10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 702 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بریم که داشته باشیم قسمت جدید رووو😍
مجری _خیلی ممنون که دعوت مارو قبول کردین خیلی شب خوبی بود!
نامجون_ بله به همه ماهم خوش گذشت.
همه باهم بلند شدن و مجری گفت_خب بینندگان عزیز امشب میزبان اعضای بی تی اس بودیم و ممنون که تا اینجا همراهمون بودین! بعدم همشون رو به دوربین تعظیم کردن وباهم گفتیم ممنون و دوربین خاموش شد.
تهیونگ و جونگکوک اومدن کنارم و بلندم کردن و رفتیم پشت صحنه خواستم بشینم که بچه ها نزاشتن همونجوری از همه خداحافظی کردن و رفتیم سوار ون شدیم!
_آخرش کمر درد میگیرین با این بی فکریاتون!
تهیونگ و کوکی_درک!
_😐💔
جیمین _خب چطور بود خانم پارک؟
_حالا شماها نمیخواد هی به روم بیارین!
بچه ها خندیدن.
رفتیم خونه و منم اونشب چون درد پام بیشتر شده بود اتاقمو با تهیونگ عوض کردم! از درد تا ساعت 3خوابم نبرد. کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد!
ساعت 7بیدار شدم!
امروز روز خانواده بود. رسمشون توی کره اینجوریه که توی روز خانواده همه اعضای خانواده باید دورهم جمع بشن و از ساعت 9 صبح تا10شب درکنار خانواده بگذرونن!(بازم تاکید میکنم تخیلیه یعنی مثلااااا.😂)
رفتم اول در اتاق کوک رو زدم!
_کوووکیییییی پاششششوووو!
کوکی_چیههههه؟
_پاشوووووو!
دونه دونه بچه هارو بیدار کردم!
همه با آه و ناله از اتاقشون بیرون اومدن!
_پاشید لباس بپوشید کم کم راه بیفتید!
جیمین_کجا؟
_خونه خانواده هاتون! زود باشین!
همشون توی سالن نشستن و بِرّ و بِرّ منو نگاه میکردن!
جین_یه صبحانه ی خوشمزه برای جذابت آماده نمیکنی؟
_شرمنده جذابم باید بری خونه مامانت برات صبحانه آماده کنه!
بچه ها_پس تو چییی؟
تهیونگ_خب معلومه بامن میاد خونه ما!
جین_نخیرم با جذابش میره خونشون!
جیمین_ عمرا! با من میاد خونه ما!
جیهوپ_ نه تو نه هیونگ نه ته ته با من میاد چون آبجیم خیلی دوست داره ببینتش.
شوگا_مادوتا هم لشکریم باهم میریم!
نامجون_منم نامی ام لیدر لیدران!(ای اند دی اندرلاین اک😂End_ak) اهم یعنی با من میاد خونه ما!
کوکی_ برا خودتون خیال بافی نکنین منو جینجو رفیق فابریکیم باهم میریم خونه ما!
همشون شروع کردن به حرف زدن باهم!
خندم گرفته بود.
یه لحظه به حرفای تهیونگ گوش دادم که وسط دعوا داشت میگفت_اتل متل توتوله! اصلا به من چه به تو چه به اون چه؟ زررشششک! یه گاو دو گاو نکن! گاو توگاو میشیما ! هله دان دان دان هله یدانه یدانه آخه یارم مال سئوله سئوله! نمیدونم معنیش چیه از جینجو شنیدم ابله خو تونین.
خوشم میاد فقط داره سرو صدا ایجاد میکنه!
باصدای بلند گفتم_سااااااکتتتتت!
همه ی کله ها برگشت طرفم!
_من با هیچکدومتون هیچ جا نمیام!
روز خانواده یعنی همتون باید برین با خانواده هاتون خوش بگدرونین! نه اینکه مهمون با خودتون ببرین اونجا!
همتون میرین خونه هاتون منم اینجا میمونم!
نامجون_عمرا!
جین_فکرشم از سرت بنداز بیرون!
شوگا_به همبن خیال باش!
جیهوپ_ آخه تو با این پات تنها میخوای تو خونه چیکار کنی؟
جیمین_ تنهایی تو خونه؟ باشه حتما😑
تهیونگ_ هه زرشک!
