
خوفیددددد 😐😂😂😂❤کپی ممنوع
🖤: یکهو دیدم آلیا بیدار شد" صبح بخیر آلیا😊 🦊: چی .چ..ی تو ..ت.و بلند شدی😮😮 🖤: وا مگه من چم بود 🤨 راستی اون روز چی شد کی اومدیم خونه من ناراحت بودم مرینت منو دوست نداشت و اومد و منو تو بارون صدا کرد بعد بغلم کرد یکهو چه اتفاقاتی افتادو چرا مرینت کنار تخت من خوابیده و این کاسه ی خالی سوپ و این ظرف پر آب برای چین😕😟🦊: خب آدرین ببین وقتی که اون شب من مرینتو بردم که باهاش کار داشتم بعد با مرینت اومدیم پیش بچه ها اونا گفتن که تو رفتی مرینت به بچه ها گفت شام رو ببرم خونه و اون بیاد دنبالت ماهم پاشدیم رفتیم خونه منتظر موندیم که خیلی زمان گذشت و ما نگرانتون بودیم من اول زنگ زدم به مرینت ولی جوابم رو نداد یکم دیگه صبر کردیم که من دوباره به مرینت زنگ زدم این بار جواب داد گفت که تورو پیدا کرده ولی زیربارون خیس شدی و تو تب داری میسوزی اون آدرس رو داد و ما باسرعت اومدیم دنبالتون مرینت خیلی نگرانت بود اون از خاله سابین اجازه گرفت که تو شب تو اتاق اون و ماریتا باشی تا ازت خودش نگهداری کنه اون ساعت ۵و نیم اینا بود که بیدار شد دید تب داری رفت برات یه کاسه سوپ آورد و آروم میریخت توی دهنت بعد با دستمال یه چند باری زد توی آب یخ و هی میذاشت روی سرت بعد که مطمعن شد بهتری یکم رفت سر میزش نمیدونم چیکار میکرد ولی فکر کنم طراحی میکرد چون من مرینت رو خوب میشناسم اون هروقت ناراحته طراحی میکنه تا حالش بهتر بشه بعد از اینکه از سر میز بلند شد کمی پیش تو پایین تخت نشست که حواسش بهت باشه که خوابش برد بعد منم پاشدم پتو رو روی مرینت کشیدم مرینت خیلی نگران بود اون همش خودشو سرزنش میکرد 😔😕 🖤: اوه باورم نمیشه مرینت به خاطر من این کارا رو کرد خب آلیا تو بخواب من خوابم نمیاد میرم پایین میز صبحونه رو آماده کنم تا بچه ها هم بیدار بشن 😊 🦊: خب به خدمتکارا میگیم صبحونه رو آماده کنن🖤: نه میخوام خودم بکنم 🦊: هرجور راحتی باشه من میخوابم 🖤: از روی تخت بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون 🦊: آدرین رفت بیرون منم اومدم دراز بکشم که دیدم نینو داره اشک میریزه ( همه فاز غم خورده بهشون🤣😂)
🦊: خیلی بهش سخت گرفتم آروم عالیس رو کشیدم اینور که رفت تو جای من بعد فیلیکس هم یکم کشیدم اینور که به عالیس چسبید بعد دست فیلیکس رو گذاشتم روی کمر عالیس بعد خودم هم رفتم کنار نینو خودمو تو ب..غ..ل..