10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 683 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دونه دونه قبلیا رو میزارم با تشکر از صبوریتون! 😂💜
با صدای در زدن از خواب پا شدم
_بلهههههه؟
کوکی_جینجوووو پاشششووو من گرسنمهههههه!
حواسم نبود به فارسی گفتم _نوکربابات غلام سیاه😴
کوکی_چیییی؟ فوش دادیییی؟
_کوکی برو میام خبببب!
بازم محکم تر به در میکوبید. عادتمو میدونست.
میدونست اگه ولم کنه بره دوباره میخوابم.
روی در ریتم گرفته بودو برا خودش آهنگ میخوند.
رفتم سر و صورتمو شستم کوکی هنوز داشت میکوبید به در با کش مویی که روی میز بود موهامو بستم و درو محکم باز کردم که جونگکوک افتاد تو اتاق.
_خب؟حالا میشه تشریف تو ببری روی سر بقیه خراب شی؟
کوکی_ خجالت بکش این چه طرز برخورد با بزرگترته؟
صدامو نازک کردم و گفتم_ای واااای اوپااااا ببخشییییید! با یه بیکار بیعار اشتباه گرفتمت!
جونگکوک_ بیکار بیعار؟ صبر کن ببینم. افتاد دنبالم منم باخنده دوییدم پایین یونگی تازه از پیاده روی برگشته بود رفتم پشتش قایم شدم.
_شوگولی منو از دست این دیو نجات بده!
یونگی_جونگکوک؟
جونگکوک_رفتی پشت رفیق و همکار خودم قائم شدی؟
بیا اینور شوگا من اینو باید ادب کنم!
یونگی _ عه؟رو دست خوردی داداش! من تو لشکر مرواریدم برو اونور ببینم!
کلمو از پشت یونگی در آوردم و برای جونگکوک زبونمو در آوردم.
کوکی_عههه؟ لشکر کشی؟
یونگی_ لشکر کشی!
جونگکوک_جیییمییین بیا لشکر کشیههه!
جیمین_ کیا جرات کردن با کوکمین دربیوفتن؟
همونطور که از اتاقش میومد بیرون آستین تیشرتشو بالا میداد.
جونگکوک _شوگا و مروارید.
جیمین_عه؟ شوگا؟مروارید؟
منم شیر شدم و از پشت شوگا بیرون اومدم سینه سپر کردم
_بعله!
جیمین_بچرخین تا بچرخیم!
یونگی_ماکه با چرخیدن مشکلی نداریم شما دوتا سرتون گیج نره یه وقت! 😉
_ایول همین که شوگا گفت!
کوکی_ هه برا آخرش دستمال کاغذی بیارین برا خودتون! متاسفانه ما به بازنده ها دستمال کاغذی نمیدیم 🤓
و این اعلام جنگ ما شد.
جین_به هرحال هر جنگی یه داورم نیاز داره دیگه؟ پس باید بگم جذابتون بهتون افتخار میده و داورتون میشه!
روبه روی هم وایساده بودیم جیمین گردنشو اینور اونور میکرد مثلا داره قلنچ گردنشو میشکنه ولی دریغ از یه صدای کوچیک!
جیمین_جونگکوک
کوکی_ها؟
جیمین_با حرکت گردن من قلنچ دستاتو بشکون یکم صدا همراه تصویر باشه!
جونگکوک_اهان باش!
جین_ مرحله اول غلط کنون!
تو این مرحله باید کاری کنین حریفتون به غلط کردن بیوفته!
توی این مرحله حق استفاده از زور بازو، دندوناتون، هیچ سلاح سردی رو ندارین!
این مرحله تا سه روز ادامه داره.
1/2/3شروع شد.
_میرم صبحانه آماده کنم.
میدونم چیکار کنم.
میز صبحانه رو چیدم و گفتم یکی تهیونگو بیدار کنه!
صبحا نامجون یه لیوان شیر میخوره! جین یه لیوان آب هویج یونگی و جیهوپ یه لیوان آب پرتقال میخورن جیمین شیر توت فرنگی میخوره تهیونگ شیر کاکائو میخوره و جونگکوکم عاشق شیر موزه.
توی یخچال همیشه این چند نوع نوشیدنی باید باشه!
جیهوپ_ به به چه میزی!
_صبح بخیر!
جیهوپ_ صبح بخیر!
خیلی آروم و بدون جلب توجه نمک دون رو برداشتم و توی شیر موز و شیر توت فرنگی کلی نمک ریختم!
خباثتم گل کرده بود.