جونگکوک_تو خونه بمونی همه شیرموزای منو میخوری!
_بچه ها همین که گفتم من یه دختر23سالم و میتونم از خودم مواظبت کنم! دیگه هم این قضیه رو کش ندین پاشین برین آماده شین دبیرتون میشه!
هیچکدوم از جاشون پا نشدن!
_جیغ میزنماااا!
همشون سریع از جاشون پاشدن رفتن طرف اتاقشون جز تهیونگ
_برو دیگه!
ابرو هاشو بالا انداخت و گفت_نچ! توهم با من میای بریم خونه!
دمپایی مو در آوردم و تهدید آمیز گفتم_رفتی یا بزنممم؟
تهیونگ _باشه بابا رفتم رفتم!
همشون آماده شدن و دونه دونه نصیحتم کردن و از در خارج شدن!
نامجون_نهار میارم برات!
_خوبه همیشه من براتون ناهار میپزمااا! نمیخواد خودم یه چیزی سرهم میکنم! نبینم کسی قبل از ده شب خونه بیاداااا راش نمیدم!
جین_ وقتی ما نیستیم عکسای منو نگاه نکنی از جذابیت زیاد من غش کنیا!
_چشم جذابم!
شوگا_ خودتو واسه مرحله کتک خورون آماده کن😉
_حواسم هسسست!
جیهوپ_چیزی نیاز داشتی یا اتفاقی افتاد هروقت بود زنگ بزن بیام! خب؟
_چشم هیونگ!
چشمکی زدو رفت!
جونگکوک_نری تو اتاق مناااا!
_حالا انگار تو اتاقش گنج نگه میداره!
نمیرممم!
جونگکوک_دست از پا خطا کنی من میدونم و تو!
جیمین_ درو چهار قفله کن! ما کلید داریم! تلفن خونه روهم جواب نده!
_چشم بابابزرگ!
دست گذاشت رو موهامو به همشون رویخت!
بچه ها رفتن!
تهیونگ_خب حالا آماده شو باهم بریم!
_کجا به سلامتی و میمنت؟
تهیونگ_انتظار نداری که واقعا ولت کنم؟
_تهیونگ!
تهیونگ_هان؟
_یه لطفی میکنی؟
تهیونگ_چی؟
_بالش پتو منو بیاری پایین!
بعدش تا مغازه بری برا من یکم حله هوله بخری!
تهیونگ_من دارم میگم بیا بریم تو میگی حله هوله بخر؟
_منم گفتم نمیام خو!عه!اذیت نکن دیگه!
پوف کلافه ای کشیدو رفت چیزایی که میخواستمو آورد!
لقمه نون پنیری که گرفته بودمو دادم دستش.
_دستت دردنکنه! اینم بخور که تا برسی. خونتون گرسنه نمونی!
سری تکون داد و رفت جلوی در!
تهیونگ_ چیزی لازم داشتی زنگ بزن!
_منکه الان میگیرم میخوابم. تا ساعت 2ظهر اگه بعدش مشکلی بود چشم!
تهیونگ_فعلا!
براش دست تکون دادم اونم درو بست و رفت!
منم رفتم توی سالن جایی که پتو بالشمو گذاشته بود دراز کشیدم و کم کم خوابم برد.
مامانمو از دور دیدم داشت میومد طرفم!
به اطراف نگاه کردم بدون عصا روی دوتا پاهام وسط یه جاده خالی از ماشین ایستاده بودم.
_مامان؟
مامان _مروارید خوبی؟
سرمو تکون دادم!
مامان _مروارید یادت که نرفته کی برات زحمت کشیده؟ کی بعد از ما سرپرستت بوده و به اینجایی که هستی. رسوندتت؟
_معلومه که یادم نرفته! مامان من فقط به خاطر ابرو خود دایی نگفتم بهش اینجا چیکار میکنم و کجا زندگی میکنم! دایی ناراحته؟
مامان_کار خوبی میکنی ولی داییت میدونه چیکار میکنی! مرواریدم به حرف داییت گوش بده دلشو نشکون! اون مریضه! باشه؟
تند تند سرمو تکون دادم!
مامان به پشت سرم نگاه کرد و لبخند زدو گفت_مراقب دختر من باش!
به پشتم نگاه کردم پسرا عقب تر از تهیونگ وایساده بودن.