ش جا کردم و خوابیدم حس خوبی داشت ☺️ 🖤: رفتم پایین که با صحنه ای روبه رو شدم 😂😂 کلویی و لوکا آروم تو بغل منم خوابیده بودن ولی زویی و کیریس🤣🤣🤣 زویی پاش رو دل کیریس بود کیریس هم چپه شده بود آروم خندم گرفت ولی داشتم میترکیدم از خنده برای اینکه بیدار نشن دویدم توی حیاط انقدر بلند میخندیدم که داشتم منفجر میشد هااا بوی گل های باغچه به دماغم خورد رفتم سمت باغچه و یکم گلا رو بو کردم که یادم افتاد صبحونههههه😬🤯 دویدم سمت آشپزخونه که خاله سابین منو دید بغلم کرد و گفت سابین : واییی آدرین تو خوب شدی وای خیلی خوشحالم و بگم مادرت هم تا یه هفته دیگه حالش کاملا خوب میشه☺️ 🖤: ممنونم خاله سابین و خیلی خوشحال شدم😃 سابین : خب دیگه من میرم تو اتاقم فعلا 🖤: خاله رفت منم دویدم سمت آشپزخونه که آنیا اونجا بود آنیا : اوه سرورم حالتون خوب شد چه عالی 😊 🖤: میگم آنیا میشه بزاری من صبحونه رو آماده کنم ؟ آنیا : چرا شما سرورم نه اصلا امکان نداره 🖤: بالاخره با صد جور بهونه آنیا راضی شد و رفت خب اول از همه که از مرینت ماکارون درست کردم رو یاد گرفتم😝 پس دست به کار شدم
🖤: ماکارون که تموم شد پاستا درست کردم اولین پاستایی که درست کردم ۳ سال پیش بود از اون موقع دیگه درست نکردم چون ... ( بعدا میفهمید😎) بعد از پاستا میز رو چیدم بعد چند تا گل برگ ریختم روی میز دعا میکردم این بار پاستا خوب باشه و ماکارون هارو هم چیدم توی یه ظرف و پشقابارو ک چنگال هارو چیدم روی میز واییی خیلی خوشگل شده بودددد😍😍😍😍 که آروم دیدم کیریس و زویی و کلویی و لوکا دارن بیدار میشن کلویی تو خواب میگفت وایی چه بویی واقعا خوبه واقعا خوبه چه عجب نگفت مسخرست😂😂 🧡: خوابیده بودم که دیدم یه بویایی داره میاد 😋 بیدار شدم دیدم ماریتا آروم پایین تخت خوابیده آخی چه ناز خوابیده بود🥺 آروم کنارش دراز کشیدم و صورتش رو ناز میکردم ماریتا ماریتا بلند شو عشق زیبای من بلند شو که دیدم چشماشو واز کرد💜: از خواب بیدار شدم دیدم آدریا بهم نگا میکنه بهش لبخند زدم😊 میگم این بوی خب چیه 🧡: نمیدونم بیا بریم تا بفهمیم ❤️: آروم از خواب پاشدم دیدم ماریتا اومده تو اتاق و تو اتاق پرو هست حتما داره لباسش رو عوض میکنه آروم بلند شدم دیدم عالیس و فیلیکس و نینو و آلیا چه ناز خوابیدن😍😊 دیدم ماریتا از اتاق پرو اومد بیرو و لباساش رو عوض کرده بود لباس خوابش رو گذاشت توی کمد که منو .... صبح بخیر ماریتا 😊💜:سلام مرینت ❤️: میگم تو میدونی این بوی چیه ؟ 💜: نه منم نمیدونم ولی بوش عالیه😍❤️: آره برو الان میام ماریتا رفت منم لباسم تو عوض کردم و بچه هارو صدا زدم هی بلند شید چرا بلند نمیشید باشه خودتون خواستید بلند شیددددددددددددددد
👑: آی مرینت چته خب پاشدیم دیگه وایی من عالیسو بغل کردم🤩🤩 💙: هی دستت رو از روی کمرم وردار 😩 👑: نه خیر نمیشه😎 💙: خب باید چیکار کنم ورداری دستتو 👑: ام خب باید به بو**سی منو😂 💙: آروم گونش رو بو**سیدم که ولم کرد👑: حالا شد 🐢: وایی عجب بویی میاد 🦊: آره بیاید بریم ببینیم چیه😋 👑: وایییی آدرین کو روی تخت نیست😦 ❤️: واییی چه بلایی سرش اومده بیاید بریم ببینیم کجاس 💙🦊: باش بزار لباسامون رو بریم عوض کنیم ❤️: زود فقط 💙🦊:خب کارمون تموم شد بیاید بریم 🖤: دیدم کلویی و زویی و لوکا و کیریس بیدار شدن و مرینتو همه هم دارن میان پایین منم برای اینه سورپیرایز بشن رفتم زیر میز 😆 💜: عجب بوییه بیاید بریم ببینیم آشپزخونه چه خبره 🐝: موافقم 🧡: وایی عجب میزی کی اینو چیده ؟ 