یونگی از تو سالن حواسش به بچه ها بود که نیان تو! برای یونگی لایک فرستادم یعنی همه چی اوکیه👍🏻
یونگیم سرشو تکون داد. لیوانا رو گذاشتم رو میز و همه رو صدا کردم بیان سر میز!
همه اومدن!
_کو تهیونگ!
همه باهم_خوابه!
همونطور که میرفتم طرف در اتاقش گفتم _چقدرم که شماها به حرف من گوش کردین!
در اتاقش باز کردم و رفتم بالا سرش!
_ته ته پاشو! پاشو کار داریم!
تهیونگ_ خوابم میاد.
پتوشو کشید رو سرش!
با حرص پتورو از روش برداشتم!
_پاشو ببینم چی چیو خوابم میاد.
ببین تو رو خدا با چه سرو وضعی هم خوابیده سرما میخوری آخرش!
کولر اتاقش روشن بودو با یه رکابی و شلوارک خواب بود.
_پاشو لباساتو عوض کن سرما میخوری!
دستمو کشیدافتادم کنارش گفت_ انقدر غر نزن اه ! خوابم میاد!
_پاشو ببینممم! نامجوووون جیییین بیاین جمع کنین اینو!
بچه ها اومدن تو اتاق زرتی زدن زیر خنده!
تهیونگ منو عین بالشش بغل گرفته بودو انگار نه انگار دارم کنار گوشش جیغ میزنم خواب بود!
طلبکار نگاشون کردم_جا اینه که بیاین اینو از من جدا کنین بریم صبحانه بخوریم! مثلا خیلیا امروز کار واجب داشتن!
جیهوپ_وقتی کسی بیدارش نمیکنه واسه همینه دیگه!
نامجون_حالا کاردک بیارین اینو جداش کنیم.
دوباره زدن زیر خنده!
به فارسی گفتم_ رو آب بخندین الهی!
جونگکوک_از اینکه ما ایرانی بلد نیستیم خیلی سو استفاده میکنی ااا حواست هست؟
_دلم میخواد دلم میخواد!
تهیونگ_چقدر حرف میزنین میخوام بخوابممم!
_غلط بیجا پاشو ببینم!
تهیونگ_کلت چه بو خوب میده! باچی شستیش؟
_شامپو!
تهیونگ_عه؟فکر میکردم با خمیر دندون شستی!
دوباره شلیک خنده بچه ها!
دستاشو از هم باز کردم بلند شدم وایسادم_ بیداری؟ منومسخره خودتو
کردی؟پاشین بریم صبحانه بخوریم نوشیدنیاتون گرم شه دوباره نمیریزم براتونا!
کم کم همه اومدن سر میز به یونگی نگاه کردم و آروم خندیدیم!
داشتیم صبحانه میخوردیم من جام وسط کوکی و ته ته بود به شوگا علامت دادم.
یونگی کنار کوکی بود سر صحبت رو باز کرد باکوکی منم توی ظرف مرباش فلفل ریختم!
مشغول خوردن بودیم که جونگکوک به سرفه افتاد ایول!
نگران نگاش کردم جیمین اومد کنارش. شیر موزو گرفتم طرفش!
شیرموز رو یه نفس خورد و بعد از چند ثانیه کل شیر موزشو تف کرد توصورت جیمین!
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم ریز خنده!
با یونگی دستامونو کوبیدیم به هم!
کوکی_عه؟شروع کردییین؟
منو یونگی _بعلههه!
جین_1_0 به نفع یونگید(شیپ مروارید و یونگی )
نامجون_چه خبره ؟
جین_جنگه!
بعد از صبحانه و بلایی که سر جیمینم اومد ظرفارو شستم و رفتم که آماده شم!
یه شومیز با بالاتنه صورتی و ستاره ای و دامن سفید پوشیدم یکم به گونه هام رژ گونه ی صورتی ملایم زدم و یه رژ کالباسی زدم!
جعبه میکاپمو برداشتم و رفتم پایین پسرا همه آماده بودن و همشون کاور لباساشون دستشون بود.
جونگکوک_مروارید!
_هوم؟
کوکی_یه لطفی میکنی؟
از اتاق لباسام کفشامو بیاری!
_الان میارم!
جعبه میکاپمو دادم دستش و اون رفت بیرون رفتم تو اتاق لباساش که طبقه بالا بود.
هرچی دنبال کفشاش گشتم نبود.
یهو ذهنم جرقه زد.
سریع رفتم طرف پنجره بله ون نبود.
با حرص پاهامو کوبیدم به زمین از اتاق بیرون اومدم.
خاکت مروارید چطور به حرفش گوش کردی و به مغزت خطور نکرد؟
یونگی از اتاق لباسای جیمین اومد بیرون.