برگشتم طرف مامان_مامان بمون!
مامان داشت میرفتم طرف انتهای جاده!
_مامان بمون،دلم میخواد بغلم کنی! مامان توروخدا!
مامان یه لحظه ایستاد و گفت_تو که با خدا قهری! منو به کسی که باهاش قهری قسم میدی؟
_غلط کردم مامان! وایسا یه لحظه بزار بغلت کنم! لبخندی زدو رفت و از دیدم محو شد! با گریه میدویدم و مامانمو صدا میزدم! از جلوم یه ماشین اومد و نزدیک بود بهم بزنه که تهیونگ منو کشید تو بغلش و بعدم صدای ترمز و برخورد ماشین با چیزی اومد. چشمام تا حد ممکن باز شد!
به اطراف نگاه کردم توی خونه بودم به پام نگاه کردم تو گچ بود! کم کم بغضم سرباز کردو زدم زیر گریه
یه دل سیر گریه کردم! تازه چشمم به ساعت افتاده بود ساعت 12بود!
ازجام پاشدم عصاهامو دستم گرفتم و رفتم توی آشپزخونه به صورتم آب زدم سرم داشت از درد منفجر میشد!
به پلاستیک خوراکی که تهیونگ گرفته بود نگاه کردم! نودل رو از توش در آوردم رفتم انداختم تو آب تا بپزه! روی صندلی نشستم. آخرین باری که به دختر داییم زنگ زدم دوهفته پیش بود که پسرا همشون رفته بودن بیرون و دوسه ساعتی نبودن! امروز باید حتما بهشون زنگ بزنم! با این فکر از جام پاشدم زیر نودلارو کم کردم!
با کلی بدبختی رفتم بالا و لبتاپمو برداشتم یه استراحت کوچولو کردم و دوباره روونه پایین شدم! خیلی سخته رو پله ها راه رفتن با پای شکسته! رسیدم پایین و رفتم سراغ نودلام! تقریبا آماده بودن یه ظرف برداشتمو خالیشون کردم تو ظرف چوبای غذاخوری (این دیگه تهشه🤣) رو برداشتم. نشستم رو صندلی! لبتاپمو روشن کردم و به ارغوان زنگ زدم.
_سلام!
ارغوان_سلااااام دیوونه منننن خوبییی؟
_عالی تو چطوری؟
ارغوان_خداروشکر منم خوبم! چه خبر رر؟ دیردیر بهمون زنگ میزنی رفتی کره باکلاس شدییییی!
_زهر مار و باکلاس! اینقدر سرم شلوغه!
یکم از نودلمو خوردم!
ارغوان _ چی داری کوفت میکنی؟
_نودل نوش جان میکنم!
ارغوان_ با اون چوبا چجوری آخه؟
_آسونه که!
ارغوان_وای مروارید دلم برات تنگ شده 🥺کی میای ایران؟
_باور نمیکنی چقدر سرم شلوغه! (آره خیییلی سرت شلوغه!)
ارغوان_ ببینم طبق معمول خونه درسکوته! آخه خونه مشترک هشتا دختر چطور اینقدر ساکتههه؟
_دخترا امروز رفتم خونه هاشون!
همینطور که حرف میزدم از نودلم میخوردم!
صدای نیما پسر داییم اومد!
نیما_ ارغوان داری باکی حرف میزنی؟
ارغوان_نیما بیا مرواریده!
نیما_به بهههههه باد آمد و بوی عنبر آورد! احوال شما خانم ستوده؟
_عالیم جناب آقای ریاحی!
نیما_یادی از ما نمیکنی!
_دارم اداتو در میارم!
نیما_همچنان زبون دراز!
_همینه که هست!
ارغوان_ نگفتی مروارید چطوره که همه رفتن خونه هاشون یهویی؟
_امروز تو کره روز خانوادس! رسمه همه از ساعت نه صبح تا ده شب با خانواده هاشون بگذرونن!
نیما_ آخی سرت بی کلا موند که!
_زهر مار میخوام امروز سر شماها خراب شم!
ارغوان_چجوری؟
_امروز تا خود شب همینجوری ویدئو کال زندگی میکنیم!
نیما_فکر حجم اینترنت ماهم نیستی؟ خودت پولداری لعنتی!