🤨 ❤️: واییی راستی آدرین آدرین نیست😟😟 🧡: چی یعنی چی که نیست 😦 🖤: تادااااااااا 👑: وای زهرم پوکید😵 🧡: آدرین سکته کردم ❤️: دویدم سمت آدرین
ب...غ...ل...ش کردم و گفتم آدرین حالت خوبه وایی من متاسفم همش تقصیر من بود جاییت درد نمیکنه خوبی😟 🖤 : مرینت منو بغل کرد😳 یعنی انقدر نگرانم بوده که منم بغلش کردم و گفتم نه مرینت من حالم خوبه و تقصیر تو نیست که ممنون اگه به خاطر تو نبود من معلوم نبود من چی میشدم☺️ : از بغلش اومدم بیرون و گفتم بهش و..لی تو از کجا فهمیدی من مراقبت بودم 🤨🖤: آلیا بهم گفت ❤️:😦 🦊:😁😅 🖤: خب بفرمائید صبحونه 🐢: خوشحالم خوب شدی داداش 🖤: مرسی نینو 👑: وایی ببین خدمتکارا چه کردن😋 🖤: هوی بی*شع*ور خودم کردما آخه کی میاد واسه شما گل برگ میریزه روی میز😤 👑: آره راست میگی ولی یادت ۳ سال پیش عجب پاستایی بختی برامون🤢🤢 🖤: خب حالا🙄 🧡🐢: وایی ما هم یادمونه🤮🤮 🖤:واقعا که😤🙄 💜: مگه ۳ سال پیش چی شده؟ 👑: بشینید تابگم 🖤: اگه بگی سرت رو از جا میکنم 👑: ببینید ما ۳ سال پیش یه جرعت حقیقتی با این آدرین خان کردیم ما بهش گفتیم باید پاستا بپزی برامون ولی یه چیزی پخت که اصلا نگو🤮 رشته ها خمیر شده بودن و سس زیاد زده بود❤️:😂😂😂🤣🤣🤣🤣 خدا بخیر کنه که الان بلایی سرمون 🖤: ایش اصلا منو باشین
که براتون زحمت کشیدم 😒😞 🐢: خب حالا ولی بوش که بی نظیره ❤️: آره عالیههههه .... در حال خوردن......👑: واییییییی آدرین دمت گرم پسر عجب چیه وایی خیلی خوشمزستتتتت ❤️: بهتر از این نمیشههههه😍 🐝: واقعا عالیه عالیههههه 💙: خیلی خوبهههه 🦊: وایی محشره 🖤: مرسی😌 ولی من که دیگه براتون درست نمیکنم که چون شما منو مسخره کردین 👑: آدرین جون غلط کردیم🥺🥺🥺 🖤: باشه😂😂😂 💙: خا**ک**تو**سر چولمن شما پسرا که هیچی بلد نیستین یکم از آدرین یاد بگیرید😒 👑: بیا آدرین خان حالا ماهم باید آشپزبشیم 😤 🖤: حقتونه
❤️: امروز خیلی خوش گذشت و بچه ها هم دیگه رفتن خونه هاشون تو اتاق داشتم منظره رو نگا میکردم که آدرین اومد تو 🖤: ام اجازه هست بیام تو ❤️: البته 🖤: خیلی غروب قشنگیه مگه نه ❤️:آره 😊 ❤️: میگم آدرین تو منو بخشیدی ؟ 😕 🖤: مگه کاری کردی که باید ببخشمت ؟ ❤️: خب تقصیر من بود که تو اون جوری شدی من به احساسات تو اهمیت ندادم 😞 🖤: مرینت اصلا این حرفو نزن من مجبورت نمیکنم که دوسم داشته باشی ولی تو هنوز منو دوست نداری درسته 😞😕 ❤️: خب من من 🖤: فهمیدم نمیخواد چیزی بگی🙂 من دیگه میرم ❤️: ولی من آه میشه به ماریتا بگی بیاد بالا 🖤: البته😊 ( آدرین رفت ) 🐞: مرینت من هیچی از عشقو عاشقی نمیفهمم ولی به نظرم خیلی ناراحت شد ❤️: تیکی من نظرم عوض شده من دوسش دارم 🐞: واقعا😃 ❤️: آره ولی اون نذاشت من حرفمو کامل بهش بگم 😔😕 💜: تق تق ❤️: بیا تو ماریتا 💜: کارم داشتی خواهری؟ ❤️: آره میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم 💜: چیو ❤️: ببین 💜: یه لحظه وایستا " تیکی بیا این ماکارون و کوکی رو برید با فنی بخورید 🐞: مرسی ماریتا 😊 💜: خب حالا میتونی حرفت رو بهم بگی ❤️:ببین من یه خواب دیدم که مهمه و باید بهت بگم 💜: واقعا حالا چی هست
❤️: ببین ماریتا یه دختری به اسم فی اومد و بهم گفت این موضوع رو باید به تو و پدرومادرامون و کت نوار و باربیکو درمیون بزاریم💜: چ..ی باربیکو و کت نوار ❤️: آره همون قهرمانا بعد در باره ی یه سری الماس ها گفت که قدرت داشتن و میگفت شاه اعظم معجزه گرا بعد از پدرش هست و گفت معجزه گرها از همون الماس ها ساخته شدن و ....... تمام ماجرای پسرعموی بابای فی و الف ها و کوه های راکی و تمام چیز هارو بهش گفتم 💜: چ..ی یه هفته وقت داریم ❤️: آره ولی الان دو روز گذشته و فقط ۵ روز فرصت داریم😫 💜: آخه چرا الان به من میگی تو ❤️: شرمنده این دوروز سخت گذشت دیگه 💜: آره درک میکنم ولی منم باید یه چیزی رو بهت بگم😕 ❤️: مگه چی شده؟ 💜: ببین مرینت یه دوسه ماه پیش بود که تو پریدی جلوی کت نوار و تو چاقو خوردی ❤️: آره خب 💜: بعدش من با قدرتم درمانت کردم ولی چون خیلی عمیق بود و منم خسته بودم کامل درمان نشد و تیکی هم آسیب دیده بودو تو به حالت واقعیت برگشتی ❤️: ی..عنی میگی 😧 💜: آره باربیکو و کت نوار هویت تو را فهمیدن منم همون لحظه حالم خوب نبود و به حالت عادی برگشتم و اصلا هویت ها برام مهم نبود فقط تو مهن بودی ❤️: ماریتا میفهمی تو چیکار کردی😦😠 💜: حالا ولی من هویت باربیکو و کت نوار رو فهمیدم یعنی خب خودشون بهم گفت و اونا مثل منو تو که خواهریم اونا برادر هم بودن ❤️ : چی 💜: حالا وایستا آدرینننننن و آدریاااااااا
🖤🧡: بله 💜:بیاید بالا تو اتاق ❤️: چی چرا اونارو صدا میکنی آخه 💜: وایستا تا بفهمی 🧡🖤: بله ماریتا 💜: خب مرینت تو گفتی باید با باربیکو و کت نوار متحد بشیم ❤️: چی کدوم کت نوار کدون باربیکو ( اینجوری میگه که آدرین و آدریا مثلا ندونن) 💜: مرینت نمیتونی ازشون مخفی کنی اونا هویت ما رو میدونن ❤️: چیییییی از کجااااا😡 🖤🧡: هی مرینت آروم باش 💜: اونا میدونن چونکه اونا.....
باییییی تا پارت بعد 👋👋👋💛💛💛و یه چیز هم بگم من هرشب براتون یه پارت دارم میزارم حمایت کنید لطفا💖😸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کارت درسته
ممنونن🤗
عاللیییی
مرسیییییی😘😘😘
عالییییی
منونممم😍😍
شرمنده پارت 14 هنوز تو پارت برسیه😫😫😫😫