8 اسلاید صحیح/غلط توسط: •~•Dazai انتشار: 3 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
..........
آنچه گذشت:
از زبون تهیونگ:
فردا صبح قبل از کلاس رفتم به کتابخونه تا کتاب هایی رو که قرض گرفتم پس بدم و چند تا کتاب دیگه بگیرم.... داشتم چند تا کتاب از قفسه ها برمیداشتم که دوباره همون پسر مشکوک رو دیدم،اون رفت سمت آخرین قفسها که ته کتابخونه بود.... منم کنجکاو شدم که بفهمم این پسره چی کار میکنه برای همین دنبالش رفتم.... پشت یه قفسه ی دیگه قایم تا من رو نبینه.... اون خیلی آروم دور و برش رو یه نگاهی انداخت و بعد چند تا کتاب رو از تو قفسه برداشت و پشتشون یه دکمه بود! اون دکمه رو فشار داد و یهو قفسه باز شد! انگار یه در مخفی بود! اون رفت داخل و منم پشت سرش رفتم....
از زبون تهیونگ:
اون پسر بعد از طی کردن راهرو هایی که خیلی تاریک و کثیف بودن و انگار اونجا یه جای فراموش شده بود رسید به یه در خیلی بزرگ....
دو بار با مشت زد به در و سوت زد،یهو در باز شد! انگار اون در برای باز شدن نیاز به رمز داشت برای همین با خودم گفتم: حتما اینجا جای مهمیه!
تا در باز شد با چند تا قفسه ی بزرگ از کتاب های قدیمی روبرو شدم....
اون پسر رفت داخل و داشت چند تا کتاب بر میداشت که من داد زدم و گفتم:داری چیکار میکنی؟اینجا کجاست؟
اون ترسید و پرید هوا!
اون پسر:تو اینجا چیکار میکنی؟
من:تو خودت اینجا چی کار میکنی؟
اون پسر:خب....راستش....من.....
من:اسم من تهیونگه،همون پسری که وقتی داشتی تو کمدم یه کارای عجیب و غریبی میکردی بهت مشکوک شد😉
راستش رو بگو....داشتی چیکار میکردی؟🤨
و الان هم اینجا چی کار میکنی؟🧐
اون پسر خیلی خجالتی بود برای همین به زور گفت:من جی هوپم....
من:و اینجا چیکار میکنی؟
جی هوپ:قول میدی به کسی نگی؟
من سرم رو به اشاره ی اره تکون دادم....
جی هوپ:خب راستش اینجا یه کتاب خونه اس که کتاب های قدیمی و مهم توش هستن برای همین اجازه نمیدن که ما بیایم اینجا ولی من تونستم یواشکی بفهمم که چجوری باید به اینجا وارد شد....
من:جالبه!من تا حالا راجب اینجا چیزی نمیدونستم....
جی هوپ:چون اینجا کتاب هایی راجب سنگ قدرت هست....و منم میخوام که مخفیانه به برج لایت برم و سنگ قدرت رو ببینم!
من:چیییییییی؟!تو میخوای سنگ قدرت رو بدزدی؟؟؟؟
جی هوپ:نههههه!من فقط میخوام که اونو ببینم،چون واقعا بعد از مطالعه ی این کتاب ها علاقه ی زیادی بهش پیدا کردم🙂
من:خب ولی چطوری میخوای از نگهبانا و تله هایی که توی برج لایت هست عبور کنی؟
جی هوپ:خودمم نمیدونم😔تو میتونی کمکم کنی؟
من:چی من؟نه نه اصلا!تا همین حالا هم حسابی خراب کاری کردم و شانس آوردم که از اکادمی اخراجم نکردن!همینم کم مونده که بشم دزد سنگ قدرت!
جی هوپ:اما ما که فقط میخوایم اونو ببینیم!نمیخوایم که بدزدیمش!
من:خب حالا هرچی!بالاخره جواب من نه هستش😒
جی هوپ:لطفا!
و بعد یه قیافه ی خیلی کیوت واسم گرفت و منم به خاطر قیافه ی نازش قبول کردم😁
جی هوپ:حالا باید یه نقشه بکشیم،به نظر من که بهتره شب بریم به برج لایت...
من:اره دیگه همینم مونده که شب بریم تا خیلی شبیه دزدا بشیم😐
جی هوپ با دستش محکم زد تو سرم و گفت:صد بار بهت گفتم که نمیدیم دزدی😬
من:خیله خب بابا نزن دیگه😑مهم اینه که چطوری بریم تو برج؟
من:چی من؟نه نه اصلا!تا همین حالا هم حسابی خراب کاری کردم و شانس آوردم که از اکادمی اخراجم نکردن!همینم کم مونده که بشم دزد سنگ قدرت!
جی هوپ:اما ما که فقط میخوایم اونو ببینیم!نمیخوایم که بدزدیمش!
من:خب حالا هرچی!بالاخره جواب من نه هستش😒
جی هوپ:لطفا!
و بعد یه قیافه ی خیلی کیوت واسم گرفت و منم به خاطر قیافه ی نازش قبول کردم😁
جی هوپ:حالا باید یه نقشه بکشیم،به نظر من که بهتره شب بریم به برج لایت...
من:اره دیگه همینم مونده که شب بریم تا خیلی شبیه دزدا بشیم😐
جی هوپ با دستش محکم زد تو سرم و گفت:صد بار بهت گفتم که نمیدیم دزدی😬
من:خیله خب بابا نزن دیگه😑مهم اینه که چطوری بریم تو برج؟
جی هوپ:میتونیم گاز های خواب آور بسازیم و باهاش سرباز هارو بیهوش کنیم و بعد سیستم امنیتی برج لایت رو خاموش کنیم تا از تله ها عبور کنیم😊
من:دیگه جدا دارم به این نتیجه میرسم که دارم دزد میشم😐
جی هوپ عصبی شد و دوباره محکم تر زد تو سرم!
