
سلام دوستان این پارتو گذاشتم
آدرینا:سریع رفتم و آماده شدم که برم برای عمل جراحی کیوبالاه(همونی که گفتم توش کلیه رو برمی دارن برای اینکه خونریزی قطع بشه ولی این اسم خیالی هست)و آماده شدم و رفتم داخل اتاق عمل و دکترا گفتن که کلیه رو به زور پیدا کردن و قیمتش هم خیلی گرون بوده که دیدم پرستارا دارن باعث خونریزی بیشتر میشن برای همین رفتم کارو از دستشون گرفتم و گفتم چاقو بدن و قسمت کلیه رو باز کردم که سمت راست بود(توی عمل کیوبالاه باید کلیه ی راست برداشته بشه که خونریزی قطع بشه(من عجب دکتری بودم خودم نمی دونستم😂😂😂😂😂)و اگر کلیه ی چپ برداشته باشه فرد بیمار م.ی.م.ی.ر.د)بعدش کلیه رو از چیزای دیگه قطع کردم و سریع کلیه ی تازه رو جاش گذاشتم و به چیزای دیگه وصل کردمش و طبق محاسباتم کلیه ی کهنه شکسته بود و ویروس داشت و کامل سیاد شده بود و خلاصه افتضاح بود.
آدرینا:خونریزی قطع شده بود ولی هنوز دور و بره بدنش خون بود(🤢🤢🤢🤢) که گفتم پنبه بیارن و پاکشون کنم و پاک کردم و و جایی هم رو که باز کردم تا کلیه رو بردارم بخیه زدم و بعدش چساشو چک کردم و خداروشکر خوب بود و به نبضشم یه نگاه کردم داشت عادی می تپید قلبش هم که مشکلی نداشت ولی وقتی پا ی چپ و دست راست رو چک کردم دیدم شکستن و گفتن برن استخوان دست بیارن و دستشو باز کردم و اون استخوان ها رو برداشتم و اونا هم استخوانای دست رو آوردن و من اونا رو هم جایگزین کردم ولی بخیه نزدم که با پاش یه جا بزنم بعدش هم پاشو باز کردم و استخوانای پاش رو برداشتم و گفتم استخوان پا بیارن و اونا هم آوردن و استخوانا رو قرار دادم و از دستش شرون کردم و بخیه زدم و پاشو هم بخیه زدم ولی بخیه ی دستشو به صورت گل زدم🌹🌹🌹🌹🌹 و دستش کلی نخ مخصوص خواست.
آدرینا:بعدش دو تاشونم باند پیچی کردم و بعدش هم به همه گفتم: خسته نباشید و همه گفتن کارتون عالی بود ولی یکی از دکترا که مرد بود انگار محوم شده بود یکم رفتم عقب اونم اومد پیشم پس برای همین گفتم:فاصلتو با من حفظ کن🙍♀️🙍♀️🙍♀️🙍♀️🙍♀️ ولی بازم اومد نزدیک تر که دیگه جیغ فرا بنفش زدم و گفتم دور شو که یهو همه ی دکترا و پرستارو رفتن رو هوا و مرینت و آدرین و لینی و کیوان اومدن داخل اتاق و من بدون این که خودم بخوام افتادم زمین و بدنم می لرزید که مرینت بدو بدو اومد میشم و نشست پیشم و گفت چی شده؟(راستی بچه ها آدرینا به دیوار چسپیده بود و الان که نشسته تکیه داده)
آدرینا:کیوان اومد جلوم نشسن و آدرین دو تا دستاش رو برد جلو و گفت از خواهرم دور شید و اومد اون یکی سمتم نشست که می خواستم حرف بزنم که آدرین گفت:لینی یخ بزن که لینی یه سپر بزرگ(از اونایی که السا درست کرد ولی از مال السا خیلی بزرگ تره و دراز تره و حالت یه اتاقک رو به اون بخش بیمارستان داده یه اتاقک که مستطیله)زد و که آدرین و مرینت همزمان گفتم چیشده و لینی یه آب قند درست کرد و داد به کیوان و کیوان هم دادن به من من یه زره خوردم و با صدای لرزون به اون پسره اشاره کردم که انگار محوم شده بود و با صدای لرزون گفتم:او.....او....ن...ن..ن😟😟😟پ....پ.....س...س....س.....ر.....ر....ه😓😓😓😓😓 ب....ب.....ب..ه...ه...ه😤😤😤😤😤😤..م.....ن😢😢😢😢ن.....ن...ز...ز....ز..د....د....ی....ی.....ی....ی...ک.....ک......ک....ش.....ش......ش.....ش.....د😭😭😭😭😭😭.
آدرینا:نفسم داشت بند میومد که آدرین با یه مشت یه قسمتی از سپر رو شکست و رفت گلوی اون پسره رو گرفت و با یه حرکت اونو برداشت و آورد جلوی من و گفت:چیکارش کنم؟ب.ک.ش.م.ش یا ولش کنم بره؟مرینت:آدرین الان نمی تونه حرف بزنه حالش خوب نیست تو هم اونو ولش کن بره.آدرینا:با تکون دادن سرم به آدرین گفتم که کار مرینت رو انجام بدم و اونم اونو ولش کردم و اون دویید و رفت بعد من به زور پاشدم و رفتم کیاما رو بهوش آوردم که کاگامی دویید اومد تو اتاق و ازم تشکر کرد.
کیاما:بیدار شدم و دیدم تو بیمارستانم که دیدم یه خانوم داره میاد سمتم و یادم افتاد اسمم کیاماست ولی چیز دیگه ای یادم نیومد.کاگامی:سلام دخترم خوبی حالت خوبی؟کیاما:ببخشید شما مادر من هستید؟کاگامی:اره دخترم من مادرت هستم.کیاما:پس پدرم کجاست؟کاگامی:خب اون می خواست بره یه جایی که خیلی عجله داشته و ماشینو چپ کرده و مرده.کیاما:چی؟چه زندگی غم انگیزی دارم من.کاگامی:ولی روزای خوبی رو با هم می گذرونیم از این به بعد.کیاما:اوه پس اونقدرا هم زندگیم غم انگیز نیست.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آها ممنون
خواهش می کنم
خوب بود راستی داستانتون چند پارته؟
سلام عزیزم مرسی و این داستانم ۲۵ پارت قراره باشه