_پولدار کجا بود حسود بخیل بدبخت؟
نیما_خودتی خودتی خودتی!
ارغوان_نیما پاشو برو بیرون بزار ما به حرف زدنمون ادامه بدیم!
نیما_ مزاحمم الان؟
ارغوان_نمیزاری من حرف بزنم خبببب!
نیما_بیا حرف بزننن !
خندیدم ظرف خالی رو برداشتم و با عصا رفتم گذاشتمش توی سینک!
ارغوان_مروارید؟ پات چی شده؟
نیما_حتما با ماشین رفته تو دیوار!
ارغوان_عهههه دوراز جوووون!
_پام پیچ خورده ساق پام شکسته!
ارغوان_اخیییی دردمیکنه؟
نیما صداشو نازک کرد و گفت _آخیییی گوگولی مگولی!
بهشون خندیدم و جلوشون نشستم!
_خب چه خبر؟
ارغوان_هیچی! بیخبر!
نیما_واسه اقدس دختر کوکب خواستگار اومده خبر داری؟
سه تایی پقی زدیم زیر خنده!
_ساعت چنده اونجا؟
ارغوان_8:30 کره چنده مگه؟
_یک ظهر!
نیما_ اووووو کلی فاصلساااا!
_ببینم شمادوتا چطور ساعت هشت صبح اینقدر شادابین؟
ارغوان_ من امروز امتحان دارم ساعت نه!
_جدا؟ خب پس برو بخون!
ارغوان _خوندم بابا امروز اخریشه!
_به سلامتی!
نیما_حالا ببینیم عین منو تو باهوش هست که بتونه لیسانسشو بگیره!
_فکر نکنم!
ارغوان_از دوتاتون عاقل تر و باهوش ترم!
منو نیما _حتمااااا!
نیما_مروارید من اینو میبرم دانشگاه میام بهت زنگ میزنم!
_باشه! فعلا!
تماسو قطع کردم!
بلند شدم رفتم تو سالن لبتاپمم برداشتم!
گوشیم زیر بالشم بود! همونجا روی بالشم نشستم و گوشیمو از زیرش برداشتم!
اوووو چه همه میس کال! الان سر از بدنم جدا میکنن ک!
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ
خورد! جیهوپ بود!
_الو!
جیهوپ _سلام! خوبی مروارید؟ مشکلی نداری؟ اتفاقی افتاده؟
_سلام هوپی شرمنده خواب بودم نتونستم جوابتو بدم!
نفس عمیقی کشید و گفت_خیالم راحت شد نگرانت شدم.
_ببخشید!
جیهوپ_مواظب خودت باش! زیادم اینور اونور نرو برات ناهار میارم مامان فکر میکرد میای باهام برات ناهار پخته بود!
_باشه! از طرف من ازشون تشکر کن!
چیهوپ_حتما!کاری نداری؟
_نه خوشبگذره فعلا!
جیهوپ_فعلا!
گوشیو گذاشتم!
_خب حالا چیکار کنم؟
با این پای لنگ لنگون هیچکاری نمیتونستم بکنم! نشستم برا خودم آهنگ خوندن! یه چندتا آهنگ خوندم که باز گوشیم زنگ خورد!
نامجون بود!
_سلام نامجون!
نامجون_سلام خوبی؟
_ممنون! تو چطوری خوش میگذره؟
نامجون_اره جات خالیه! بیام دنبالت؟
_نه منم دارم تازه یه نفس راحت میکشم!
نامجون_خیلی نامردی!
_همینه که هست جناب آقای مستر لیدر!
نامجون_از تهیونگ به توهم سرایت کرده؟
_چه کنیم دیگه!
نامجون_چرا تلفنتو جواب نمیدادی؟
_خواب بودم تازه بیدار شدم!
نامجون_ حوصلت سر رفت میتونی بری گیتار منو برداری تمرین کنی!
_واقعااااا؟
نامجون_اره!
_مرسیییی! پس اجازه دادیاااا! نامجون خندید گفت _ اجازه دادم!
بعدم انگار مامانش صداش زد چون گفت _اومدم مامان! مروارید کاری نداری؟
_نه خوشبگذره!
نامجون_ممنون! فعلا!
_فعلا!
