
Beautiful impatient 2
- سلام دختر خانم! الینا سرش رابرگرداند. - سلام!... تام؟ - الینا! خوشحالم از دیدنت. بزار رسمی تر بشه. پیراهنش را درست کرد و دستش را رو به الینا بالا برد. - تام جاگسن هستم و از دیدن بانویی همچون شما خوشحال شدم. الینا بر خلاف همیشه گونه هایش سرخ و دستش را در دست تام گذاشت. - رینو سیانی هستم. از دیدنتون، خوشبختم؟
تام به آرامی دست الینا را فشرد. - مایل هستید امروز پس از بازی همدیگر را ببینیم؟ در، کافه؟ الینا هیچ وقت چشمانی همچون چشمان تام ندیده بود. این پسر با موهایی بور بالاخره او را تحت تاثیر گذاشته بود. - خب؟ فکر نمیکنم ضرری داشته باشه.
پس از بازی تام الینا را دعوت کرد که با ماشین تام بروند. - اوه، البته! در کافه الینا هر لحظه سرخ و سرخ تر میشد. حقیقتی را درباره الینا به شما نگفته ام. الینا در خواب هایش تام را میدید. هر بار که میخوابید، تام به خوابش می آمد. - بانوی من، چیزی شده؟
الینا شوک زده سرش را بالا آورد. تام در خواب او هم به و گفته بود: بانوی من! تو، تو، توی... خواب...م...من... بودی؟ فنجان قهوه از دست تام افتاد. - توخواب من رو دیدی؟
الینا فلج شده سرش را تکان داد. تام میدانست که سر نوشت او این است که هر کس خوابش را ببیند، کاری مهم در زندگی او ایفا خواهد کرد. ولی الینا آن گونه که آن جا نشسته بود و به تام نگاه میکرد به نظر نمیرسید کاری از دستش بر بیاید. مخصوصا که بعدش غش کرد.
در راه برگشت تام الینا را در ماشین سوار کرد و به راه افتاد. فکرش مشغول بود، نمیدانست چه کار باید بکند. ناگهان...
مرسی خوندین حتما بگین نظر بدم یا نه.
اگر خواستید بگید چطور ادامش بدم.
ممنون که همراهم بودی.
بوس! عالی بودین ممنون که همراهیم کردین زود پارت بعد رو مینویسم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه میخواممم😕😕
دوستان از نظر های معرکتون ممنون!
تست جدیدی رو شروع کردم.
اما سعی میکنم اینم ادامش بدم.
اون یکی یکم... مثبت سنی داره خیلی وقته تو صفه.
دوبارم ویرایشش کردم.
منتظر ثبت شدنشم.
عالیییییی
ادامه بده😀