ناامید نگاش کردم!
یونگی_چی شده؟
_رو دست خوردیم شوگا!
یونگی_ نه؟
با تاسف سرمو تکون دادم حالا باید تا خود استودیو با پای پیاده میرفتیم. چون نباید کسی میفهمید پسرا امروز ضبط دارن!
شاکی زنگ زدم. به کوک!
صدای جین از پشت تلفن اومد_1_1برابر!
بعدشم صدای خنده ی کوک و جیمین!
_خودم با دوتا دستام خفتون میکنم کوکمین!
با پای پیاده تا استودیو رفتیم و بعد از اینکه کلی سر به سرمون گذاشتن دونه دونه لباساشونو عوض کردن و اومد زیر دستم تا میکاپشون کنم.
برای کوک و جیمین بالم لبی که کشیدم بیست چهار ساعته بود.
هع هرکی با من در افتاد ور افتاد.
وقت عکسبرداری از استودیو بیرون اومدم! از ژستای عکاسیشون متنفرررر بودم 🤢
یکی اومد صدام کرد که برم میکاپشون برای ضبط رو اماده کنم! باشه ای گفتم و از جام پاشدم! همین که خواستم از پله اولی بالا برم پام پیچ خوردو تقی صدا داد. افتادم زمین. نشستم ناله کردن!
بعد از چند دقیقه که از درد به خودم میپیچیدم نامجون اومد بیرون و وقتی منو دید با عجله اومد طرفم!
نامجون_خوبی؟
_درد میکنهههه!
نامجون_چی شد؟پات درده؟
_پام پیچ خورده!
نامجون_خیله خب صبر کن الان میبرمت بیمارستان!
رفت تو و پشت بندش تهیونگ و یونگی و کوکی اومدن بیرون_خوبی؟
_ پام خیلی درد میکنه!
تهیونگ _یونگی به راننده بگو بیاد ببریمش بیمارستان!
بعدم منو بلند کرد طرف ون!
منو تو ون گذاشت و با کوک اومدن تو ون نشستن_شما دوتا کجا به سلامتی؟ نمیریم اردو ها داریم میریم بیمارستان! شما برین ضبطتون عقب میوفته!
کوک و تهیونگ_درک.
_😐💔
راننده و منیجر اومدن.
به منیجر گفتم به یه گریمور دیگه زنگ بزنه بیاد واسه میکاپ ضبط
بچه ها و توی برگه فرم میکاپشون با درد نوشتم و دادم دست منیجر! بعدم به زور پسرارد از ماشین پیاده کردم و جاشون یه بادیگارد باهام فرستادن!
حالا چلاقم شدم!
دکتر_ اگه به این نقطه دقت کنین شکستگی کوچیکی میبینید. دقیقا روی ساق پا!
_الان تکلیف چیه؟ باید گچ بگیرم؟
دکتر_صد البته! باید گچ بگیرین و یه ماه کامل به پاتون فشار نیارین!
با عجز به دکتر نگاه کردم! یعنی خونه نشین شدم رفت؟
تف تو این شانس!
پامو گچ گرفتم این یارو بادیگارده هم ولکن ما نیست!
یه مسکن زدن تا در پام کم شه بعدم روی تخت بیمارستان دراز کشیدم!
عالیه! همینجوریش کم بدبختی داشتم حالا اینم شد قوز بالا قوز.
گوشیم زنگ خورد!
😑V😑
_چیه تهیونگ
تهیونگ _سلام خوبی؟
_سلام ممنون!
تهیونگ_احوال پرسی نکردم میگم پات خوبه؟
_اهان! آره دکتر گفت خطر رفع شده فقط باید یکم استراحت کنم!
تهیونگ_کدوم بیمارستانی؟
_چم دونم نزدیک ترین بیمارستان بود.
تهیونگ_زنگ میزنم به راننده!
_نیاین اینجا هاااا الان کلی آدم جمع میشن اینجا من حال خودمم ندارم الان!
تهیونگ_ یکاریش میکنم حالا!
بعدم زرتی قطع کرد! بی فرهنگ!
چشمامو بستم و خوابم برد. با صدای در اتاق چشمامو باز کردم
یه پسر قد بلند و پشتش دوتا پسر دیگه و پشت بندش چارتا پسر دیگه اومدن تو!
_نگفتم نیاین؟
کوکی_شناختیمون؟
جین_گفتم من بیام تو این جذابیتم لو میده نقشتونو حرف گوش نکردین!
_همین که این گفت!
تهیونگ_ببینم پات چرا تو گچه؟
_هیچی حوصلم سر رفته بود گفتم یه تنوعی بدم!