دوباره دلم گرفت! خیلی وقته کسی بهم نگفته دخترم! خیلی وقته دختر کسی نیستم! خیلی وقته روز تولدم تنهام! خیلی وقته روز دختر کسی به اسم مامان یا بابام زنگ نمیزنن بهم تبریک بگن! خیلی وقته کسی برام با عشق مادرانه نهار نپخته! یه قطره اشک از چشمام روون شد!
کاش برمیگشتم به اون سالا! به سالهایی که کنار مامان بابام بودم.
به سالهایی که همش لبخند میزدم و شاد بودم سالهایی که بابام نمیزاشت آب تو دلم تکون بخوره!
کم کم هق هقم اوج گرفت!
_بابا دلم برات تنگ شدع😭
بابایی بیا منم با خودت ببر! مگه من دخترت نیستم؟ چطور دلت میاد من اینجا عذاب بکشم؟ باباجونم بَسَم نیست؟ هرچی عذاب کشیدم بس نیست؟
دستامو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم! احساس کردم یکی بغلم کرد و دستشو نوازش گونه روی موهام کشید سرمو بالا آوردم جیهوپ بود.
جیهوپ_چرا گریه میکنی عزیزدلم؟ کسی اذیتت کرده؟
جیهوپ همیشه مهربون بود. همیشه حواسش بود کسی غصه نخوره! همشون اینجوری بودن ولی جیهوپ محبتش به من پدرانه بود. احساسش میکردم. با اینکه فقط سه سال ازم بزرگتر بود.
جیهوپ_ تو باعث نشاط و شادابی بچه هایی چرا تو تنهاییت اینقدر غمگینی؟
_اوپا به نظرت بابام منو دوست نداره؟
جیهوپ_هیچ بابایی نیست که بچشو دوست نداشته باشه!
دوباره با هق هق گفتم_پس چرا منو نمیبره پیش خودش؟ خسته شدم از این عذاب کشیدنااا!
جیهوپ_ چون دوستت داره نمیخواد بری پیشش! دوست داره زندگی کنی،ازدواج کنی، طعم خوشبختی رو بچشی! فقط باید صبر کنی! روزا خودشون کم کم خوب میشن!
با غصه خوردن فقط نشون میدی که چقدر آدم ضعیفی هستی و مامان بابات ناراحت میشن از اینکه قوی میدونستنت! تو باید خوب غذا بخوری خوب زندگی کنی خوب بخندی و بخندونی کلی شیطنت کنی تا قوی بشی تا به غصه هات غلبه کنی! باشه خوشگلم؟
صورتمو تو دستاش گرفت و با شصتاش اشکامو پاک کرد لبخند قشنگی زدو گفت _حالا بخند! بخند نشون بده به مامان بابات که تو قوی پیش میری؟
لبخندی زدم. دستشو روسرم گذاشت و موهامو به هم ریخت!
با اعتراض گفتم _بابا!
تازه فهمیدم چی گفتم!
جیهوپ زد زیر خنده!
جیهوپ_ عین این بچه های کوچیک نق نقو شدی🤣🤣🤣
خودمم کم کم خندم گرفت!
جیهوپ غذامو کشید و آورد گذاشت روی عسلی به منم کمک کرد رو مبلا بشینم. بعدم خودش لباساشو عوض کرد و آماده رفت شد.
جیهوپ_ خب من دیگه کم کم میرم! چیزی لازم نداری؟
_نه!
پشت کرد که بره!
_جیهوپ... مرسی!
برگشت و چشمکی زد و گفت _خواهش میکنم!
بعدم رفت!
غذامو میخوردم که یاد نیما افتادم. سردردم بهتر شده بود. به ارغوان زنگ زدم.
نیما_چه عجب. دیگه کم کم داشتم میگفتم از ما خوشت نمیاد!
_ببخشید بچه ها برام ناهار آورده بودن!
نیما_تو همین الان نودل نمیخوردی؟
_نخیرم دوساعت گذشته!
نیما _حرفی ندارم! حالا چی میخوری؟
_ بیبیمباپ!
نیما_😶 غذا میخوری یا فوش؟
_زهر مار فوش کجا بود؟
آخ نیما اینقد دلم هوس قرمه سبزی کردهههه!
نیما_هوس را باید سرکوب کرد.
_خیلی بانمک شدی تووو!
نیما_میدونم😀
_سرتو به باد ندی!
نیما_نمیدممم!