من:باشه باشه ببخشید😅
جی هوپ: من گاز های خواب آور رو درست میکنم تو هم حواست باشه کسی نفهمه که میخوایم بریم پیش سنگ قدرت...
تهیونگ:باشه،فقط تو بلدی که چطوری سیستم امنیتی رو خاموش کنی؟اگه خاموش بشه آژیر خطر صدا میده!
جی هوپ:نگران نباش،راجب اینکه آژیر خطر رو هم خاموش کنم تو کتاب های اینجا خوندم😗
تهیونگ:پس دیگه همه چیز جور شد!فردا شب ساعت ۳ میبینمت😉
جی هوپ:باشه،خداحافظ👋
از زبون جین هو:
من که داشتم اون پسره تهیونگ رو تعقیب میکردم فهمیدم که اون و کی همو میخوان سنگ قدرت رو ببینن!پس میتونم نقشه شون رو خراب کنم و بگم که اونا میخوان سنگ قدرت رو بدزدن،اونوقت تهیونگ از مِیدون به در میشه و کوک میشه مال منه😈
از زبون تهیونگ:
بعد از گذشت یه روز شب که من و جی هوپ منتظرش بودیم فرا رسید....
ساعت ۳ شب بود که من یواشکی و بدون اینکه جیمین جین بفهمن از اتاق رفتم بیرون😮
نزدیکای برج لایت بودم که تو حیاط اکادمی بود تا اینکه جی هوپ رو دیدم....
من:سلام،گاز های خواب آور رو درست کردی؟
چی هوپ:اره....
من:پس باهاش نگهبانا رو بیهوش کن
جی هوپ:باشه
و بعد رفت و گاز رو پخش کرد....
نگهبانا خوابشون برد و جی هوپ پرواز کرد و رفت به طبقه ای که پایین سنگ قدرت بود و سیستم ایمنی رو که تو اونجا بود رو غیر فعال کرد بعدش من رفتم داخل برج لایت....
واقعا خیلی پله هاش زیاد بود!
بالاخره رسیدم به طبقه ی سنگ قدرت و تا اینکه در باز شد جی هوپ رو دیدم که خیلی شگفت زده شده بود و داشت با لذت به سنگ قدرت نگاه میکرد🤩
منم رفتم کنارش و به سنگ قدرت خیره شدم،واقعا که خیلی نورانی و قشنگ بود!
من و جی هوپ محو تماشای سنگ قدرت بودیم تا اینکه.....
یهو نگهبانا و شاهزاده کوک و جین هو ریخت تو اتاق و ما رو دست گیر کردن!
جین هو:اونا میخواستن که سنگ قدرت رو بدزدن!
من:ولی ما نمیخواستیم که همچین کاری بکنیم!
جین هو:پس اینجا چیکار میکنین؟تازه من همه ی حرفاتونو شنیدم و ماجرا رو فهمیدم....
بعد رو به شاهزاده کوک کرد و گفت:اونا باید اعدام بشن!
من:ولی ما فقط میخواستیم که سنگ قدرت رو از نزدیک ببینیم!
شاهزاده کوک تو فکر رفت و بعد از مدتی گفت:ازادشون کنین....
جین هو:چی؟ولی....
شاهزاده:همین که گفتم!
و بعد من و جی هوپ رو آزاد کردن😁
شاهزاده:حالا برین بخوابین!
من و چی هوپ:چشم!
و بعد رفتیم....
از زبون لیسا:
وقتی شب داشتم میرفتم دستشویی جین هو رو دیدم که داشت از خوابگاه میرفت بیرون...
بهش شک کردم و با خودم گفتم:نکنه میخواد یه بلایی سر ته ته بیاره!و بعد دنبالش رفتم....
دیرم که با چند تا سرباز و شاهزاده کوک رفت به برج لایت،وقتی رفت اونجا نگهبانا بیهوش و تهیونگ و یه پسر هم اونجا بودن....
با خودم گفتم:نکنه که تهیونگ میخواسته سنگ قدرت رو بدزده؟نه نه! تهیونگ نمیتونه همچین کاری بکنه....
سربازا اونا رو دستگیر کردن ولی یکمی بعد شاهزاده کوک گفت آزادشدن کنید!
جین هو هم از هرس داشت میترکید😂
بعد تهیونگ و اون پسره رفتن به خوابگاهاشون و جین هو هم همین طور.....
من رفتم دنبال جین هو....
تو راهرو خوابگاه بودیم که گفتم:دست از سر تهیونگ بردار!
جین هو هول شد و گفت:چی؟تو اینجا چیکار میکنی!
من:من همه چیز رو میدونم....
و دستش رو محکم گرفتم و گفتم:زود باش بگو!با تهیونگ چیکار داری؟
اون خندید و گفت:خودت می فهمی😈
و بعد غیب شد!
با خودم گفتم:این جین هو میخواد یه کارایی بکنه!
و بعد رفتم و خوابیدم....
خواب بودم که با صدای جیغ و داد از خواب بیدار شدم!
یهو یه نفر در اتاق رو زد😮
در رو باز کردم،رزی بود!
اون در حالی که نفس نفس میزد گفت:لیسا،یه هیولا به اکادمی حمله کرده!
آنچه خواهید خواند:
جین هو:کاری میکنم که خود تهیونگ با پای خودش از مِبود و جین راه بیرون😈
لیسا:اخه چطور ممکنه؟
تهیونگ:اون پسر خیلی شگفت انگیزه!
کامنت =کامنت♡
لایک=لایک♡
فالو=فالو♡
♡•بای لاوم•♡
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود عزیزم ✨💚