چرا با دوستش حرف میزنی آه الیا گفت باشه تو نمیای من میرم گفت برو من پیدا میرم الیا گفت باشه خدافظ رفت سوار ماشین شد و رفتن آه خیلی دور بود تا خونه شروع کردم به راه رفتن همه جام خیس شده بود و سردم بود از زبون ادرین: رفتم پسرا و دوستش رو گزاشتم خونه و برگشتم ببینم دختره رفت یا نه رسیدم جلوی در پ**ا*ر*ت*ی اونجا نبود با ماشین رفتم جلو دیدم داره راه میره بوق زدم و پنجره رو باز کردم و گفتم بیا اینجا برگشت گفت اوففف اینجا چیکار میکنی ولم نمیکنی آه برگشت و راه خودش رو ادامه داد......
از زبون مرینت: پسره گفت ادا در نیار بیا بالا گفتم نمیام اه چی میگی😐از ماشین پیاده شد و گفت تو چقدر یه دنده ای بابا از دستم کشید گفت بیا ماشین سرما میخوری گفتم نمیخوام برگشت و از صورتم گرفت و نزدیکم شد عقب عقب رفتم گفتم داری چیکار میکنی گفت هیچی بیا ماشین با زور سوار ماشین شدم در رو بست و نشست پشت فرمون گفت چرا نیومدی جلو بشینی چشام رو چب چب کردم گفتم دلم خواست از زبون ادرین : آینه رو یه جور تنظیم کردم که ببینمش چشاش آبی بود خیلی رنگ خوبی بود بهم نگاه کرد از آینه گفت به چی نگاه میکنی بگویم بدونم؟!🙄 گفتم هیچی ، بعد از چند دقیقه رسیدیم به خونش گفتم رسیدیم ماشین رو نگه داشتم در رو باز کرد و میخواست پیاده بشه گفت ممنون که رسوندیم و پیدا شد و در خونه شو باز کرد و رفت منم ماشین رو روشن کردم و رفتم که چشمم افتاد به گوشیش که افتاده بود کف ماشین ماشین رو خاموش کردم و گوشی رو برداشتم.......
از زبون ادرین: رفتم خونه خیس خیس بودم رفتم بالا و لباس راحتی پوشیدم ؛ و کیفم رو گزاشتم رو تخت زیپ کیفم رو باز کردم گوشی رو بردارم خواستم بردارم ولی تو کیف نبود آه گوشیم پس کجاس الان باید چیکار کنم فردا نتایج جاسوسی زو میدن گوشیم اینجا نیس اینم از شانس من اه😳گفتم پس کجاس داشتم فکر میکردم که کجاس یادم افتاد افتاده بود ماشین ادرین گفتم پس من باید چطور پیداش کنم ؛ گفتم الان خستم بخوابم فردا میرم پیش الیا از زبون ادرین: گوشی رو برداشتم و خواستم برم بدم اما دیر وقت بود فردا میام میدم بهش سوار میشین شدم رفتم خونه گوشی رو گزاشتم روی میز و رفتم تو تخت خواب به خوابم به فکرم ملودی آومد گفتم باید با هاش حرف بزنم........
{فردا صبح } از زبون مرینت: از خواب بیدار شدم رفتم یه چیزی خوردم و رفتم لباس بپوشم که برم دنبال گوشیم😐😂 رفتم اتاق و لباس عادی پوشیدم و رفتم در رو باز کردم که ادرین رو دیدم پشت در بود و میخواهد زنگ در رو بزنه گفتم عاااا سلام اینجایی من میخواستم گوشیم رو ازت بگیرم گفت سلم خوبی اممم گوشیت مونده بود تو ماشین و من میخواستم دیروز بیارم ولی دیر وقت بود گفتم خیلی ممنون و گوشی رو از دستش گرفتم و میخواست بره که گفتم اممم آگه میخوای بیا تو گفت نه مزاحم نشم بهتره گفتم نه مراحمی😐🐒 گفت باشه اومد تو و اطراف نگاه کرد گفت خونت خوشگله گفتم خب قبلا که دیده بودی😐گفت دقت نکرده بودم 😓 خندیدم گفتم قهوه میخوری گفت اره بدون شکر باشه گفتم اوکی و یه قهوه درست کردم دادم به دستش رو به روش نشستم داشتم قهوه رو میخوردم که به گوشیم پیامک اومد ادرین داشت نگاه میکرد گوشی رو برداشتم پیام از شرکت جاسوسی بود چشام رو باز کردم و نگاه کنم چیییی نوشته بود..........
از زبون مرینت: نگاه کردم.......ق...بول قبول شده بودم به جیغ زدم که پشیمون شدم🙄😂 آدرین گفت حالت خوبه گفتم اهمممم اره😐 به الیا پیم دادم گفتم من قبول شدن😄😋 آدرین گفت خوشحال به نظر میرسی😑 گفتم نه چیزی نشده آدرین گفت باشه خیلی ممنون بابت قهوه من باید برم گفتم باشه و در رو باز کرد و سوار ماشین شد و رفت...