گوشیم زنگ خورد. جونگکوک بود.
_سلاممم !
جونگکوک_ ببینم تو کلا به تلفن اعتقادی نداری؟
_چطور؟
جونگکوک_وقتی میبینی یکی بهت زنگ زده خب زنگ بزن ببین چه مرگشون بوده بهت زنگ زدن!
_اهان ببخشید. خواب بودم بعدشم مشغول کارام یادم رفت!
جونگکوک_ ببین زنگ زدم بگم اگه دلت خواست میتونی از شیر موزای من بخوری! ولی خیلی نخوریا!
_باشه مرسی!
جونگکوک_ ناهار خوردی؟
_آره جیهوپ شی آورد برام!
جونگکوک_خیله خب! مراقب باشیا!
_چشم! خوشبگذره!
جونگکوک_ ممنون! حوصلت سر رفت زنگ بزن بیام دنبالت!
_بروووو!
بعدم قطع کردم!
نیما_راه افتادیااااااا!
_چی؟
نیما_خیلی خوب کره ای حرف میزنی!
خنذیدم_ الکی کع دو'سه سال قفلی نزدم روش!
نیما_چیکارت داشتن حالا؟
_یکی از دخترا بود زنگ زده بود بپرسه زندم یا نه!
نیما_چه هواتم دارن!
_بعله!
نیما_داداشی چیزی ندارن؟
_برو گمشووووو!
نیما_بدبخت خواهرشوهر به این خوبی کجا گیرت میاد یکی داداشاشونو تور کن خب!
_نیما بخدا میزنمتا!
نیما_کاش دستت بهم میرسید!
همون لحظه در اتاق ارغوان باز شد وخودش اومد تو! سرش تو گوشی بودو با بهت نگاه میکرد حواسش به من نبود.
ارغوان _نیما! بیا اینو ببین!
نیما_چیه چیو خراب کردی؟
بعدم گوشیو از ارغوان گرفت ارغوان تازه چشمش افتاد به من.
_چطور بود امتحان؟
ارغوان_ببینم تو دیشب کجا بودی؟
فکر کردم! دیشب تو برنامه تلوزیونی بودم ولی نمیشد به اینا بگم که!
_خونه چطور؟
ارغوان_شاهد داری؟
_😶مگه مجرم گرفتی؟ ندارم شاهد!
ارغوان گوشیشو از نیمای مبهوت گرفت.
نیما _ا... اینا همون گروه خواننده معروف نیستن؟ اسمشون چی بود؟ انگشت اشارشو به دندون گرفت و بعد از چند ثانیه گفت _اهان آهان آهان بی سی اس؟ بی دی وی؟
ارغوان_بی تی اس! 😑
نیما_ آره خودشه! بی تی اس!
برگشت طرف منو گفت_به بهههه با بی تی اس میپریییی؟
_من؟ کی؟ کِی؟ کجا؟ چطور؟
ارغوان_ خودتو نزن به اون راه! یه کلیپ فرستادم برات دایرکتت باز کن و دربارش توضیح بده😑بدوووو!
اینستامو باز کردم و کلیپ رو باز کردم. ای داد بیداد! فکر اینجاشو نکرده بودم! نفس عمیقی کشیدم.
ارغوان_خخخخب؟
_آره منم این برنامه رو دیشب دیدم!
خب که چی؟
ارغوان_یعنی میخوای بگی این دختره که باهاشونه تو نیستی؟
خنده مصنوعی کردم.
_چی میگی تووو؟
این کجا من کجا؟ دختره استخدامی بیگ هیته! من گریمور بازیگران تازه استخدامی هیچ کمپانی هم نیستم!
حالا این شانسش گرفته بی تی اس همه کاره خودش کردتش! من حتی بی تی اسو از نزدیکم ندیدم تاحالا!
ارغوان _ بابا رنگ موهاشم آخه مثل توعه!
_خو میگی چیکار کنم برم یقشو بگیرم که چرا موهاشو عین موهای من رنگ کرده؟
نیما_از کجا معلوم تو نیستی؟
_یااااا میگیرم میزنمتااااا! اون اسمش پارک جینجوعه من مروارید ستودم!
اون اهل اینچئونه من اهل تهرانم!
بازم بگم؟
ارغوان_ولی وقتی دیدم خیلی شکه شدم!