تهیونگ_مگه نگفتی دکتر گفته خطر رفع شده؟
_رفع شده دیگه! 😶
تهیونگ_لابد باید از زانو پاتو قطع میکردن تا بهش گفت خطر دیگه؟
_بابا یه شکستگی جزئیه زود خوب میشه! بعد از دوساعت بابچه ها رفتم خونه! عصا به دستم شدیم هعععی!
رسیدیم خونه با عجز به چهل تا پله ی روبه روم خیره شدم! حالا اینارم چیکار کنم؟
کوک کنارم ایستاد و گفت_اخ آخ آخ سخت شد ک!
برگشتم بهش نگاه کردم که دستمو کشید و باخودش برد دم اتاق خودش!
کوک _بیا اتاق من فعلا واسه تو!
_نه میرم بالا!
کوک_چطور دقیقا؟
عصاهامو گذاشتم رو پله اول تمام وزنمو دادم به عصا ها و یه پله رفتم. بالا!
_اینجوری!
تهیونگ_چیکار میکنی دیوونه میوفتی ؟
کوک سری از روی تاسف تکون داد و اومد کولم کرد برد بالا!
_کوکی دفعه آخر بود دیگه؟
کمرت در میگیره دیوونه!
کوک_شام برات میارم بالا!
_میام پایین!
کوک_حرف هیونگتو گوش کن!
_😂
کوک_چتع؟
_تو یکی نمیخواد جنتلمن بازی در بیاری که اصلا ااا بهت نمیاد!
کوک_بی لیاقت😑
_برو استراحت کن خسته ای!
منم راهمو کشیدم رفتم اتاقم!
دوروزه آس و پاس بیکار و بیعار تو اتاقم افتادم کمتر پایین میرم و کمتر بچه هارو میبینم! یکی برام صبحانه میاره یکی نهار یکی شام یکی مسکن میاره یکی آخر شب سرمیزنه بهم که چیزی نیاز نداشته باشم!
در اتاقم زده شد!
_بیا تو!
نامجون اومد تو!
_میگم برنامه امشب رو که یادته؟
_آره آره یادمه!
نامجون_اماده شو میخوایم کم کم راه بیوفتیم!
_باشه! آماده که شدم میرم برا شماهم لباس میزارم!
نامجون_ اوهوم!
مسلما با این پای گچ گرفته نمیتونستم شلوار جین بپوشم!
پس یه پیرهن سفید با گلهای نخی پوشیدم! این بهتره!
میکاپمم که همیشه خدا به یه رژلب و رژگونه خاتمه پیدا میکنه!
به ساعت نگاه کردم از پنج عصر میخوان برن😶چه خبره خووو!
رفتم تو اتاق لباسای بچه ها و براشون کت شلوار مشکی با پیرهن ساده سفید در آوردم و یه پاپیون مشکی!
از بالا صداشون زدم! اوناهم رفتن لباساشون پوشیدن منم کم کم داشتم پله ها رو میگذروندم! رسیدم پایین و رفتیم سوار ون شدیم!
جین _ میگم نتیجه جنگ چی میشه؟
_فعلا 3_2به نفع ماس دیگه!
جین_3_2؟
_اره! دوروز پیش من میکاپ جیمین و کوکی رو بیست چهار ساعته کردم!
بعدش دیروز صبحم شوگا با لباسی که جیمین دوستش داشت گردگیری کرد!
دیروز صبح کوکیم تو خمیر دندون من رنگ ریخته بود و تا سه ساعت سابیدم دندونامو تا خوب شده!
جین_ کسی تاحالا که نگفته غلط کردم؟
هرچهارتامو باهم_نهههه عمراااا!
بعدم خصمانه به هم نگاه کردیم!
وقتی رسیدیم دوباره زیر دست کلی گریمور رفتیم و گریم شدیم! کم کم ضبط. برنامه شروع شد!
_پسرا یه جا وایسید یه عکس ازتون بگیرم!
بچه ها وایسادن و کلی عکس گرفتیم!
مدیر تدارکات گفت_ببخشید یه مشکلی هست واسه ورودتون به صحنه!
_چی شده؟
مدیر تدارکات _فکر نکنم بتونین با عصا برین روی صحنه!
به صحنه نگاه کردم.
راست میگفت! صحنه حالتی داست که با ضربه های عصا به زمین آسیب میدید!
تهیونگ_ما میبریمش!
با تعجب نگاش کردم! چی میگی برا خودت؟میخوای کولم کنی؟
کم کم وقتش شد که بریم جلوی دوربین بچه ها آماده شدن! دستی به موهام کشیدم! خب!