از زبون ادرین: سوار ماشین شدم و رفتم تو راه بودم که لوکا زنگ زد گفت زود بیا اینجا جاسوس ها رو انتخاب کردن با سرعت نور رفتم😂😐رسیدم زنگ در زدم رفتم تو گفتم سلام نینو گفت خبر ها رو باید بریم از شرکت ببینیم. از زبون مرینت : به گوشی نگاه کردم دیدم نوشته بود که ساعت 11 در شرکت باشید تا با همکاران خود آشنا بشود لباس هام رو پوشیدم و زنگ زدم به الیا تا با هم بریم از خونه آمدم بیرون و رفتم خونه الیا ، با الیا رفتیم شرکت ، شرکت خیلی شلوغ بود و گفتم بیا بریم پیش آون خانمه رفتیم پیشش گفت سلام خانم دوپن چنگ و سزار لطفا در حیاط وایسین تا اعلام کنیم.....رفتیم یه گوشه وایسادیم یه خانوم قد بلند که خوشگل بود رفت روی سن و میکروفون رو برداشت و گفت با سلام به تک تون امید وارم که حالتون خوب باشه من خانم سارین هستم و مدیر این شکرت امروز اینجا جمع شدیم که همکار هاتون رو به همتون معرفی کنم شروه کرد از لیست به خوندن ما تو آخر آخر را بودیم بعد که همه رو خوند گفت این اسم های رو که میخونم لطفا پیش من بیاین روی سن گفت خانم مرینت دوپن چنگ ؛ الیا سزار ، ملودی کرولین ، جولیکا کوفاین (تو این داستان جولیکا و لوکا خواهر بردار نیستن) کلویی بورژوا(😂😂) رفتیم روی سن خانمه گفت این پنج نفر مهمترین گروه تو این شرکت هستن که بر گروه lkw میجنگن. ......
از زبون آدرین : رفتیم از یه جایی شرکت رو دید زدیم باورم نمیشد ملودی هم تو آون گروه بود اصلا باور نمیکردم دستام میلرزید.....
از زبون مرینت: خانمه گفت میتونین برین تو و با هم آشنا بشید یکی یکی رفتیم تو تازه من یادم میومد که آون دختر ملودی همون دختر بود که دیشب دیدم رفتیم یه گوشه داشتیم هم دیگه رو نگاه میکردیم گفتم اممم من مرینت دوپن چنگ هستم و دستم رو به سمت کلویی بردم و تونم دست داد گفت خوشبختم کلویی بورژوا هستم و لبخند زد الیا هم با جولیکا داد بعد دستم رو به سمت جولیکا بردم و گفتم خوشبختم بعد دستم رو بردم سمت ملودی گفت منم ملودی هستم و خوشبختم و رفت آون طرف دستم رو بردم پایین الیا گفت ایششش چقدر از خود راضی🙄.......
بچه ها خیلی ببخشید زود تموم کردم دفعه بعد انشاءالله دفعه بعد بلند تر میکنم😛خب نظر یادتون نره😻💕💕خیلی ممنون😀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای چرا بعدی نمیاد😢
تستی قبول کن 😭😭😻
سلام عشقم خوبی عزیزم این پارتم حرف نداشت ترکوندی عزیزم میای باهم از این آجی که هوا هم رو دارن باشیم خواهشن جواب سوالم رو بده ❤❤❤❤❤❤❤
حتما عزیزم😛😍😻💕
راستی آخرش مرینت با آدرین میره یا نه
زودی😩😩😩
سلام عزیزم این پارت هم مثل پارت های قبل عالی بود عزیزم من یه سوال داشتم اینکه آدرین فهمید مرینت جاسوس لطفا خواهشن جواب این سوالم رو بده 🙂🙂🙂❤❤❤
بله عزیزم🙂🤩
سلام من یه نویسنده دریه وبلاگ لیدی باگ هستم اگه می خوای می تونم داستانتو اون جا وارد کنم(با ایم خودت اینو مطمئن باش و اگه مطمئن نیستی لینکشو می تونم بدم )اگه خواستی بهم بگو وارد می کنم ممنون
بسیار عالی است زودتر بعدی رو هم بزار ممنون❤️❤️🌺
و اگر هم خواستید تست های من رو هم بخونید روی اسمم بزنید میاد بالا 🌸🌺❤️🌸🌺❤️🌸🌺❤️🌸🌺
و اگر هم خواستید نظر بدید ممنونم❤️❤️🌺🌺❤️🌸🌺❤️🌸❤️🌺🌸🌺🌺❤️🌸❤️🌺🌸🌺🌺❤️🌸
سلام عزیزم عالی بود و خیلی قشنگ محشر بود یه سوال داشتم اینکه آدرین فهمید مرینت جاسوس لطفا خواهشن جواب این سوالم رو بده با آرزوی موفقیت و سلامتی ❤❤❤❤
یعنی دیر بزاری خودمو جررررررر میدم😐😂😂😂😂
هممممچنین😐😂
سلام عزیزم خیلی قشنگ بود عزیزم یه سوال داشتم آدرین فهمید مرینت جاسوس خواهشن جواب این سوالم رو بده با آرزوی موفقیت و سلامتی 😍😍😍🙂🙂🥰🥰😊❤❤😘😘❤🥰😍