فقط لبخند زدم.
_امتحان چطور بود ارغوان؟
ارغوان_عااالی!
نیما_پاس میشی به سلامتی؟
ارغوان_بععلههه!
ارغوان چادرشو در آورد و نشست کنار نیما!
همونطور که غذا میخوردم باهم حرف میزدیم!
_خلاصه فعلا کلبه رو خالی نکردم.
یه وقتایی میرم اونجا خیلی کیف میده!
نیما_پولداری دیگه!
_نیما لال شو دیگه!
نیما_😁😁
دراتاق ارغوان باز شدو زندایی اومد تو!
زندایی_نیما تو اینجایی؟
_سلام زندایی!
تازه چشمش به من افتاد.
زندایی_وای الهی قربونت برم مروارید تویی؟
لبخندزدم. اومد نزدیکتر و گفت
_بگو این دوتا چرا خودشونو چپوندن تو اتاق! خوبی عزیزدلم ؟
_ممنون من خوبم شما خوبی؟
زندایی_ الحمدالله! ببین تورو خدا بچه تو غربت چقدر لاغر شده!
ارغوان_مامان از پشت دوربین چطور تشخیص میدی؟
زندایی_ جلو دوربین و پشت دوربین نداره بچه شده پوست و استخون!
غذاهای اونجا بهت نمیسازه؟
_نه زندایی همه چی خوبه! بشقاب غذامو بالا آوردم و گفتم_کلیم غذا میخورم! ولی غذاهای اینجا کلا رژیمین!
زندایی_ببینم خرچنگ و هشتپا و این چیزا به خوردت میدن؟
نیما _وای مروارید خوردی تاحالا؟
_نه خداییش درست کردما ولی دلم نمیاد مزش کنم؟
ارغوان_همون بهتر نخوری این زهرماریا رو!
_باشه!
زندایی_ ولی ماشاالله هزار ماشاالله خیلی خوشگل شدیا!
نیما _ تنش به تن کره ایا خورده!
_زهر مار!
زندایی_کی میای ایران؟ دلمون برات خیلی تنگ شده!
_منم خیلی دلتنگتونم!حتما قول میدم تو تابستون بیام! تقریبا یه شیش ماه دیگه!
ارغوان_اووووه دیره که!
_فکر نکنم زودتر بتونم بیام!
راستی زندایی!
زندایی_جانم؟
_خیلی هوس قرمه سبزی کردم! ولی فکر نکنم موادش اینجا پیدا شه!
زندایی_الهی بمیرم برات! دست نیما میفرستم حتما برات!
نیما_😶😶😶چی چیو دست نیما میفرستم برات؟ من با هواپیما دارم میرم!
_نیما داری میای کره؟
نیما_ماه آینده واسه کارای شعبه جدید شرکت با شریکم دارم میام کره!
ای وااااای! اینو کجای دلم بزارم! 😑😑
_عههه؟چه خوووب!
زندایی جای سبزی خورشی میتونم فقط تره و جعفری بریزم؟
زندایی_ ببین نعنا هم اگه شد قاطیشون کن! سبزی عطر خورشه!یا نعنا یا ریحون!
_حالا سبزی رو پیدا میکنم! لیمو خشک فکر نکنم اینجا گیر بیاد!
زندایی_لیموی تازه بگیر خشک کن!
_طول میکشه! اونم با آب و هوای اینجا که آفتاب داره نازت میکنه!
ارغوان _خب بزار تو ماکروفر قشنگ خشک میشه!
زندایی_اونطوری زغال میشه!
_میگم یه چند دقیقه میزارم که آبش خشک شه فقط تفاله هاشو میریزم خوبه؟
زندایی_نمیدونم باید مزشو امتحان کنی!
_حتما!
نیما _مامان فکر کنم غذات ته گرفت!
زندایی خداحافظی کردو رفت!
نیما_اخ آخ اذانم گفتن!
_مگه ساعت چنده؟
ارغوان_12:30
به ساعت گوشیم نگاه کردم چهار بود.
بچه ها رفتن نماز بخونن منم تماسو قطع نکردم همینجوری بلند شدم رفتم بشقابمو گذاشتم تو سینک ظرفشویی! یه لیوان آب خوردم! یه نگاه به تقویم انداختم! چشمم خورد به فردا! دورش با ماژیک خط کشیده بودن! صبر کن ببینم! چه خبر فردا ؟
بیکار بودم که! پس زنگ زدم یونگی ازش بپرسم.
