دوستی بدون برنامه‌ریزی

از زبان کوک: -معلم ازمون خواست خودمون معرفی کنیم اول من شروع کردم -سلام من جانگکوک هستم بعد از من جیمین و بعد تهیونگ خودش معرفی کرد @سلام من جیمین هستم ﷼سلام من تهیونگ هستم از دیدنتون خوشبختم (از دید ا/ت) +بعد از اینکه خودشون معرفی کردن معلم ازشون خواست هر کدوم برن یه جایی بشینن منتظر بودم ببینم کجا میشینن که متوجه شدم فقط کنار من و سلنا خالی😱

(از دید سلنا) &سرم داخل کتابام بود که احساس کردم یکی کنارم نشست سرم آوردم بالا دیدم یک پسر🤢ولی خیلی کیوت بود اهههه این چرت و پرتا چیه دارم میگم یهو ا/ت بهم یه نامه داد داخل نوشته بود (داخل نامه=+اینا همون پسران که گفتی تازه اومدن) تازه متوجه شدم چخبره براش نوشتم

(نامه بین ا/ت و سلنا=&گندت بزنن+وضعیت من بدتر کنارم دوتا پسرن&بیخیالش معلم داره میاد) نامه رو انداختم داخل جامدادیم (پایان از دید سلنا) (از دید کوک) -مجبور شدیم بشینیم پیش دوتا دختر یکیشون که اصلا متوجه نشده بود ولی یکیشون یه نگاه به دوستش کرد بعد قیافش اینطوری شد=😱 بیخیالش😒

(از دید ا/ت) معلم داشت درس میداد که زنگ خورد معلم از کلاس خارج شد یه نگاه به سلنا کردم که خیلی بیخیال داشت وسایلش جم میکرد اون سه تا پسر بلند شدن رفتن من و سلنا هم بلند شدیم از کلاس خارج شدیم و به سمت موتور سیکلت سلنا رفتیم سلنا داشت دستکشاشو میپوشید که گفت: &امروز بیکارم میرسونمت(اینجا داره دستکش‌هاش و کتش میپوشه)

+باشه خداحافظی کردیم و من رفتم (از دید ا/ت) سلنا وایساد و پیاده شدم کلاه دادم بهش و گفت برای بعدظهر آماده شم بریم بیرون گفتم باشه و رفت از پله ها رفتم بالا کلید انداختم و در باز کردم سلام ندادم چون حوصله غرغرهای اون زن پیر نداشتم😒 رفتم تو آشپزخونه آب بخورم که دیدم........

وسایل

ممنون که تست انجام دادی لطفا لایک کن❤️