برای اولین بار داشتم میرفتم جلو دوربین نفس عمیقی کشیدم که جونگکوک و تهیونگ اومدن طرفم!
فقط نگاشون میکردم!
یکی یه دستمو گرفتن و بلندم کردن وبعدشم دستامو انداختن دور گردنشون!
ناخود آگاه لبخندی روی لبم اومد.
احساس امنیت میکردم! از اینکه همه جا هوامو داشتن خیلی خوشحال بودم!
مجری ازمون دعوت کرد که بریم روی صحنه! با بچه ها عقب تر از همه وارد شدم! مجری خودشم تعجب کرده بود اومدیمو به ترتیب روی صندلیا نشستیم!
اول نامجون بود بعدش جین بعد شوگا و بعدشم جیهوپ کنار جیهوپ جیمین و بعدشم تهیونگ و کوکی و من!
بعد از احوال پرسی مجری آزمون خواست که خودمونو معرفی کنیم.
نامجون_ سلام آرمی ها و بیننده های برنامه آر ام هستم!
جین به دوربین بوس پروازی فرستاد!
جین_سلام! کیم سوکجین هستم!
شوگا_ مین یونگی هستم! خوشحالم که اینجام!
جیهوپ_ سلاااام امیدوارم حال همه خوب باشه روز خانواده رو پیشاپیش تبریک میگم بهتوننن! من امید شمام و شما امید من جیهوپم!
جیمین_سلام آرمی پارک جیمینم!
تهیونگ_سلام! من وی هستم!
جونگکوک_ سلام به همه جون جونگکوک هستم! امیدوارم روز خوبی رو گذرونده باشین!
نوبت رسید به من
_سلام! من... پارک جینجو هستم!
خوشحالم که مهمون این برنامه هستم!
و لبخندی زدم! لبخندی روی لب بچه ها بود که تشویقم میکرد!
مجری_خب اول بریم سراغ خانم پارک!
لعنتی منو ول کن!
مجری _ خانم پارک از اولین سوالی که برای همه بیننده ها ایجاد شده شده میکنم. با کمک تهیونگشی و جونگکوکشی وارد صحنه شدین! علتش رو میشه بگین؟
_خب.. من دوروز پیش پام پیچ خورد و شکست، الان هم گفتن که با عصا نمیشه روی صحنه رفت برای همین بچه ها لطف کردن کمکم کردن!
مجری_ پستتون توی گروه چیه؟
_من عضو بی تی اس نیستم! من فقط گریمور استخدامی بیگ هیت هستم!
مجری_خب ما یه سری شایعات شنیدیم درباره ی رفت و آمد های خصوصی شما با اعضای بی تی اس! میخوایم از زبون خودتون بشنویم که قضیه چیه؟
تا اومدم دهن باز کنم نامجون شروع به حرف زدن کرد!
نامجون_خب جینجوشی توی کارش خبره اس و خیلی جاها به ما کمک میکنه! و اینکه جینجوشی رو ما به غیر از گریمور به عنوان طراح لباسامون وطراح صحنه هامون هم انتخاب کردیم!
جیهوپ _ما با مر.. یعنی جینجو خیلی رفت و آمد داریم به خاطر نوع لباس و میکاپ و چیزهای دیگه! جینجو توی طرحاش خیلی از ما مشورت میگیره وایده هامون رو حتما در نظر میگیره!
مجری_با این حساب باید خیلی رابطتون باهم خوب باشه!
تهیونگ_ما خیلی چیزا از جینجو یاد گرفتیم حقیقتا!
کوکی آروم گفت_ مثلا کرم ریزی های متعدد!
منم زیر لب گفتم_ اونو که منم از تو یاد گرفتم!
کوکی _الکی گردن من ننداز!
مجری_ مثلا چی؟
جین _خب جینجو به ما یاد داد که هیچوقت با اطمینان از همه چیز صحبت نکنیم!
شوگا_یا مثلا هیچوقت به خودمون مغرور نشیم!
جیمین_من از جینجو یاد گرفتم همیشه میشه لبخند زد حتی اگه کلی مشکل داشته باشی!
نامجون_من از جینجو صبر رو یادگرفتم!
تهیونگ_من ازش صداقت رو یاد گرفتم!
کوکی_من؟فقط ازش فضولی یاد گرفتم!
برگشتم نگاش کردم!
مجری_خانم پارک شیطنت میکنین؟
_من سعی میکنم هرجایی هستم همه لبا رو بخندونم!
مجری_خیلی خوبه! رابطتون با پسرا چطوره؟
_خب ما دوستای کمپانی هم هستیم(ها یکی تو راس میگی یکی چوپان دروغگو 😐).