یونگی_ جانم؟
_سلام! خوبی؟
یونگی_سلام عالی تو چطوری؟ بدون ما خوش میگذره؟
_آره خیلی خوبه! آرامش تو خونه موج میزنه!
یونگی_ای نامرد!چه خبر چیزی نیاز داری؟
_اهان! میگم توی این تقویم که توی آشپزخونه هست!
یونگی_خب؟
_دور فردا با ماژیک خط کشیدین! چه خبره فردا؟
یونگی_تولد نامجونه دیگه!
_جدییییی؟
یونگی_اره! حالا شب یه برنامه خوب میچینیم براش!
_خودم الان برنامشو میچینم!
یونگی_باشه شب باهم صحبت میکنیم! من باید برم!
_باشه خوش بگذره!
یونگی_مرسی!
_فعلا!
تماسو قطع کردم! خبببب پس تولد مستر لیدره!
_چطوره فردا قرمه سبزی درست کنم؟ جین قرمه سبزی رو میشناسه باید روز تولد اون درست کنم! ولی خب چه میشه کرد؟ خودم خیلی هوس کردم!
گوشیمو برداشتم زنگ زدم جين!
جین_ به به چه عجب یاد ما افتادی!
_چطوری هندسامم!
_خوووب! تو چطوری؟
_منم عالی! میگم یه سوال!
جین_ جانم ؟
_اینجا لیمو خشک گیر میاد؟
جین_ اینجارو با سومالی اشتباه گرفتی؟
_چه ربطی داره؟
جین _ یه جوری میگی اینجا گیر میاد انگار تو قحطی به سر میبریم!
_عه خب فکر میکردم اینجا لیمو خشک کاربرد نداره! پس نیست!
جین_ اینجا زیاد استفاده نمیشه ولی پیدا میشه!
_جین وقتی میای خونه میتونی یکم لیمو خشک بگیری بیاری؟
جین_باشه! اگه پیدا کردم میگیرم!
_مرسی!
جین_حالا چی شده یاد لیمو خشک افتادی؟
_فردا تولد نامجونه میخوام قرمه سبزی بپزم!
جین_ چیییی؟تو بلدی قرمه سبزی درست کنی؟
_اوهوم!
جین_چرا زودتر نگفتی؟
_خب فکر میکردم اینجا موادش گیر نیاد!
جین_ باید به منم یاد بدیا!
_باشه! حالا شب دربارش صحبت میکنیم!
جین _باشه! چیزی نیاز نداری دیگه؟
_نه مرسی!فعلا
جین_ فعلا!
گوشیو قطع کردم!
ارغوان نمازش تموم شده بود!
ارغوان_چقدر فک میزنی!
_خب الان فهمیدم فردا تولد یکی از بچه هاس دارم برنامه جفت و جور میکنم!
ارغوان_عه؟ فردا تولد داری؟
_اوهوم!
ارغوان_ خیلی هم خوب!
راستی مروارید من دارم خیاطی یاد میگیرم!
_چه خوووب! منم یه چیزی یاد گرفتم!
ارغوان_ چیییی؟
_بزار برم بیارمش!
ارغوان_با این پای لنگونت کجا؟
_میام الان!
از جام بلند شدم و به طرف اتاق نامجون رفتم!
ارغوان_راستیییی چندتا اتاق دارین؟
منم از دور داد زدم_چهارده تا!
کم کم صدای ارغوان محو شد!
وارد اتاق شدم و گیتار نامجونو از کنار تختش برداشتم! ببین تورو خدا چقدر اتاقش به هم ریختس!
از اتاق بیرون اومدم صدای موبایلم توی سالن پیچیده بود!
اومدم رو به روی ارغوان نشستم.
ارغوان_ماشاالله زنگ خورت بالاسااا!
به گوشی نگاه کردم تهیونگ بود!
_ به به سلام علیکم! حااال شمااا؟خوبیییی؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
مثل خودت عالی🥲💖
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی 😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘♥♥♥♥تو رو خدا پارت بعدو زود بزار😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 راستی حیف که پارت ۱ تا ۵ نیس😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
میزارم حتما😘💜