
سلام من اومدم با پارت 4
بهار _ واستا واستا بهت بگم مرینت دستم رو فشار داد و اخم رفت هوا همون لحظه صدای باز شدن در اتاق آمد و مرینت دستم و ول کرد و کنارم واستاد سابین _ بفرمایید و بشقاب شیرینی و با آبمیوه گذاشت رو میز بهار _ممنون سابین _ خواهش 🙂 و رفت تا رفت نگاه مرینت آمد سمتم منم گفتم : بشینیم؟ من و مرینت روی مبل نشستیم و مرینت _خب شروع کن بهار _ خب اول از همه من از دنیای واقعی آمدم، آمدم تا همه چیز رو درست کنم. مرینت پرید وسط حرفم و گفت : چی رو مثلا؟😕
بهار _ مثلا هاک ماث رو شکست بدیم یا اوضاعی که پیش آمده رو درست کنیم و اینا مرینت _آهان همه چیز رو به مرینت توضیح دادم از خودم گفتم از خانوادم از اینکه چجوری میراکولر شدم ولی بازم مرینت باورش نمیشد انیمیشن باشه. داشتیم حرف میزدیم که یهو به بیرون نگاه کردم دیدم شب شده یه جیغ خیلی خفیف کشیدم مرینت _ چی شده بهار؟ بهار _ وای خدا شب شده مرینت _هع اره بهار _ وای چیکار کنم؟ مرینت _ چرا؟
بهار _ خب من اینجا نه خونه دارم نه پول دارم که هتل بگیرم حالا چیکار کنم؟ مرینت _ خب پیش من بمون. بهار _ نه بابا مرینت _بمون که با هم روی نقشه کار کنیم. بهار _ اممممم... باشه 🙂 مرینت _ ساعت چنده؟ بهار _ 8 چطور؟ مرینت _ وای الان برنامه زنده ی آدرین شروع میشه 😮 من و مرینت بدو رفتیم توی هال و مامان بابای مرینت هنوز پایین توی مغازه بودن روی مبل نشستیم و مرینت تلویزیون و روشن کرد و برنامه شروع شد.
مجری _( ببخشید اسمش رو یادم نیست بی زحمت تو کامنت ها بگید 😘) سلام ما اومدیم با معروف ترین مدل پاریس آدرین اگراست آدرین _ سلام مجری _ خب اول از همه اینکه پدرتون جدیدن شو لباس نمیخوان بزارن؟ آدرین _ اممممم... من راستش خبری از کار های پدر ندارم ولی فکر کنم یه چند وقت دیگه یه شو لباس جدید دارن و یه مسابقه برای طراحی لباس دارن. مجری _ اوه چه عالی کی برگزار میشه آدرین _ خب من نمیدونم ولی هر وقت تاریخ مسابقه تعیین شد اعلام می کنند. مجری _ چه خوب اینجوری استعدادیابی هم میشه
آدرین _ دقیقا. به مرینت نگاه کردم صورتش هیچ حالتی نداشت معلوم نبود فهمید خوشحاله،ناراحته یا هیجان داره. بهش گفتم : تو توی مسابقه شرکت میکنی؟ چهرش ناراحت شد و به من نگاه کرد و گفت : نه نمیتونم با این همه مشکلی که دارم نمیتونم شرکت کنم 😞😩ناراحت شدم دوست نداشتم مرینت ناراحت باشه. داشتیم برنامه رو نگاه میکردیم آدرین و مجری داشتن حرف میزدن که یه بنده خدایی که لباسش عجیب و غریب بود وارد صحنه شد و به آدرین گفت : چرا اینکارو کردی؟ آدرین _ چی؟ بادیگارد آدرین آمد جلوش و واستاد
مرینت تا دید اکوماتیزی شده گفت : آدرین در خطره و تبدیل شد بهش گفتم : منم بیام؟ لیدی باگ _ نه نیاز نیست و بدو کرد و رفت. از زبون لیدی باگ _ بدو کردم و رفتم سمت استودیو تا وارد شدم دیدم اون اکوماتیزیه داره به آدرین نزدیک نزدیک میشه و یه چیزی میگفت منم نفهمیدم تا میخواست شلیک کنه با یویوم گرفتمش و پرتش کردم اون ور شلیکش خورد به زمین بدو کردم سمت آدرین و آدرین و برداشتم و فرار کردم یه جای امن پیدا کردم و گذاشتمش اونجا راستش وقتی داشتم میبردم یکم خجالت کشیدم
مطمئن بودم که صورتم عینهو گوجه 🍅شده بودم گذاشتمش بهش گفتم : مواظب باش حتی اگر صدایی آمد هم بیرون نیا آدرین _ باشه لیدی باگ لبخند زدم و رفتم سمت اون اتاقی که اکوماتیزی توش بود وارد شدم ولی کسی توش نبود باید اول به کت نوار زنگ بزنم دیدم جواب نداد و یه پیغام صوتی براش گذاشتم و از ساختمون آمدم بیرون از زبون آدرین _ تا لیدی باگ رفت تبدیل شدم و دیدم پیغام گذاشته.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا 😕 پارت بعدی میاد من ار روز چند بار به پروفایلت سر میزنم ولی هیچی به هیچی
ببخشید عزیزم
امشب میزارم
خیلی گود بود منتظر ادامه هستم
مرسی آجی
عالی بود ❣
مرسی عزیزم
عالی بود 💛 زود پارت بعدی رو بزار بااااااییی 💛 💛
مرسی❤️