_منم از بچه ها خیلی چیزا یاد گرفتم مهم ترینشم این بود که هرکی که هستیم باهر قیافه و نژاد و قومیتی که هستیم باید خودمونو دوست داشته باشیم!
مجری_بله واقعا دوست داشتن خودت خیلی توی زندگیت تاثیر مثبت داره! خب آر ام از آهنگ جدیدتون بگو کی میاد؟
نامجون_یه سینگل جدید تو راهه که خیلی خفنه خودم خیلی دوستش دارم و امیدوارم همه خوششون بیاد!
مجری_ پس بازم قراره بترکونین!
خب بریم سراغ سوالات بیننده ها!
یه برگه برداشت و شروع کرد.
مجری_ خب گفتن که سلام ما خیلی مشتاقیم که شمارو بین خودمون ببینیم! میشه یه فنساین داشته باشین؟
نامجون_خب ما در سال پنج بار یا بیشتر فنساین داریم اما امسال متأسفانه فرصتش پیش نیومد و قول میدم که حتما بعد از یک کنسرت یه دیدار با آرمی ها داشته باشیم.
مجری چندتا سوال پرسید تا رسید به سوال آخر!
مجری_ اینو حتما باید جواب بدین!
گفتن که قصد ازدواج ندارین؟
هممون پقی زدیم زیر خنده!
جیمین_من احساس میکنم هنوز برای ازدواج کوچیکم!
جین_خب ازدواج کلی مسئولیت داره و من هنوز بهش فکر نمیکنم! چون اصلا آدم مسئولیت پذیری نیستم!
نامجون_ من تصمیم دارم بعد از دیسبند شدنمون ازدواج کنم چون اونطوری دیگه کمتر زیر ذره بینم!
شوگا_ازدواج؟ نه!
کوکی_ من تازه مدرسم تموم شده بابا!
خندیدم بهش!
تهیونگ_ به نظر من ازدواج به عشق نیاز داره و تا عشق نباشه اصلا بهش فکرم نمیکنی!
جیهوپ_ منم با تهیونگ موافقم من دوست دارم عاشق بشم بعد ازدواج کنم!
مجری_خانم پارک شما چی؟
_من؟ نهه! من... خب من دوست دارم توی وطن خودم ازدواج کنم!
مجری_وطن؟ شما مگه اهل کره نیستید؟
وااااای سوتی دادم درحد لالیگاااا
_چرااااا ولی منظورم از وطن شهر خودم بود! خب دوست دارم هروقت برای زندگی به شهر خودم. رفتم اونوقت ازدواج کنم!
مجری_توی کدوم شهر به دنیا اومدین؟
_من توی..... اممم... آهان اینچون به دونیا اومدم!
مجری_واقعا؟ جالبه،منم اهل اینچون هستم!
گاوم زایید که😑
مجری _خب بریم یه بخشی رو ببینم و برگردیم!
دوربینا قطع شدن!
پووووف کوک و تهیونگ برگشتن طرفم!
کوک و تهیونگ_خوبی؟
_آره بابا!
جیمین_پارک جینجو دیگه؟
_یه لحظه احساس کردم نباید کسی بفهمه ایرانیم! چون مسلما کلی سوال ازم میپرسید چی شد اومدی اینجا خانواده راضین کجا زندگی میکنین و و و و!
جین_حالا چرا پارک؟
_چون سه تا کیم داشتیم!
اسمم به مین هم نمیومد!
بعدشم جون جینجو کلا ج و ن تشکیلش دادن دیگه پارک گفتم!
جیمین_عه بلاخره برا خودم فامیل پیدا کردم!
اومد نزدیک بغلم کرد چارتا محکم زد پشتم و گفت_خوشبختم خوشبختم!
_جیمین... اخخخخ... (به فارسی) این دسته یا گرز رستم لعنتی؟
جیمین_چی میگی؟
_میگم کمرمو نابود کردی!
جیمین_ منکه آروم زدم!
_آروم های تورو دیدم!
وقتی ضبط از سر گرفته شد بچه ها یکی از اهنگاشونو خوندن!
مجری_اهل بازی هستین؟
نامجون_خب بازی های دسته جمعی رو آره خیلی بازی میکنیم ولی بازی های رایانه ای کم پیش میاد! مگه نه بچه ها!
همشون سری تکون دادن!
تهیونگ_غیر از یکی!
و هر هفتاشون برگشتن طرف من!
_😶؟جان؟
مجری_بازی های رایانه ای رو ترجیح میدین؟
_من؟ نه من کلا همه طوری بازی میکنم!
