سلام دوستان این 2 داستانمه من یدونه درباره ی تالون و پنی ساختم برید ببینید اینم درباره ی مرینت و ادرینه
صبح بود با صدای تیکی بلند شدم که میگفت : مرینت مریییینت یهو از خواب پریدم که دیدم مدرسه ام دیر شده سریع لباس پوشیدم یادم اومد امروز تعطیله رفتم دوباره خوابیدم ساعت : بلند شید ساعت 12 شده مرینت : باشه تیکی بریم کادوی تولد 120 سالگی ادرین رو بسازیم 😂😂 تیکی : من باید برم چیز یه جایی زود برمیگردم مرینت : باشه شیطون
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود گلم💖🌸