مجری_خب میخوایم بازی لب خوانی رو اجرا کنیم هستین دیگه نه؟
همه موافقت کردن!
همه گروه بندی شدن دوتا دوتا با کناریمون!
مجری _خب چهار تا گروه رقابتی داریم! دوتا دوتا با گروه کناریتون رقابت میکنین و یکی برنده میشه اون گروهی که برنده میشه برتره و با گروه برنده ی تیم بعدی مسابقه میده!
منو کوک سختترین کلماتی که به ذهنمون میرسید رو به تهیونگ و جیمین میگفتیم! اما آخرشم اول حذف شدیم!
کوک_چه احساسی داری از اینکه باختی؟
_احساس خاصی ندارم😑
کوک_ تقصیر تو بودا!
_نخیرم تو هولم کردی!
کوک_اشتباه نکننن وقتمون تموم شد من بهت هشدار دادم!
_جر نزن دیگه کوک!
بعد از یه رقابت تنگا تنگ شوگا و جیهوپ برنده شدن!
مجری_واقعا حرفه ای هستیم همتون!
خب! خانم پارک شنیدم که خونتون نزدیک خونه پسراس!
من داشتم آب میخوردم که با این حرف آب پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن!
کوک زد پشتم! سرفه ام که بهتر شد گفتم_بله؟
تهیونگ پیش دستی کردو گفت_بله! جینجو همسایه طبقه بالایی ما هستن!
برگشتم نگاش کردم چی میگه این؟
مجری_واقعا؟رفت و آمد دارین باهم؟
_نه اصلا! فقط گاهی وقتا تا کمپانی!
مجری_ بچه ها یه سوالی که الان برام پیش اومد شما روزانه چقدر دایرکت دارین؟ (میدونم اینستا ندارن اما مثلاااا دارن)
نامجون_خب دایرکتا زیادن و من اول هرماه یه هفته رو خالی میکنم و دایرکتا رو میخونم و جواب میدم!
مجری_مثلا سر ماه چقدر دایرکت جواب میدی؟
نامجون_همشون رو وقت نمیکنم واقعا ولی خب سر ماه شاید7ملیون دایرکت باز میکنم!
مجری_خیلیهههه!
جین_من تقریبا هروقت وقتم خالی بشه دایرکتامو چک میکنم و به همشون جواب میدم!
شوگا_خب من دایرکتارو چک میکنم ولی جواب نمیدم! بیشتر به اونایی جواب میدم که احساس میکنم اگه جواب ندم پشتش کلی حرف در میاد!
جیهوپ_من دایرکتامو بستم کلا!
بخشی به اسم دایرکت ندارم😂
همه خندیدیم!
جیمین_من اصلا به هیچ وجه دایرکت باز نمیکنم!
مجری_واقعا ؟
جیمین_اره من نه توی اینستاگرام به کسی دایرکت میدم نه دایرکتی رو باز میکنم! خب مسلما وقت نمیکنم همشو باز کنم و به این. فکر. میکنم که اگه مثلا دوتا خواهر بهم دایرکت داده باشن من به یکیشون جواب. بدم و به اون یکی نه خب مسلما اون یکی ناراحت میشه.
مجری_درسته!
نامجون_جیمین حتی دایرکتای مارو هم باز نمیکنه!
مجری _جدا؟
جیمین_خب این یه تبعیضه دیگه من اصلا دایرکت هیچکی رو باز نمیکنم مال شمارو باز کنم؟
جین_خب ماهم یاد گرفتیم دایرکتای جیمین رو باز نکنیم!
جیمین_من شاید در سال دوبار بهتون دایرکت بدم اونم قبلیا و نمیخونم یه پستی براتون ریپلای میکنم یا یه کار واجبی دارم!
تهیونگ_ من هر چندوقت یکبار که خیلی دایرکت جمع میشه دایرکتمو میبندم و دونه دونه باز میکنم!
جونگکوک _ منم که کلا تو دایرکت ولوعم یعنی تا قبل از ورودمون به صحنه هم من داشتم دایرکت باز میکردم!_خب من دایرکتام بیشتر کارین! که فعلا هم چون استخدامی بیگ هیتم اصلا سفارش قبول نمیکنم! و بیشتر دایرکتام از طرف بچه های بی تی اسه!
مجری_بیشترین دایرکتی که دریافت میکنین از طرف کدوم یکی از اعضاس؟
با خباثت نگاشون کردم!
_خب اسم نمیبرم ولی یکی از اعضا هست خیییلی دایرکت میده یعنی من مثلا تو کمپانیم کنارش وایسادم تو دایرکت میگه برو یه لیوان آب برا من بیار!
داریم باهم صحبت میکنیم! میبینم تو دایرکت فرستاده من سرم شلوغه شاید واسه ضبط دیر بیام! خب گرامی چت میشه اینارو به زبون بیاری آخه؟
توی چشای تهیونگ یه(دارم برات اینقدر بلبل زبونی نکن بعدا حسابتو میرسم) خاصی بود! چق حرف بود تو چشاش 😐😂
همه خندیدن!
مجری _چندوقته که باهاشون کار میکنی؟
_فکر کنم آخر این ماه بشه هفت ماه کامل!
مجری_ خب میتونی بگی پسرا چه نقشی توی زندگیت داشتن؟
_خب من هفت ماه پیش حتی بی تی ای رو نمیشناختم! و هنوزم میتونم بگم ارمیشون نیستم! خب بچه ها کارشون خیلی خوبه! تلاش میکنن ولی خب من ارمیشون نیستم! درسته خوبن ولی خب دوست ندارم هیچوقت نه خودشون نه بقیه همکارا فکر کنن چون یه ارمیم دوست دارم بدرخشن یا چون یه ارمیم دوست دارم بهترین هارو بزارم براشون! اصلا اینجوری نیست و تا قبل از این برنامه هیچکس نمیدونست که خب یه شخص خاص گریمورشونه!
و من هیچوقت به خودم اجازه ندادم که از شهرتشون یا جایگاه خودم سو استفاده کنم!
پسرا برای من نه مثل برادرن! نه مثل پدرن! نه مثل دوستن! نه مثل دوست پسرن! پسرا برای من حکم هفتا حامی رو دارن و خوش حالم که هفت ماه پیش باهاشون آشنا شدم!
مجری_ بله واقعا آشنایی باهاشون خیلی چیزارو تو زندگی آرمی ها تغییر داده! زمان کمه و صحبت ها زیاد! ولی متاسفانه نمیتونیم بیشتر ادامه بدیم! خب ما همیشه به مهمونامون میگیم آخر برنامه یه جمله به بیننده هامون بگن! شماها چی میگین؟
نامجون_ زندگی همیشه قرار نیست خوب باشه! همیشه هم قرار نیست. بد باشه! ما باید خودمون رو با شرایط مختلف وفق بدیم!
جین_ هیچوقت نگو من زشتم! هیچکس تو دنیا زشت نیست! هممون باهم فرق داریم! پس هر صبح برین جلوی آیینه و بگین من چقدر جذابم! اینجوریه که به خودتون امید میدین!
شوگا_ زندگی رو جدی نگیرین همش میگذره من 27 ساله دارم زندگی میکنم تا اینجا هیچیش موندگار نبوده! خب غم بوده ولی گذشته شادی بوده ولی گذشته! شما ها سعی کنین همه رو به شادی و خوبی دعوت کنین!
جیهوپ_ راهکارش اشکه! وقتی که خیلی دلت میگیره مهم نیست دختری یا پسر پدری یا مادر مردی یا زن پسری یا جوون مهم اینه که وقتی دلت میگیره اشک بریزی و خودتو رها کنی!
جیمین_ از مشکلاتتون برا خودتون هیولا نسازین اگه ازش هیولا ساختین خودتونم یه قهرمان تصور کنین که قراره اون هیولارو شکست بده!
تهیونگ_ عشق جایگاه و درجه و پست و مقام حالیش نمیشه منتظر نباشین یکی که هم سطح خودتونه عاشقتون بشه خاصیت عشق اینه که توقعتو از زندگی کم کنی!
جونگکوک_ احترام گذاشتن بزرگ و کوچیک نداره! ما باید هم به هیونگمون احترام بزاریم هم به مکنمون اگه به همه احترام بذاریم مسلما هم هیونگمون و هم مکنمون بهمون احترام میزارن!
_خب... هیچی محال و غیر ممکن نیست! نا امیدی دلیل اصلی نرسیدن به آرزوهاست! هیچوقت ناامید نشین و به حرف اطرافیانتون توجه نکنین هیچکس خوبی و موفقیتی بالاتر از خودشو برای دیگری نمیخواد!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
میگم پارت 1.2.3.4و5 کجان
میگما چرا انقدر عالیه داستانت؟
نمیدونم!
عالیه؟
بیش از حد ♥️😍
#به_حرف جین_گوش کنیم 😐✌
چشم🥺✌🏻
🙂💜
هیععععع 😢😢سخنانشون تاثیر گذار بود الان دلم مخواد گریه کنم 😭😭
عه عه نکن اینکارو 😂😍💜
میگم😐پارت 3و4و5 کجان🥺